<link rel="stylesheet" href="https://fonts.googleapis.com/css?family=Dosis%3A200&#038;display=swap" />

داستان نویسی

کتاب نازنین

https://www.iranketab.ir/

یلدا بیدختی‌نژاد در مقدمه‌ کتاب نازنین چکیده خوبی از جهان‌بینی داستایوسکی به خواننده ارائه می‌کند. او می‌نویسد: «یکی از ویژگی‌های اصلی کار داستایوسکی واکاوی درون و روان شخصیت‌هاست. او با مهارتِ یک جراح روحِ رنج‌دیده‌ی قهرمانش را می‌شکافد و تمام گره‌ها و عقده‌ها و ناکامی‌های‌شان را پیش روی‌مان می‌گذارد و وادارمان می‌کند با آن‌ها همدلی کنیم. از ما می‌خواهد حتی با بدترین‌شان مدارا کنیم و بدانیم – چنان که خود او در رمان بزرگش، برادران کارامازوف، می‌گوید: هرکس گناه‌کارتر است مستحق رحم و شفقت بیش‌تری است

کتاب نازنین هم از این قاعده مستثنی نیست و خواننده در این اثر با یکی از آثار خوب نویسنده طرف است که در آن به هنرمندانه‌ترین شکل ممکن، شروع به تشریح روان آدمی می‌کند. اگر بخواهیم داستان کتاب را به خلاصه‌ترین شکل ممکن بیان کنیم، باید بگوییم داستان کتاب واگویه‌های یک مرد برای زنی است که دیگر ندارد.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

نازنین در کنار شب‌های روشن ستوده‌ترین و پخته‌ترین رمانک داستایوسکی به شمار می‌رود، شاهکاری که به قول سوزان سونتاگ همچون هر هنر والایی خود را در قامت یک راز جلوه‌گر می‌سازد. راوی غیرقابل‌اعتماد این شاهکارکوچک را با راویان یادداشت‌های زیرزمینی، جنایات و مکافات و ابله مقایسه می‌کنند. راویانی عاصی و سرگشته و در اینجا حق‌به‌جانب و خودشیفته.

از جمله کتاب‌های داستایوسکی که در کافه‌بوک معرفی و بررسی شده‌اند، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد که با کلیک روی هر کدام می‌توانید معرفی کامل آن‌ را بخوانید، همچنین می‌توانید از مطالبی مانند زندگی و فلسفه داستایوسکیچگونه داستایوسکی بخوانیم و کتاب فلسفه داستایوسکی برای فهم بهتر این نویسنده بزرگ استفاده کنید.

شاید بد نباشد اشاره کنیم که روحی آدمی در نوشته‌های این نویسنده بزرگ روس، همواره در رنج است. رنجی که انسانی را یا از پا درمی آورد و یا به تعالی می‌رساند. در ادامه با معرفی داستان کوتاه نازنین با ما همراه باشید.

کتاب نازنین

نویسنده خود، در ابتدای کتاب و در مقدمه‌ای که آورده است، می‌گویید: «موضوع این است که اثر پیش روی شما نه داستان است و نه یادداشت، شوهری را تصور کنید که زنش خودکشی کرده و حالا پیکر این زن جلو رویش، روی میزی قرار دارد.» و مطالب داستان به زعم خود نویسنده تراوشات ذهنی شوهر است طی زمان کوتاهی که انگار کسی آن را تندنویسی کرده و اسم آن را عنصر خیالی داستان گذاشته است.

این داستان درباره یک سروانِ بازنشسته ۴۰ ساله است که دفترِ امانت‌فروشی دارد. نازنین ۱۶ ساله، برای امانت گذاشتن بسیاری از چیزهایی که دیگران از پذیرفتن آن‌ها سرباز می‌زدند نزد وی می‌رود. این مرد، که سرد و گرم روزگار چشیده، دختری یتیم و بی‌پناه را به همسری برمی‌گزیند.

به‌ باور مرد، این بزرگترین لطفی است که در حق دختر روا می‌دارد. اما بر چه اساس و منطقی اشتیاق و میل این دو می‌تواند هماهنگ و یکسان باشد؟! چه نقطه اشتراکی تن و روح و ذهن این دو را به یکدیگر نزدیک می‌کند؟! که نه تجربه‌ی زیستی، نه تملایلات جنسی، نه ذوق و اشتیاق و سخنی مشترک، هیچ‌کدام نمی‌تواند نقطه‌ی تلاقی این دو باشد. اساساً دنیای این دو جدا و متفاوت از یکدیگر است و حاصل این تناقضات چیزی نیست جز سکوت و دوری. اگر علاقه و اشتیاقی نیز صورت گیرد از احساسات و رابطه‌ای بیمارگونه نشات می‌گیرد، آخر مگر تن یک دختر شانزده ساله چه اندازه توانایی فهم تن یک مرد بالغ را دارد؟! ضمن این‌که خود این انسان بالغ مملو از کمبودهای عاطفی و عقده‌های نهان است.

دخترک می‌پندارد که مرد پناهگاه و مامن اوست، عشق و شادی را در زندگی با او جست‌وجو می‌کند. اما مرد داستان، خودش نابالغ است و غرق تنهایی خود شده و ناتوان در بیان و کنترل احساساتی است که به‌دنبال پناهگاهی امن و گرم است. شاید سوال اصلی در اینجا این باشد که این رابطه نامتعادل نتیجه‌ای غیر از آنچه در کتاب بیان شده، می‌توانست داشته باشد؟! (نتیجه ازدواج این دو در همان جملات ابتدایی داستان مشخص می‌شود.)

داستان با این جملات شروع می‌شود:

بسیار خوب، تا وقتی او هنوز این‌جاست همه‌چیز خوب است. مدام می‌روم جلو و نگاهش می‌کنم. فردا می‌برندش و این یعنی تنها می‌مانم؟ الان در سالن روی میز خوابیده، در واقع دو میز ورق‌بازی که به‌هم چسبانده‌اند. تابوت فردا می‌رسد با یک پارچه‌ی ابریشمیِ سفیدِسفید، اما فعلاً صحبت سر چیز دیگری است.

کتاب نازنین برعکس دیگر اثار داستایوفسکی، به شیوه سیال ذهن انجام شده و این خصوصیت باعث متمایز شدن آن از سایر آثار داستایوفسکی شده است. نخستین تفاوت این کتاب از سایر آثار این نویسنده در آغاز آن است که نویسنده کتابش را با مقدمه و توضیحاتی از خود شروع می‌کند. انگار که داستان زیادی پیچیده است و خواننده لازم دارد سرنخی از آن در درست داشته باشد. همچنین، داستایوفسکی از انتخاب اسامی برای شخصیت‌های اصلی خودداری کرده و قهرمان اصلی داستان و دختری شانزده ساله را بدون اسم و تنها با صفت نازنین مشخص کرده است. این دختر علیرغم سن جوان خود، (طبق گفته‌های راوی داستان) شخصیتی پیچیده متفاوتی را از خود نشان می‌دهد.

راوی به دلیل تجربه و سردی احساس، اعتقاد دارد که انجام کارهایی که از روی پستی انجام داده، در واقع از روی درستی بوده است. او بر این باور است که یک فرد با تجربه می‌تواند بهتر از یک جوان بی‌تجربه تصمیمات درستی بگیرد. این عقیده او را به سمت تبرئه شدن می‌کشاند و او در حالی که با خودش حرف می‌زند، تلاش می‌کند تا اتهامات علیه خود را رد کند.

کتاب نازنین بعد از قمارباز، جنایت و مکافات، ابله، شیاطین و جوان خام در ۱۸۷۶ در اوج پختگی نوشته شده است که شاید با توجه به حجم، در ابتدا ساده به‌نظر برسید ولی از پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های رفتاری شخصیت‌های داستان برخوردار است که بیش از یک‌بار خواندنش را می‌طلبد. این کتاب، داستانی است از حسرت، شرم، سرزنش، پشیمانی، قدرت‌طلبی، سرخوردگی، عشق، حسادت و تمامی وجوه انسانی، که بسیار به روز است و گویا برای همین عصر نوشته شده است.

[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب داستایفسکی جدال شک و ایمان – اثر ادوارد هلت‌کار ]

کتاب نازنین

جملاتی از متن کتاب

این دختر زیبای نازنین، این فرشتهٔ آسمانی، ملک عذاب من بود، ظالمی تحمل‌ناپذیر، سوهان روح، شکنجه‌گر! اگر این را نگویم به خودم ظلم کرده‌ام! خیال می‌کنید دوستش نداشتم؟! آخر چه کسی می‌تواند بگوید که من دوستش نداشتم؟! خودتان ببینید؛ تمامش طعنهٔ روزگار است، بازی ناجوانمردانهٔ تقدیر و طبیعت! ما نفرین شده‌ایم، کلاً زندگی آدم‌ها نفرین شده است! به‌خصوص زندگی من! حالا فهمیده‌ام که اشتباهم کجا بوده! بله، یک جای کار می‌لنگید. همه‌چیز واضح بود، نقشهٔ من مثل روز روشن بود: خشنم، مغرورم و هیچ نیازی به تسلی خاطر احدی ندارم و در سکوت رنج می‌کشم.

همان جا حدس زدم دختر مهربان و صبوری است. این‌جور دخترها زیاد ناز ندارند و، با آن‌که خیلی تودارند و سفرهٔ دل‌شان را باز نمی‌کنند، نمی‌توانند کاملاً از صحبت روگردان باشند. کوتاه جواب می‌دهند، اما به‌هرحال جواب می‌دهند و هر چه بیش‌تر با آن‌ها حرف بزنید جواب‌ها طولانی‌تر می‌شود، فقط حواس‌تان باشد که شما نباید تمام‌کنندهٔ صحبت باشید. مسلماً همان موقع چیزی از خودش به من نگفت.

جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است، حتی اگر بزرگواری‌اش در راه کج و خطا باشد. البته واضح است که دارم فقط‌وفقط از او حرف می‌زنم. مهم‌تر از همه این‌که من همان زمان هم او را متعلق به خودم می‌دیدم و ذره‌ای روی سلطه‌ام شک نداشتم. می‌دانید، وقتی آدم دیگر ذره‌ای شک ندارد وقوف بر این سلطه و اطمینان از آن خیلی شیرین و لذت‌بخش است.

آخ، شاید هنوز می‌توانستیم با هم حرف بزنیم و یکدیگر را بفهمیم. درست است که در طول زمستان خیلی از هم فاصله گرفته بودیم، اما یعنی نمی‌شد دوباره به هم خو بگیریم؟ چرا؟ آخر چرا دیگر نمی‌شد با هم یکی شویم و زندگی جدیدی شروع کنیم؟ من روح بزرگی دارم، او هم همین‌طور. بفرما،‌ این هم نقطه‌ی اشتراک‌مان! فقط باید چند کلامی حرف می‌زدیم، اگر فقط دو روز، نه بیشتر، مهلت می‌داشتم خودش همه‌چیز را می‌فهمید. من از این ناراحتم که همه‌چیز فقط یک اتفاق بوده، یک تصادف ساده‌ی کورکورانه‌ی وحشی. درد این جاست! پنج دقیقه، همه‌اش پنج دقیقه دیر کردم! اگر پنج دقیقه زودتر رسیده بودم، آن لحظه‌ی نحس مثل ابری گذرا از روی سرمان می‌گذشت و می‌رفت، بعدأ حتی یادش هم نمی‌افتاد. به این ختم می‌شد که او همه‌چیز را می‌فهمید. حالا باز اتاق‌های خالی و تنهایی. آونگ ساعت می‌رود و می‌آید، کار دیگری که ندارد، دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد. مصیبت این جاست که بعد از این دیگر کسی نیست!

آخ، زن عاشق معایب و حتی بدجنسی‌های مرد محبوبش را توجیه می‌کند، طوری که خود مرد هم تابه‌حال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدی‌هایش بیاورد.

نمی‌دانی چه بهشتی می‌خواستم برایت بسازم. بهشتی که در جان خودم بود. بهشتم را دور تو بر پا می‌کردم! عیبی نداشت اگر دوستم هم نمی‌داشتی، مگر چه می‌شد؟ همه‌چیز همان‌طور می‌ماند، می‌گذاشتیم همان‌طور بماند. فقط مثل یک دوست با من حرف می‌زدی، کنار هم خوش بودیم و می‌خندیدیم و شادمانه به چشم هم نگاه می‌کردیم و زندگی به همین منوال خوش‌خوشک می‌گذشت. حتی اگر عاشق آدم دیگری هم می‌شدی عیبی نداشت. تو با او خوش‌وخندان می‌رفتی و من از آن طرف خیابان نگاه‌تان می‌کردم… همهٔ این‌ها هیچ اهمیتی ندارد اگر او فقط یک‌بار دیگر چشم‌هایش را باز کند!

شما آدم‌ها. با آن سکوت تحقیرآمیزتان من را راندید. درست در برهه‌ای که پُرشورترین احساساتم را نثارشان می‌کردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیده‌خاطرم کردید. حالا من مسلماً حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم، سی‌هزار روبلم را جمع کنم و بروم جایی در کریمه، سواحل جنوبی، کوهستانی و یا تاکستانی، جایی در املاک خودم که قرار است با آن پول بخرم، باقی زندگی‌ام را بگذرانم. دور از همهٔ شما اما بدون بغض و کینه.

بیایید عمل بزرگوارانه‌ای را در نظر بگیرید که دشوار است، بی‌سروصدا و بی‌زرق‌وبرق، تعریفش به گوش کسی نمی‌رسد، با بهتان و تهمت همراه است، فداکاری زیاد می‌طلبد و ذره‌ای خوش‌نامی در پی ندارد و باعث می‌شود شما – که در خوبی همتا ندارید – در نظر دیگران پست‌ترین بشر روی زمین جلوه کنید، آن هم در شرایطی که از همه شریف‌ترید. حالا حاضرید چنین کاری را انجام بدهید؟! نه، معلوم است که حاضر نیستید! اما من در تمام طول زندگی‌ام بار چنین کاری را به دوش کشیده‌ام و انجامش داده‌ام.

الآن دیگر قوانین‌تان به چه درد من می‌خورد؟ آداب‌ورسوم‌تان، اخلاقیات‌تان، زندگی و ایمان و حکومت‌تان به چه کارم می‌آید؟ بگذار قاضی‌تان بیاید قضاوتم کند، بگذار بکشانندم دادگاه عمومی. آن وقت می‌گویم که من هیچ‌چیز را قبول ندارم. قاضی فریاد می‌زند: ساکت باشید، جناب افسر سابق! من هم سرش داد می‌زنم: مگر تو کی هستی که مجبور باشم اطاعت کنم؟ چرا یک اجبار نحس و سیاه باید آن‌چه را برایم از همه‌چیز عزیزتر بود نابود کند؟ اصلاً من این دنیای‌تان را می‌گذارم و می‌روم! آخ، چه فرقی دارد برایم؟!

همیشه یا تمام یک چیز را می‌خواستم یا هیچ! دقیقاً به همین دلیل است که در مورد سعادت هم به نصفه‌نیمه‌اش راضی نبودم، کل سعادت را می‌خواستم، تمامش را.

مشخصات کتاب
  • عنوان: نازننی
  • نویسنده:  فئودور داستایوسکی
  • ترجمه: یلدا بیدختی‌نژاد
  • انتشارات: نشر چشمه
  • تعداد صفحات: ۹۵
  • قیمت چاپ بیست و یکم – سال ۱۴۰۳: ۹۸۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب نازنین چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافه‌بوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه:

  1. کتاب بازگشت چورب
  2. کتاب مرگ ایوان ایلیچ
  3. کتاب از غبار بپرس