کتاب مستأجر با عنوان اصلی Le Locataire نام رمانی طنز، سورئال، سیاه و صد البته تکاندهنده از نویسنده فرانسوی، رولان توپور میباشد. کتاب درباره مرد جوانی به نام «ترلکوفسکی» است که به دنبال آپارتمان جدیدی برای سکونت میگردد ولی هنگامی که کمی از سکونتش در آپارتمان میگذرد، متوجه اتفاقاتی مشکوک و رفتارهای عجیب و غریب از سوی همسایگانش میشود تا این که فکر میکند همسایگان در حال پیریزی توطئهای علیه جان او هستند.
روا است اگر بخواهیم به طنز بودن داستان شک کنیم، اما جای هیچ شکی در سیاه و تکاندهنده بودن رمان نیست. با آن پایان عجیبش که آدمی را در تعلیق نگه میدارد، همانند دیگر آثار «گروتِسک» که مخاطب را میان «خندیدن» و «وحشت کردن» و یا میان «مضحک بودن» و «سیاه بودن محتوا» معلق نگه میدارد.
این رمان برای اولین بار در سال ۱۹۶۴ در فرانسه چاپ شد. رولان توپور برای بیان عقاید و انتقادهای بیرحمانهاش، تنها به نوشتن رمان اکتفا نکرد و علاوه بر نویسنده بدبین فرانسوی که «هرچند کنترل مغزش را داشت، اما دستهایش در اختیار اهریمن بود» به عنوان تصویرگر، کاریکاتوریست و نقاش فرانسوی نیز شناخته میشود. رولان توپور سراجام در ۵۹ سالگی و پس از چند روز بیهوشی درگذشت ولی «ترلکوفسکی» (شخصیت اصلی کتاب مستأجر) تا به الان مشغول مرگ و متولد شدن مکرر خود است.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب نیز، بخشی از رمان آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان جزیره شاتر – نشر چشمه ]
خلاصه کتاب مستأجر
داستان «مستأجر» حول محور «ترلکوفسکی» میگردد. مرد جوانی که در آستانه بیرون انداخته شدن از خانهاش است و به دنبال آپارتمان جدیدی میباشد. مردی که وقتی «آپارتمان» جدیدی را برای سکونتش پیدا میکند، به مذاکره با «موسیو زی» – صاحب خانه – میپردازد و مسیو زی شرایط بسیار سخت اجاره دادن آپارتمانش را برای او ذکر میکند:
از ما سن و سالی گذشته و تحمل سروصدا رو نداریم. بنابراین از همین حالا به شما هشدار میدم، اگه متأهل و بچه دارید، حتا با یک میلیون فرانک هم حاضر نیستم خونهم رو به شما اجاره بدم… مجردها هم بیدردسر نیستند. اگه خیال دارید آپارتمان رو به جایی برای قرار و مدار با دوست دخترهاتون تبدیل کنید، باید بگم اشتباهی اومدید. (کتاب مستاجر اثر رولان توپور – صفحه ۳۴)
اما شروط موسیو زی به همین جا ختم نمیشود و ادامه میدهد که «اینم باید اضافه کنم که اینجا هیچکس حق نگه داری از حیوانات خانگی رو نداره؛ نه سگ، نه گربه و نه هیچ حیوان دیگهای.» و البته مستأجرین حق نواختن هیچ گونه آلات موسیقی را نیز در مجموعه ندارند.
یکی دیگر از شرایط لازم برای به چنگ آوردن آپارتمان توسط ترلکوفسکی این بود که مستاجر قبلی جان سالم به در نبرد! مستاجر قبلی زنی بود به نام «سیمون شول» که گویا چند روز پیش از پنجره خانهاش – که قرار بود پنجره خانه ترلکوفسکی شود – پایین پریده بود و حالا در بیمارستان بستری بود و ترلکوفسکی عاقلانهترین کار ممکن برای ارزیابی شرایط سلامتی سیمون شول را، عیادت او میدانست. پس از پیدا کردن تخت سیمون شول او با منظره وحشتناکی روبرو میشود و جسم بیحرکتی را میبیند که از فرق سر تا نوک پایش باندپیچی شده، به خاطر اینکه او از ارتفاع نسبتاً زیادی بر روی سقف شیشهای موجود در حیاط اصابت کرده بود.
پس از خبر مرگ سیمون شول، نهایتاً ترلکوفسکی به آپارتمان جدیدش اسبابکشی میکند و به مناسبت پیدا کردن آپارتمان، عده محدودی از دوستانش را در روزی که فردایش تعطیل بود، به خانهاش دعوت کرد. اما پس از مدت زمان اندکی صدای ضربات متوالی و خشمگینانهای را بر در خانهاش حس میکند و وقتی در را باز میکند با سیل بیامان اعتراضات همسایهاش روبرو می شود. ترلکوفسکی پس از عذرخواهی فراوان با چنین جملهای از همسایه معترضش روبهرو میشود:
و این اولین جرقههای مسخ شخصیت ترلکوفسکی بود و پس از اتفاق شب مهمانی او همیشه در خانه با دمپایی ابری راه میرفت و شبها سر ساعت ده به تخت خوابش میرفت و خودش را با کتاب خواندن مشغول میکرد تا خوابش ببرد. اما واقعه شب مهمانی باعث نگاه و رفتار نفرتآمیز همسایهها به او شده بود، طوری که حتی اگر صندلیای را به آرامی جابهجا میکرد همسایههای بالا، پایین و اطرافش با مشت به دیوار میکوبیدند تا او را آگاه و بیحرکت کنند.
پس از مدتی او دچار تب شدید و به دنبال آن توهمات و هذیانهایی میشود که بعد از اینکه حالش کمی بهبود مییابد، از پنجره خانهاش به حیاط نگاه میکند و کارگرانی را میبیند که مشغول تعمیر سقف شیشهای هستند اما وقتی آنها نیز به ترلکوفسکی نگاه میکنند، خندهای گوشخراش و زننده سر میدهند که باعث عصبانیت ترلکوفسکی میشود و وقتی خودش را در آیینه میبیند از وحشت بیهوش میشود و…
[ » معرفی و نقد کتاب: هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – نشر چشمه ]
درباره کتاب رولان توپور
کتاب مستأجر درباره مسخ تدریجی و از دست دادن هویت اصلی «ترلکوفسکی» است، یا میتوان گفت مسخ شدن تدریجی انسان مدرن.
این صحیح که داستان درباره فروپاشی روانی «ترلکوفسکی» حرف میزند و اشاراتی هم به عدم وجود ثبات در هویت او نیز دارد – مثل بخشی از داستان که او زبالههایش را که تفکیک نشده و نامرتب هستند با زبالههای دیگر همسایهها ترکیب میکند تا سرایدار متوجه این خصلتش نشود – و همچنین نقدهای بیرحمانهای به زندگی مدرن و تنهایی (بیشتر) انسان این عصر نیز ممکن است داشته باشد – که آپارتمان نماد بسیار خوبی برای اینها است – و اینکه میخواهد بگوید که انسان مدرن خودش را به خوبی نمیشناسد و حتی ممکن است مثل «ترلکوفسکی» در تعیین جنسیتش نیز توانایی نداشته باشد (مانند آن بخش از داستان که او با کلاه گیس و لباس زنانه، روبهروی آیینه میگوید من حامله هستم) و یا مثل شخصیت اصلی داستان کوتاه «کلاف سردرگم» بهرام صادقی نتواند حتی عکسی که چند روز پیش در عکاسی گرفته، در میان چند عکس محدود دیگر تشخیص دهد، اما معتقدم قبل از این «تفلسف»ها و فلسفه ورزیدنها باید برای خود «داستان-قصه» ارزش قائل شد و به فکر این نباشیم که چه حرفهای غیر قابل درکی از کتاب در بیاوریم که دیگران را مرعوب و شیفته خود کنیم.
کتاب درباره «ترلکوفسکی» است. زندگیاش، عاشق شدن کوتاه مدتش، ترسیدنش و حتی زن شدنش و عاقبت نامعلومش. درباره این که شاید همه تهاجمات از سمت همسایهها تنها توهم او بوده و هیچکسی با او مشکلی نداشته و خودش مقصر اصلی همه این اتفاقها بوده. داستان، فی نفسه برایم ارزش دارد و لذتبخش است. هر کسی آزاد است دریافت خودش را از محتوا بکند و محتوا شکلات نیست که بتوانیم بسته بندیاش کنیم و آن را پخش کنیم.
اگر نخواهیم به صورت خیلی بدبینانه – حداقل برای دل خودمان – به داستان نگاه کنیم، میتوانیم به جملاتی از «هیچکاک» و « فرانتس کافکا» که در صفحههای ابتدایی کتاب از زبان مترجم آمدهاند، اشاره کنیم:
گویا آلفرد هیچکاک – یک بار – درباره علت علاقهاش به فیلمهای تریلر گفته، ما انسانهای مدرن چنان پیلهای از روزمرگی به دور خودمان تنیدهایم که هر گونه امکان ارتباط با جهان را از دست دادهایم و برای برقراری مجدد این ارتباط و بیرون آمدن از این پیله نیاز به شوکه شدن داریم و – خلاصه – فیلمهای تریلر میتوانند در مقام همان شوک عمل کنند.
یا به تعبیر کافکا:
اگر کتابی که میخوانیم با ضربهای سنگین به جمجمهمان بیدارمان نکند، چرا باید آن را بخوانیم ؟ برای این که شادمان کند؟ ما میتوانیم بدون این کتابها هم شاد باشیم.
بنابراین با نگاه خوشبینانهای میتوانیم کتاب را به پتکی تشبیه کنیم که میخواهد وضعیت اسفناک انسان مدرن را به یادمان بیاورد و مجبورمان کند فکری به حال خویش و طرز زندگیمان بکنیم.
ضمناً فیلمی به همین نام توسط «رومن پولانسکی» بر اساس این رمان ساخته شده که تماشایش قطعاً خالی از لطف نیست، اما حتماً قبل از تماشای فیلم، رمان را مطالعه کنید و باز هم حتماً بعد از مطالعه رمان، فیلم را تماشا کنید. شاید بتواند برداشت متفاوتی از داستان به شما هدیه دهد.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان محاکمه – اثر فرانتس کافکا ]
جملاتی از کتاب مستأجر
ترلکوفسکی عادت نداشت زیاد به مرگ فکر کند. نه این که نسبت به آن بیاعتنا باشد، بلکه – کاملاً برعکس – دقیقاً به همین دلیل که نسبت به آن بیاعتنا نبود، آگاهانه از فکر کردن به آن اجتناب میکرد. (کتاب مستأجر – صفحه ۴۸)
اگر موفق میشد مرگ را به موضوعی تمثیلی بدل سازد، چه بسا همین میتوانست راهی برای خلاصی از آن باشد… مرگ، همان زمین بود و اشکال گوناگون و در حال رشد زندگی که از دل آن روئیده و سر برافراشته بودند در پی آن بودند تا خودشان را از حیطه اقتدارش رها کنند. برای همین توجهشان را به فضاهای آزاد معطوف کردند. به خاطر علاقهای که مرگ به زندگی داشت، آزادشان گذاشت تا دست به هر کاری میخواهند بزنند و تنها به زیر نظر گرفتن مخلوقاتش اکتفا کرد و وقتی احساس کرد کاملاً به ثمر رسیدهاند، همگیشان را همچون چند لقمهی چرب و نرم در کام خود فرو برد. بعد با خوشحالی و رضایت خاطر یک گربهی لوس و از خود راضی، به پشت دراز کشید تا خوراکی را که موجب باروری مجدد زهدانش میشد، به آرامی هضم کند. (کتاب مستأجر – صفحه ۴۹)
احساس میکرد حالا دیگر صِرفِ دیدن او بدترین وجوه شخصیت آنها را بیدار میکند. کافی بود بوی صید به مشامشان بخورد، تا به راحتی به صیادی وحشی تبدیل شوند. (کتاب مستأجر – صفحه ۷۲)
«…قهوه آدم رو عصبی میکنه. اما من اون قدر بهش عادت کردم که دیگه نمیتونم روزم رو بدون قهوه شروع کنم.» پیشخدمت با خود پسندی گفت: «لابد همینطوره. به هر حال به نظر نمیرسه مشکلی داشته باشید. اما روزی که حالتون خراب شد، خودتون دست از قهوه خوردن برمیدارید.» (کتاب مستأجر – صفحه ۸۵)
ترلکوفسکی هیچ وقت نفهمیده بود چرا مردم اصرار دارند قیل و قال پرندگان را نوعی موسیقی بدانند. پرندگان آواز نمیخوانند، جیغ و داد میکنند و صبحها هم به صورت دسته جمعی جیغ و داد میکنند. ترلکوفسکی با صدای بلند خندید. حتا صرف ایدهی کنار هم قرار دادن چنین فریادهای گوش خراشی با یکآواز، بدون شک، کاری به غایت عبث و بیهوده بود. فکر کرد چه میشد اگر ناگهان مردم با در پیش گرفتن این شیوه عجیب و غریب سلام و احوالپرسی، روزشان را با همسُرایی فریادهای نومید کننده آغاز کنند. (کتاب مستأجر – صفحه ۱۱۱)
ترلکوفسکی زیر لب غرید «حرومزادهها!چه انتظاری دارن؟ که همه روی زمین دراز بکشن و ادای مردهها رو در بیارن! لابد به همین هم راضی نمیشن!حرومزادهها!» (کتاب مستأجر – صفحه ۱۱۷)
تظاهر به مردانگی و قدرت جنسی، یکی از چیزهایی بود که ترلکوفسکی را به شدت منزجر میکرد. هرگز علت وجود این غرور کاذب را که بعضیها به جسم و قدرت جنسیشان دارند، درک نکرده بود. (کتاب مستأجر – صفحه ۱۲۱)
روشنفکران آشغال جمع کن، با بیاعتنایی در میان آشغالهایی که روی ویترین کیوسکها به معرض دید گذاشته بودند، به دنبال غذای روحی میگشتند. و وقتی آنچه را که در جست و جویش بودند پیدا میکردند، برق حرص وحشیانهای در چشمهایشان درخشیدن میگرفت و از ترس اینکه مبادا شخص دیگری برای به چنگ آوردنش در کمین نشسته باشد، به سویش هجوم میبردند. (کتاب مستأجر – صفحه ۱۵۶)
مشخصات کتاب
- عنوان: مستأجر
- نویسنده: رولان توپور
- ترجمه: کورش سلیمزاده
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۲۰۳
- قیمت: ۳۳۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: کیارش صالحی
نظر شما در مورد کتاب مستأجر چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه: