گفتوگو با مرگ کتابی عالی از آرتو کوستلر است که در آن شرح چندماه زنداناش را شرح میدهد. کوستلر در دوران جنگ داخلی اسپانیا به دست نیروهای فاشیست دستگیر و راهی زندان شد. او صد روز در زندان مالاگا و سویل ماند و در زندان هر لحظه منتظر بود بیایند و اعدامش کنند.
آرتو کوستلر در ۵ سپتامبر ۱۹۰۵ در بوداپست به دنیا آمد. پس از پایان دبیرستان در بوداپست برای ادامه تحصیل به دانشگاه وین رفت. از سال ۱۹۲۷ کار نویسندگی را شروع و به عنوان خبرنگار به جاهای مختلفی سفر کرد. به قطب شمال، آسیای مرکزی و شوروی سفر کرد و پس از آنکه نازیها در آلمان به قدرت رسیدند به پاریس رفت. هنگامی که جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد، کوستلر نیز مانند نویسندگان دیگر – از جمله جورج اورول، آندره مالرو و ارنست همینگوی – به سمت اسپانیا کشیده شد و به عنوان خبرنگار عازم مالاگا شد. در همین سفر توسط نیروهای ژنرال فرانسیسکو فرانکو دستگیر شد.
آرتور کوستلر پس از جنگ به کشورهای مختلفی سفر کرد ولی در اواخر عمر در لندن به سر میبرد. او به همراه همسرش که عضو انجمن «Exit» بودند در ۳ مارس ۱۹۸۳ به زندگی پرماجرای خود خاتمه داد. این انجمن آیین خاصی داشت و اعتقاد داشتند «هر کسی حق دارد که هر وقت لازم بداند، آبرومندانه از این جهان برود.»
کتاب دیگر آرتور کوستلر، ظلمت در نیمروز نام دارد که در نوع خود یک شاهکار است. این کتاب داستان افرادیست که در متنِ انقلاب اکتبر حضور داشتهاند، برای شکل گیری و قدرت یافتن کمونیسم از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاند و در نهایت به بیرحمانهترین شکل حذف و به تاریخ پیوستهاند. کتاب گفتوگو با مرگ را میتوان مقدمه کتاب ظلمت در نیمروز دانست.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب گفتوگو با مرگ، قسمتی از مقدمه نویسنده که بر چاپ نخست انگلیسی نوشته، آمده است:
[ » معرفی کتاب: کتاب سرانجام انسان طراز نوین – کتابی درخشان اثر سوتلانا الکسیویچ درباره وضعیت مردم عادی در زمان شوروی و روسیه ]
کتاب گفتوگو با مرگ
آرتور کوستلر هنگامی که در زندان بود هیچ نمیدانست که قرار است چه سرنوشتی برایش رقم بخورد. کتاب نیز کاملا مستند است و در یک برههی زمانی کوستلر با در اختیار داشتن کاغذ و قلم مشغول یادداشت اتفاقات روزانه در زندان بود. کوستلر خود میگوید دلبستگی اصلی من در این کتاب یک دلبستگی خویشتننگرانه بوده است: تاثیر روانشناختی سلول اعدام.
در ابتدای کتاب نویسنده کمی درباره اتفاقات قبل از دستگیر شدنش صحبت میکند. بیمورد نیست که ما نیز در اینجا کمی درباره اسپانیا و جنگ داخلی آن صحبت کنیم. نجف دریابندری در مقدمه کتاب پیرمرد و دریا به خوبی وضعیت اسپانیا را چنین شرح میدهد:
«در سال ۱۹۳۰ در اسپانیا انقلاب روی داد. سلطنت سقوط کرد و جمهوری اعلام شد. پس از کشمکشهای طولانی یک حکومت بورژوا و دموکرات بر سر کار آمد. اما سران ارتش که گرایش فاشیستی و سلطنتطلبی داشتند در برابر حکومت شورش کردند. برای سرکوب شورش یک «جبهه خلق» تشکیل شد و جنگ داخلی درگرفت. اگر دامنه جنگ به نیروهای داخلی اسپانیا محدود میماند شورش ارتش به احتمال قوی سرکوب میشد اما این رویدادها مقارن قدرتنمایی هیتلر و موسولینی در صحنه سیاست اروپا بود، و این دو به کمک ژنرال فرانکو، رهبر فاشیستهای اسپانیا، شتافتند. به این ترتیب جنگ داخلی اسپانیا صورت بینالمللی پیدا کرد.»
آرتور کوستلر در پیشگفتار کتاب مینویسد:
قسمت عمده این کتاب شرح خاطرات زندان و مخصوصا دوران سپری شده در سلول انفرادی است. نویسنده تقریبا به هر سوالی که در ذهن مخاطب باشد پاسخ میدهد و بسیار روی اولین برخوردها و اولین اتفاقات – مانند اولین باری که در سلول پشت سرش بسته میشود، اولین باری که ماموری در سلول به سراغش میآید، اولین باری که تلاش میکند چیزی درخواست کند و… – تمرکز دارد.
اما آرتور کوستلر در ابتدا به شکل خلاصه کمی درباره جنگ، وارد شدنش به اسپانیا و همچنین درباره افرادی که با آنها برخورد داشت صحبت میکند. او سقوط مالاگا را شرح میدهد و از فرصتهایش برای فرار میگوید. میتوانست به راحتی بگریزد اما در یک موقعیت حساس تصمیم گرفت بماند. کوستلر به هنگام دستیگری عضو حزب کمونیست بود و همین موضوع برای دستگیر شدن و محکومیتش کافی بود. لحظهی دستیگر شدنش نیز برای خود داستانی دارد که بهتر است آن را در کتاب از زبان خود کوستلر بخوانید.
[ » معرفی کتاب: رمان سور بز – کتابی درباره تروخیو، یکی از بدنامترین و فاسدترین دیکتاتورهای آمریکای لاتین ]
درباره کتاب آرتور کوستلر
دستگیر شدن در زمان جنگ داخلی اسپانیا با اتهام جاسوسی بدون تردید حکم اعدام را در پی خواهد داشت. کوستلر نیز در همان لحظهای که دستیگر شد ممکن بود اعدام شود اما با یک اتفاق ناگهانی توانست کمی بیشتر زنده بماند و راهی زندان شود. با اینکه منتظر مرگ بود اما افراد زیادی برای آزادی او تلاش میکردند. در نهایت با وساطت وزارت امور خارجه انگلستان با یک زندانی دیگر که در دست جمهوریخواهان بود مبادله شد و به انگلستان برگشت. کوستلر که از سال ۱۹۳۱ عضو حزب کمونیست بود پس از بازگشت از اسپانیا با گرفتن موضعی انتقادی در سال ۱۹۳۸ از حزب کمونیست کناره گرفت. بعد از آن بود که رمان ظلمت در نیمروز را نوشت.
کتاب گفتوگو با مرگ به شکلی ساده اما بسیار گیرا نوشته شده. لحظههای حساس آن اغراقآمیز نیست و نویسنده به هیچ وجه قصد ندارد خودش را قهرمان جلوه دهد. به سادگی شرح احوالات را بازگو میکند، از راه رفتن در سلول گرفته تا مقاومت در برابر دیوانه نشدن و حتی تلاش برای حفظ روحیه. کوستلر همچنین نشان میدهد رفتار آدمی که در انتظار مرگ است چگونه است. همچنین در کنار این موارد رفتار دیگر زندانیان نیز شرح داده میشود. آدمهایی که شبانه در سلولهای خود خارج میشوند و به سوی مرگ قدم برمیدارند.
وضعیت زندان حقیقتا وخیم است. خواننده بدون آنکه متوجه شود قلبش به درد میآید. کوستلر از پنجره کوچک سلولش زندانیهای دیگر را در حیاط تماشا میکند و هرقدر هم که تلاش میکند کسی حتی نزدیک پنجرهاش هم نمیشود. بارها و بارها درخواست کتاب میکند اما کسی توجهی به او ندارد. نه محاکمهاش میکنند و نه شکنجه و یا بازجویی خشونتآمیز. همهچیز از آن حکایت دارد که فقط باید منتظر باشد که در سلولش را باز کنند و به سمت مرگ روانهاش کنند.
اما بدتر از همه این موارد این است که یک نوع خشونت پنهان در کتاب وجود دارد که به شکل سایهای سیاه گسترده شده. هر شب تعدادی از افراد به سمت مرگ حرکت میکنند و نویسنده فقط آماری از آنها ارائه میدهد. آدمهایی که بیسروصدا کشته میشوند و به نظر میآید کسی به کشتن شدن آنها اعتراضی نمیکند و یا حداقل برای زندگی و شنیدن صدای آنها تلاشی در کار نیست. حق با آرتور کوستلر است جنگها فقط ده درصدشان عملیات جنگی است و مابقی فقط رنج است و رنج.
در صفحه ۲۱۸ کتاب گفتوگو با مرگ چنین میخوانیم:
در نهایت اینکه ترجمه کتاب نیز بسیار خوب و روان است و خواننده با مشکلی روبهرو نمیشود. مترجمان کتاب در ابتدای کتاب مقدمهای نوشتهاند که با یک جمله از آن معرفی این کتاب را تمام میکنیم: «کتاب گفتوگو با مرگ شرح هیجانها، اضطرابها و بحرانهای روحی انسانهایی است که با مرگ روبهرو میشوند.»
[ » معرفی کتاب: رمان ژرمینال – اثر امیل زولا ]
جملاتی از کتاب گفتوگو با مرگ
ببین، من فرار نمیکنم. دویست هزار آدم توی مالاگا هست، فردا وقتی که شورشیان بیایند شاید پنجاه هزار نفر را تیرباران کنند. همه کنسولها رفتهاند و دنیا هم علاقهای به مالاگا ندارد، پس آزادند هر چه دلشان خواست بکنند. اما اگر بدانند که بهاصطلاح یک «ناظر بیطرف»، یعنی من، اینجا هستم، شاید فقط چهل هزار نفر را تیرباران کنند. حتی اگر ماندنم بیاثر هم باشد باز میخواهم بمانم، و اگر زنده ماندم، به دنیا بگویم که بر مالاگا چه گذشت. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۵۷)
صدای منحصر بهفردی است. درِ سلول، نه از بیرون و نه از تو، دستگیرهای ندارد، و اگر محکم نکوبی بسته نمیشود. تقریبا چهار اینچ ضخامت دارد و از فولاد یک تکه و بتون ساخته شده است، و هر بار که چفت میشود صدای بلندی میپیچد، انگار که گلولهای در رفته است. صداهای زندان بیانعکاس و بیپناه هستند. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۸۴)
صبحها بلند شدن از رختخواب همیشه احتیاج به ارادهای قاطع دارد. آن صبح چیزی نبود که به خاطرش بلند شوم. نه کاری در انتظارم بود، نه مقامی و نه وظیفهای. برای نخستینبار آن احساس عجیب و غریب آزادی و رها بودن از مسئولیت را تجربه کردم که یکی از اوهام فریبنده جنون زندان است. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۹۰)
باور دارم که تنها تسلی خاطری که میشود به مردی محکوم به سوی صندلی الکتریکی میرود، داد این باشد که بگوییم ستاره دنبالهداری در راه است و همین فردا دنیا را نابود خواهد کرد. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۱۲۱)
به مردی که یک پایش را از دست داده است گفتن اینکه کسانی هستند که هر دو پایشان را از دست دادهاند تسلی دادن نیست بلکه دستانداختنش است. در درجه معینی از درماندگی و بیچارگی، دیگر هر مقایسه کمی معنایش را از دست میدهد. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۱۳۶)
آگاهی از اینکه در حصار هستی، مثل سمی است که بهتدریج اثر میکند و شخصیت آدم را به کل عوض میکند. این مهمتر از یک تغییر روانی است، عقده خودکمبینی هم نیست – بلکه یک جریان طبیعی غیرقابل اجتناب است. وقتی که رمانم را درباره گلادیاتورها مینوشتم، همیشه متعجب بودم که بردههای رومی که عدهشان دو سه برابر مردان آزاد بود چرا اربابهایشان را به زیر نمیکشیدند. حالا یواشیواش برایم روشن میشود که ذهنیت یک برده در واقع چیست. میتوانم نظر بدهم که هرکس درباره روانشناسی تودهها حرف میزند، باید یک سال زندان را تجربه کند. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۱۷۵)
این حرف پیرزنها که میگویند نمیتوانند کتابهای جنگی بخوانند، چون زیادی ناراحتشان میکند، درنظرم همیشه مضحک و بیمعنی بوده است. اما حالا بعضی قسمتهای جنگ و صلح چنان دلم را به تاپتاپ میاندازد که مجبور میشوم دست از خواندن بکشم. وقتی آن قسمت را که تبرباران زندانیها را پس از فتح مسکو بهدست ناپلئون شرح میدهد، خواندم، مجبور شدم بالا بیاورم. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۱۹۴)
ما، در بیان احساساتمان رودرواسی را کنار گذاشته بودیم. مرگ، پاورچین پاورچین، زندان را درمینوردید. ما، بههم خوردن بالهایش را احساس میکردیم، عین یک مگش سمج، دور و برِ صورتمان وزوز میکرد. هرکجا که میرفتیم، هر کجا که میایستادیم از دست این وزوز خلاصی نداشتیم. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۲۱۴)
مکانیسم عجیبی در درون ما در کار است که گذشته را زیبایی خیالی میبخشد؛ حافظه، فیلم تجربههای گذشته را رنگین میکند. این رنگآمیزی بهصورت بسیار ابتدایی انجام میگیرد و رنگها با هم قاطی میشوند؛ شاید بههمین دلیل است که اینهمه زیبا و قشنگ هستند. خیلی وقتها که شبها بیدار میشوم دلم برای سلولم، توی خانه اموات در سویل، تنگ میشود و عجیب این که حس میکنم هرگز به آندازه آن زمانم آزاد نبودهام. (کتاب گفتوگو با مرگ – صفحه ۲۵۰)
مشخصات کتاب
- عنوان اصلی: گفتوگو با مرگ
- عنوان فرعی: شهادتنامه اسپانیا
- نویسنده: آرتور کوستلر
- ترجمه: نصرالله دیهیمی – خشایار دیهیمی
- انتشارات: نی
- تعداد صفحات: ۲۶۳
- قیمت چاپ هفتم: ۳۴۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب گفتوگو با مرگ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر با ترجمه خشایار دیهیمی: