کتاب از چشم نابینایان چهار فصل دارد. سه فصل اول، سه داستان متفاوت دربارهٔ نابینایان است که توسط دنی دیدرو، گرت هوفمان و آندره ژید نوشته شده است. فصل آخر کتاب نیز مصاحبهای با مترجم کتاب اسکندر آبادی است.
فصل اول کتاب از چشم نابینایان
فصل اول کتاب فلسفی است. نامهای دربارهٔ نابینایان است که نویسندهٔ فصل اول، دنی دیدرو، فیلسوف فرانسوی قرن ۱۸، خطاب به بینایان نوشته است. شاید درک این فصل کمی سخت باشد، اما دیدگاه مخاطب را به نابینایان و محیط اطراف تغییر میدهد. این فصل خواننده را با دنیای حیرتانگیز نابینایان آشنا میکند و به رفتارهای نادرستی میپردازد که در زمانهای گذشته با آنها شده است.
با یک جملهای از کتاب شرق بنفشه نظر شخصیام را دربارهٔ فصل اول مطرح میکنم:
آب مثل کابوس است خانم، اگر از آن بترسی تسخیرت میکند، وگرنه میرساندت به قصر فرعون…
از فصل اول میآموزیم که اگرچه نابینا از یکی از زیباترین و مؤثرترین حواس پنجگانه محروم است، از نداشتنش نمیترسد؛ چراکه اگر بترسد تسخیرش میکند. اما با مثالهایی که میخوانیم متوجه میشویم که نابینا آنقدر روی حواس دیگرش کار میکند و آنها را تقویت میکند که جبران نابیناییاش را بکند. و یکی از مواردی که ذهن مخاطب را درگیر میکند این است که اگر نابینایی بینا شود، چگونه با محیطش انس میگیرد.
دنیای نابینایان از نظر ما دنیایی تاریک و زشت است، اما از نظر خودشان زیباییهایی دارد که شاید ما در واقعیت هرگز با آن روبهرو نشده باشیم.
نابینا میبیند، در ذهنش. ذهن نابینا هندسه را خوب میفهمد (در این فصل به ریاضیدان نابینای انگلیسی به نام ساندرسون اشاره شده است که در سال ۱۷۱۰ نابینا میشود و در سالهای آخر عمرش کتابی به اسم «مقدمات جبر» مینویسد که در سال ۱۷۴۰ دانشگاه کمبریج آن را به چاپ میرساند)، حواس را خوب درک میکند، مغزش در نوک انگشتانش است و شاید کمی حساستر از یک انسان بینا باشد. این فصل شما را به دانستن آنچه در ذهن یک نابینا میگذرد، مشتاق میکند.
فصل دوم کتاب از چشم نابینایان
داستان دوم دربارهٔ نقاشیِ روی جلد کتاب است که توسط پیتر بروگل کشیده شده و نامش «سقوط کوران» است. این نقاشی در وهلهٔ اول انسان را با دنیای نابینایان در زمانهای بسیار دور آشنا میکند؛ دورانی که طی آن، چنانکه در نقاشی مشخص است، نابینایان در شرایط مناسبی نبودهاند. از سرووضع و پوششان کاملاً مشخص است.
اما به نظر میرسد گرت هوفمان با نوشتن این داستان قصد دارد نهتنها رفتار نابینایان با خود، که رفتار مردم با ایشان را نیز توصیف کند. دیالوگهایی که میانشان ردوبدل میشود، نمایانگر ذهن تاریک و پیچیدهی مردم از نابینایانِ زمان خود و دنیای عجیبوغریب نابینایان است. آنهمه سختیکشیدن برای اینکه نقاش تصاویرشان را بکشد؟!
این فصل از فصل اول سادهتر است، اما همچنان پُر از نکات فلسفی مهم است. مثلاً در صفحهٔ ۱۳۲ کتاب که به تفاوت میان بینا و نابینا اشاره میکند، از دریچهای موضوع را ساخته و پرداخته است که شاید نیاز به ساعتها بحث باشد تا بتوان واژهٔ «سیاه» را درک و توصیف کرد:
فکرش رو بکن، چند هفتهٔ دیگه همهٔ آدمها درختها رو میبینن که سرشار از شکوفه هستن، اما اینا (نابینایان) بازم همهچیز رو سیاه میبینن.
کتاب از چشم نابینایان ما را با دنیای جدیدی روبهرو میکند؛ دنیایی که از هر زاویهای که به آن نگاه میکنیم، با اما و اگرهای زیادی مواجه میشویم.
[ معرفی کتاب: رمان قاضی و جلادش – نشر ماهی ]
فصل سوم کتاب از چشم نابینایان
در فصل سوم کتاب میخوانیم:
این فصل برای مخاطب یک پیام دارد: قدر نداشتههایمان را نیز بدانیم؛ چراکه گاهی نداشتهها در زندگی انسان مؤثرتر است. و هنگامی آن را میفهمیم که به آنچه میخواستیم رسیدیم، اما این خوشحالمان نمیکند.
نابینایان احساسات لطیفی دارند. ژرترود در داستان نماد یک انسان بیگناه است، و زیباییهای دنیایی که ندیده است، بهکمک سمفونی بتهوون برایش معنا پیدا میکند: صدای آب، و طبیعت که در دنیای ندیدهٔ ژرترود زیباتر از چیزی است که در دنیای واقعی میبینیم.
چیزی که از مذهب در این فصل ارائه شد، در تضاد کامل با عشق بود. اما چرا؟ چرا کشیش سعی داشت بیگناهی ژرترود را پای نابیناییاش بگذارد؟ آیا کسی که نمیبیند، گناه نمیکند؟ حال آنکه کسی که میبیند، لزوماً و قطعاً دستش به گناه آلوده است؟ نکتهی حائز اهمیت در این فصل تضادهای فکری میان شخصیتهای داستان بود. درنهایت، بهنظر میرسید که کور واقعی دخترک نبود.
فصل چهارم کتاب از چشم نابینایان
فصل آخر کتاب شامل گفتوگوی اسکندر آبادی و علی امینی نجفی است؛ یک مصاحبهٔ بسیار ارزشمند که ابتدا دربارهٔ نظر مترجم راجع به هر فصل از کتاب است و سپس پرسشهایی از زندگی شخصی ایشان مطرح میشود. اسکندر آبادی از کتاب میگوید، از دلخوشیها و دلبستگیهایش میگوید، از دلدادگیهای دوران جوانیاش میگوید و ما را با دنیای نابینایان بیشتر آشنا میکند.
او از دنیای خاص و متفاوتی میگوید که نه مثل بینایان، بلکه به شیوهٔ خودش از آن لذت میبرد. فیلم میبیند، کتاب میخواند، به مکانهای تفریحی سفر میکند، موسیقی را بهشکل حرفهای دنبال میکند و به سبک و سیاق خودش با انسانها ارتباط برقرار میکند. اسکندر آبادی عشق را اینگونه توصیف میکند:
هیچ نیرویی بالاتر از عشق نمیشناسم. کدام هنرمند است که عاشق نشده باشد و کدام عاشقی است که هنرمند نباشد؟ عشق را در معنای کلیاش در نظر میگیرم. مثلاً من همیشه عاشق موسیقی بودهام و رادیو در زندگیام نقش بسیار مهمی داشته است. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۲۶۱)
او در سال ۱۳۳۸ در ماهشهر متولد شد. خودش و خواهرش نابینا بودند و اطرافیان مدام به پدر و مادرش سرکوفت میزدند که بچههای نابینایی که بهدنیا آوردهاید بلای آسمانی هستند. آنها به اصفهان نقلمکان میکنند و تا امروز خانوادهاش ساکن اصفهان هستند. با انقلاب فرهنگی در دانشگاه، به کشور آلمان مهاجرت میکند و تحصیلات خود را ادامه میدهد. وی نوازندهی چند ساز مختلف است. پس از آنکه تحصیلات خود را در زمینهٔ علوم سیاسی به اتمام میرساند و پس از اخذ مدرک دکترای زبانشناسی، در دانشگاه تدریس میکند. او معتقد است که نابینایان همهچیز را میبینند، حتی چیزهایی که بینایان از نگاه هم میخوانند، آنها همان را با صدا تجربه میکنند. اسکندر آبادی موفقیتهای زیادی کسب کرده است که شاید ما بینایان تا این لحظه هرگز بهسراغ یکی از آنها هم نرفته باشیم. او نابغهایست که ما را به خودمان میآورد.
بهراستی نابینای واقعی کیست؟ او یا ما؟!
[ معرفی کتاب: کتاب انسان در جستجوی معنی اثر دکتر ویکتور فرانکل ]
جملاتی از متن کتاب از چشم نابینایان
اصولاً شناخت از سه دریچه به ذهن ما راه مییابد. بااینهمه، در فقدان نشانهها، ما یکی از آن دریچهها را میبندیم. اگر آن دو دریچهی دیگر را نیز مسدود میکردیم، در مرحلهی حیوانی باقی میماندیم. علامت تفهیم در حس لامسه فشار و در حس شنوایی فریاد است. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۲۷)
چه بهسوی بهشت بالا رویم و چه به قعر جهنم فرو افتیم، هرگز از درون خود بیرون نخواهیم آمد، بلکه همواره تنها چیزی را حس میکنیم که در ذهنمان میگذرد. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۳۹)
احساس نابینایان به هنگام لمس مجسمهها زندهتر از احساسات ما به هنگام تماشای آنهاست. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۴۲)
بهمحضاینکه پدیدهای از سطح ادراک ما فراتر رود، بیدرنگ میگوییم «آها، این کار خداست.» در عین حال غرور نمیگذارد اندکی در این ادعا تردید کنیم، حال آنکه میتوانستیم به هنگام این ادعا، بیش از غرور، فلسفه را به موضوع وارد کنیم. وقتی طبیعتْ مشکلی بر سر راه ما قرار میدهد، بهتر است آن را به حال خود بگذاریم تا اینکه برای گشودن آن از دستی ناشناس بهره گیریم و آن دست خود گرهای در کارمان پدید آورد که گشودنش از بازکردن گره نخست هم سختتر است. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۴۵)
آدم هرچه را که بخواهد و برایش جالب باشد میتواند ببیند، هرچند تمام جزئیات آنچه دیده یادش نیاید. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۱۱۲)
ما زیاد سگدو میزنیم، میخزیم و توی پروپای همدیگر میپیچیم، اما این کار به این معنی نیست که رقص هم بلدیم. تازه اگر هم میتوانستیم توی تاریکی، جایی که هیچکس ما را نمیبیند، روی زمین مخصوص خودمان برقصیم، اصلاً چرا باید این کار را میکردیم؟ گاه، برای استراحتدادن به پاها، بالا و پایین و اینسو و آنسو میپریم و پاهایمان را بالا میگیریم. مردم هم عوضی میبینند و داد میکشند «آهای! زود بیاین تماشا کنین. اینا دارن میرقصن.» نخیر، ما هیچوقت نمیرقصیم. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۱۳۲)
رنج ما سختترین درد جهان نیست. بیگمان جاهای دیگر درد و رنجهای سختتری هم هست. در ادوار گذشته هم دردهای دیگری بوده و در آینده هم دردهای دیگری پدید خواهد آمد. اما ما برای اینکه جلبتوجه کنیم، یکریز ناله و شکایت میکنیم. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۱۴۴)
همه میدانند پولنداشتن یعنی چه، اما چشمنداشتن را همه متوجه نمیشوند. کسی که پول ندارد مدام به این فکر نمیکند که من پول ندارم خانه بخرم، ماشین بخرم، سوار تاکسی بشوم و غیره. ممکن است گاهی به این محدودیتها فکر کند، اما بیتردید در بیستوچهار ساعت شبانهروز به این موضوع فکر نمیکند. نابینا هم شبوروز به این فکر نمیکند که ای وای من نابینا هستم و نمیتوانم قدم از قدم بردارم و چه دنیای تاریکی! او زندگی عادیاش را میکند، اما اگر اتفاقی بیفتد، مثلاً هوس رانندگی کند، بخواهد کتابی بخواند یا فیلمی ببیند، به یاد مشکل و ضعف خودش میافتد. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۲۵۹)
از زبان اسکندر آبادی:
بگذار خاطرهی جالبی برایت تعریف کنم. فیلم «باغ سنگی» را حتماً میشناسی. فکر کنم کارگردانش پرویز کیمیاوی است… . در زمان دانشجویی که پول زیادی هم در بساط نداشتم، یکبار از شهر ماربورگ به فرانکفورت رفتم و در یک فروشگاه اجناس ایرانی از صاحب مغازه پرسیدم آیا فیلم ایرانی دارید؟ او گفت بله، یک فیلم خوب ایرانی هست به نام «باغ سنگی». پرسیدم دستگاه هم کرایه میدهید؟ آن زمان تازه این ویدیوهای خانگی رایج شده بود. آقای فروشنده گفت «نه، کرایهای نیست. فقط فروشی.» قیمتش هم نود مارک بود که آن زمان پول زیادی به حساب میآمد. من از شوق تماشای فیلم ایرانی آن دستگاه را خریدم و به خانه آمدم و چند دوست نابینایم را هم دعوت کردم تا بیایند و فیلم را باهم ببینیم. فیلم را توی دستگاه گذاشتیم و صبر کردیم. اما چشمت روز بد نبیند، هیچ اتفاقی نیفتاد. دوستانم گفتند فیلمی در کار نیست و صاحب مغازه گولت زده و ویدیوی خالی به تو داده. هیچ صدایی از فیلم درنیامد. فیلم را چند بار جلو بردم تا اینکه یکهو یک نفر گفت «سلام علیکم» و بعد هم یک مدتی فقط صدای باد آمد. بعدها با یکی از دوستان فیلم را دوباره دیدم و متوجه شدم فیلم هنری خوبی است. از این ماجراها برای ما زیاد اتفاق میافتد. (کتاب از چشم نابینایان – صفحه ۲۶۱)
مشخصات کتاب
- عنوان: از چشم نابینایان
- نویسنده: دنی دیدرو – گرت هوفمان – آندره ژید
- ترجمه: اسکندر آبادی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۲۸۸
- قیمت چاپ اول: ۲۲۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: آزاده رمضانی
شما در مورد کتاب از چشم نابینایان چه فکری میکنید؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافهبوک در میان بگذارید.
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر ماهی: