مقدمهٔ مترجم را دربارهٔ میراندا جولای – نویسندهٔ کتاب کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – میخوانم. همان دو خط آخر پاراگرافِ اول برایم کافیست تا بفهمم این کتاب سبک مورد علاقهام است. بنابراین با شور و اشتیاقی مضاعف به خواندنش ادامه میدهم: «[میراندا جولای] استعداد غریبی دارد در اینکه واقعیت را از جزئیات سوررئال زندگی روزمره بیرون بکشد و تنهایی آدمها را به عجیبترین شکل ممکن نشان بدهد.»
پس اگر شما هم مثل من به این سبک رمانها علاقهمند هستید، قطعاً حس میکنید این رمان حرفی برای گفتن دارد. واقعاً هم همینطور است. اما چرا میراندا جولای و آثارش (اعم از فیلمهایش، آلبومهای موسیقیاش و کتابهایش) تا این حد شناخته شدهاند؟ پاسخ آن معلوم است: هنر ِدرآمیختن خیال و واقعیت و برملا کردن اسرار درونی هر انسانی که در خلوتش شاید به زیباترین یا شاید هم خطرناکترین چیزها فکر میکند.
کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست
با خوشحالی از اینکه کتاب ۸۸ صفحه بیشتر ندارد و شامل هفت داستان کوتاه است – شامل: تیم شنا، پسر لم کین، پاسیوی مشترک، مرد روی پلهها، این آدم، دلخوشی من، ماهگرفتگی – خواندنش را آغاز میکنم. اما انگار هر داستان را باید دو بار یا شاید هم بیشتر بخوانم تا از سروته ماجرا سر دربیاورم. نه اینکه کتاب سختخوانی باشد، بحث بر سر رؤیاپردازی شخصیتهاست. گاهی آنقدر زیاد میشود که خواننده سر درنمیآورد که خیال است یا واقعیت. بنابراین مدام در جستوجوی سرنخهایی در داستانها هستیم و این باعث میشود اصلاً از خواندنش خسته نشویم. پس گول ظاهر کمحجمش را نخورید، ممکن است یک روز کامل درگیرتان کند. اما از همهٔ اینها بدتر زمانی است که کتاب بالاخره تمام میشود، میروی با کلی جستوجو یک نقد انگلیسی پیدا میکنی تا شاید بتوانی جاهایی را که برایت کمی گنگ بوده بهتر درک کنی، اما متوجه میشوی که این کتاب در اصل ۱۶ داستان داشته! حالا چه بوده آن نُه داستان دیگر که امکان ترجمه و چاپش در کشورمان فراهم نشده؟ نمیدانم.
گرچه همین هفت داستان هم برای تحسین نویسنده کافی است. اما بهتر بود در مقدمهٔ بسیار خوب مترجم هم اشارهای به این موضوع میشد.
وقتی پای واژهٔ سوررئال در میان باشد، بلافاصله این سؤال مطرح میشود که قرار است با چه حجمی از رؤیاپردازی روبهرو شویم؟ باید گفت که میراندا جولای در نوشتن هر یک از داستانها سه اصل مکتب سوررئالیسم را خیلی خوب رعایت کرده است: تخیل، هزل و دیوانگی. برای مثال در قسمتی از کتاب راوی داستان مدام پسرکی را به نام پل در ذهنش تصور میکند، فکر میکند با پسرک در حال دویدن است یا به سگی غذا میدهد که اصلاً وجود ندارد. یا در جایی دیگر از داستان میگوید:
روی بلوز پسرک پر از شخصیت های کارتونی بود و شخصیتهای کارتونی داشتند از من دور میشدند. پسرک که جلو میآمد آنها عقب میرفتند. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۲۴)
همینطور راوی در صفحهٔ ۴۵ میگوید: «همیشه فکر میکردم با خوانندهای حرفهای دوست خواهم شد. یک خوانندهٔ جاز. بهترین دوستم میشد یک خوانندهٔ جاز که رانندهٔ کلهخر اما مطمئنی است.»
داستانها هیچ ارتباطی به هم ندارند؛ از رابطهٔ شکستخوردهٔ یک زن و مرد گرفته تا پاک کردن ماهگرفتگیِ روی صورت یک شخص. راویها اغلب اول شخص هستند، زن و مردی با سنوسالی متفاوت. اما وجه مشترکی میان تمام شخصیتها وجود دارد: آدمهای داستانهای هیچکس مثل تو مال اینجا نیست ناامیدند، البته این ناامیدی از سرنخهایی که میگویند مشخص میشود. نظیر جملهای که در صفحهٔ ۷۴ میبینیم: «من میدانستم وقتی آدمها سرخوشاند چطور حرف میزنند.» این جمله نشان میدهد که راوی داستان آدم خوشحالی نیست.»
اما در داستان کوتاهِ «این آدم»، راوی داستان سوم شخص است و کل داستان دربارهٔ یک آدم است. آدمی که قرار است اتفاق مهمی برایش بیفتد. آدمی که همهٔ کسانی که در گذشته در حقش بدی یا خوبی کردهاند، حالا در یک پیکنیک دورِ هم جمع شدهاند و منتظرند تا او بیاید و رویش را ببوسند و به روی خودشان نیاورند که چه بلاهایی بر سر «این آدم» آوردهاند. ازجمله پزشکی که به او داروی اشتباه داد یا مردی که در اوج دوران افسردگیِ «این آدم» به او پول داد تا با او همبستر شود. همه هستند و انگارنهانگار که گذشتهای وجود داشته. شخصیتها همه متظاهر بهنظر میرسند. «این آدم» تا انتهای داستان هویتش آشکار نمیگردد، اما معلوم است که خسته و ناامید از همهچیز، در پی نرفتن به پیکنیک، ماندن در خانه و کتاب خواندن است:
این آدم ناراحت است که بختش را برای محبوبِ دیگران بودن از دست داده. وقتی این آدم به رختخواب میرود، سنگینی این تراژدی را بیشتر روی سینهاش حس میکند. و این سنگینی آرامشبخش است و شکلی انسانی دارد. این آدم آه میکشد. چشمانش هم کمکم بسته میشود، این آدم به خواب میرود. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۵۲-۵۳)
[ معرفی کتاب: کتاب افسانه میگسار قدیس ]
چیزی که در بیشتر داستانهای میراندا جولای مشهود است، نوعی سردی یا ازهمپاشیدگی روابط میان زن و مردِ داستانها است. اما سعی میکنند دلشان را به چیزی خوش کنند. برای مثال در بخشی از کتاب زوج داستان که بچهای ندارند، یک سری کارهایی را در طول روز انجام میدهند که مخصوص به خودشان است، نظیر خوب غذا خوردن، توجه به بودیسم و دیدگاههای خاص:
ساعت هفت صبح بیدار میشوم و به خودم میگویم این دومین روز از بقیهٔ زندگی من است.(کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۵۹)
اما اوج تخیل میراندا جولای به نظر من در داستان آخر، «ماهگرفتگی»، است. گویی میخواهد مخاطبش را در یک خلسهای فرو ببرد و موفق هم میشود.
یک زن که ماهگرفتگی شرابیرنگِ روی صورتش را جراحی لیزر میکند و از شرّ آن خلاص میشود، اما در خیالش با آن ماهگرفتگی همچنان زندگی میکند. حس میکند از وقتی جراحی کرده، یک چیزی را گم کرده، لهجهٔ نروژیاش را نیز از دست داده. حتی وقتی شیشهٔ مربای توتفرنگی در آشپزخانه میشکند و به صورتش میپاشد، فکر میکند خون است، کمی بعد تصور میکند ماهگرفتگیاش دوباره برگشته و این بار شدیدتر از قبل.
قدرت تخیل زن آنقدر زیاد است که گاهی شک میکنیم این حوادث رخ دادهاند یا در گوشهای از خیالاتش جای گرفتهاند. هرچه هست، باید اعتراف کنم که نویسنده انگار خیلی خوب توانسته به لایههای درونی انسانها نفوذ کند و پرده از تخیلاتشان بردارد. و این همان چیزی است که مترجم در مقدمهٔ کتاب بهزیبایی به آن اشاره کرده است: «شخصیتهای داستان-زن و مرد و پیر و جوان-بسیار به هم شبیه است. هیچکس مثل آنها مال اینجا نیست.»
[ معرفی کتاب: رمان مغازه خودکشی – نشر چشمه ]
جملاتی از کتاب هیچکس مثل تو جایش اینجا نیست
همهی ما فکر میکنیم فقط دنبال عشق رمانتیک هستیم، اما چیزی که باعث میشود زندگیمان را بالاخره یکجوری ادامه بدهیم این است که هر جور عشقی را میپذیریم و از آن انرژی میگیریم. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۹)
ذهن هوشیار خیلیوقتها اشتباه میکند و عاشق آدمی میشود که نباید. اما وقتی افتادی توی چاه و دستت به هیچجا بند نیست، چشمت هم نباید از اشتباه بترسد. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۲۹)
نوشتنِ مطلبی تسکینبخش برای آدمی که حالش بد است اصلاً کار آسانی نیست. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۴۰)
مشکلم در زندگی همین بوده. همیشه میخواستهام سروته همهچیز را هم بیاورم، انگار که دنبالم گذاشته باشند. حتا در کارهایی که آرامش در آنها شرط اصلی است هم همینطورم. مثلاً چای آرامبخش را طوری فرو میدهم که انگار در مسابقهٔ «چه کسی میتواند سریعتر چای آرامبخش بنوشد» شرکت کردهام. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۴۴)
گاهی سخنرانیها خیلی طولانیاند و پیاده کردنشان پنجاه ساعت وقت کارل را میگیرد. اما باز هم میارزد، چون وقتی متنِ پیادهشدهٔ سخنرانی را روی سایت «زندو» میگذارند او میتواند بگوید: این را من نوشتم ها. (کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست – صفحه ۵۷)
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست
- نویسنده: میراندا جولای
- ترجمه: فرزانه سالمی
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۸۸
- قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: آزاده رمضانی
نظر شما در مورد کتاب هیچکس مثل تو مال اینجا نیست چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه: