کتاب موشها و آدمها با عنوان اصلی Of Mice and Men رمان کوتاهی از جان استاینبک – John steinbeck – نویسنده آمریکایی است که بدون شک بر هر خوانندهای تاثیر عمیقی بر جای خواهد گذاشت. جان استاینبک در سال ۱۹۶۲ به خاطر آثارش و بهخصوص به خاطر دو کتابِ خوشههای خشم و موشها و آدمها توانست برنده جایزه نوبل شود. در این مطلب به نقد کتاب موشها و آدمها خواهیم پرداخت.
*توجه: همانطور که اشاره شد، در این مطلب به نقد کتاب موشها و آدمها و درونمایه آن میپردازیم و هسته اصلی داستان را زیر ذرهبین قرار میدهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخواندهاید و یا روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد میکنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. برای آشنایی بیشتر با کتاب جان استاینبک، میتوانید معرفی کافهبوک از این رمان را که همراه با اینفوگرافیک است، مطالعه کنید:
داستان این کتاب در مورد جورج و لنی است. دو نفری که ویژگیهای بسیار متفاوتی با هم دارند اما هر دو کارگر کوچندهاند. جورج و لنی هر دو کارگراند ولی یکی زبر و زرنگ و حامیخصلت است و دیگری بسیار زورمند اما سبکمغز و در نتیجه خطرناک است. این دو برای پیدا کردن کار، از مزرعهای به مزرعه دیگر میروند و به امید اینکه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند زندگی میکنند.
[ » معرفی و نقد کتاب: نقد رمان کشتن مرغ مینا – اثر هارپر لی ]
نقد کتاب موشها و آدمها
تقریبا همچون کتاب مروارید یکی دیگر از رمانهای کوتاه جان استاینبک، رمان موشها و آدمها هم تلاش میکند انسان بودن را تعریف کند. یکی از دوستان استاینبک به نام اد ریکتس بود که تفکرات این نویسنده درباره جایگاه انسان در جهان را شکل داد.
بشر در اصل بخش کوچکی از یک دنیای عظیم را تشکیل میدهد. اگر تمام کهکشانها را در نظر بگیریم، زندگی و مرگ این همه انسان مختلف تنها تاثیر خیلی کوتاه و اندکی به جای میگذارد. ولی با این حال همه مردم میخواهند جایگاهی در طبیعت داشته باشند. زمینی داشته باشند، ریشه داشته باشند، جایی داشته باشند که بتوانند آن را خانه بنامند. همه مردم دنیا چنین دغدغههایی دارند و میزان موفقیت آن ها چندان مشخص نیست.
در این رمان، استاینبک در تلاش برای مطرح کردن تعریف خود درباره انسانیت، مضمونهای زیادی را مطرح میکند: ماهیت رویاها و ماهیت تنهایی دو مضمون مهم رمان هستند.
موشها و آدمها تا حد زیادی داستانی درباره ماهیت رویاهای انسان و امیال و نیروهایی است که مانع تحقق خواستههای او میشوند. این انسانها با آرزوهای خود، به زندگی (و آینده)شان معنا میدهند. بدون آرزو و هدف، زندگی به جریانی بیپایان از روزهایی تبدیل میشود که هیچ ارتباط و معنایی ندارند. آرزوی جرج و لنی (مزرعهای کوچک برای خودشان داشته باشند) یکی از بخشهای کلیدی رمان موشها و آدمها است و پنج، شش بخش رمان را به خود اختصاص میدهد. داستان تعریف کردن روزهایی که قرار است در آینده در این مزرعه کوچک بگذرانند، به یکی از سرگرمیهای این دو مرد تبدیل شده است. همیشه جرج راوی میشود و لنی که در شرایط دیگر معمولا حتی مسائل سادهای را فراموش میکند، آن قدر این روایتها را به خوبی به خاطر میآورد که گاهی اوقات صحبتهای جرج را اصلاح میکند.
عاقبت یه روزی میرسه که پولامونو که جمع کردیم اونقدر میشه که میتونیم یه خونه کوچیک بخریم، با یکی دو هکتار زمین و یه گاو شیرده و چند تا خوک و… . (کتاب موشها و آدمها اثر جان استاینبک – ترجمه سروش حبیبی)
از نظر جرج، داشتن یک مکان اختصاصی یعنی استقلال، امنیت، آقا بالاسر نداشتن و مهمتر از همه، اعتباری داشتن. لنی اما تنها چیزی که در این آرزو دوست دارد این است که میتواند حیوانات خانگی نرم و صاف خودش را داشته باشد. از نظر او این آرزو یعنی تامین امنیت و مسئولیت محافظت از خرگوشها.
کندی در این مزرعه اختصاصی به دنبال این است که مسئولیت کارها را خودش بر عهده بگیرد و برای مثال دیگر اجازه ندهد که سگ پیرش را فرد دیگری بکشد. او همچنین امیدوار است که در این مکان تازه، دیگر کسی به خاطر کهولت سن او را بیرون نمیاندازد. کروکس هم امیدوار است که در این مزرعه کوچک احترام داشته باشد، مورد پذیرش بقیه قرار بگیرد و امنیت داشته باشد. کرامت انسانی یکی از بخشهای مهم آرزوهای هر یک از این اشخاص (جرج، لنی، کندی و کروکس) را تشکیل میدهد.
با این حال، صرف رویاپردازی کردن باعث دستیابی به آن نمیشود. هریک از آنها باید با نیروهای دیگری مبارزه کنند که حال خواسته یا ناخواسته، به دنبال از بین بردن این آرزو هستند. موانع ابتدایی مشکل هستند ولی میتوان بر آنها فائق آمد: باید از دردسر دوری کنند، پولشان را خرج موارد بیفایده نکنند و آنقدر در مزرعه کار کنند تا بتوانند پول خرید زمینی که مد نظر دارند را جمع کنند.
ولی کمی بعد موانع بزرگتری ظاهر میشود. بعضی از این موانع بیرونی (مثل اقدامات همسر کرلی و علاقه خود کرلی به خشونت) و بعضی دیگر درونی هستند (مثل زور بازوی لنی و علاقه او به لمس کردن چیزهای نرم). از نظر جرج، بزرگترین خطری که این آرزو را تهدید میکند لنی است. نکته کنایهآمیز این است که در اصل این لنی است که امید دستیابی به این رویا را در همه زنده میکند.
[ » معرفی و نقد کتاب: نقد رمان هرگز رهایم مکن – اثری از برنده جایزه نوبل: کازوئو ایشیگورو ]
علاه بر رویاها، در رمان انسانها تلاش میکنند با هم ارتباط برقرار کنند تا به زندگی معنایی تازه بدهند. تنهایی یکی از مضامین همیشگی رمان است. در آشکارترین سطح تنهایی را وقتی میبینیم که کارگران مزرعه به شهر میروند تا با نوشیدنی و فاحشهها تنهایی خود را پر کنند. در این حین، لنی هم به امید پیدا کردن هم صحبتی به اتاق کروکس میرود. کمی بعد همسر کرلی هم به دلیلی مشابه به آن جا میآید. کروکس به لنی میگوید: «اگه کسی رو نداشته باشی دیوونه میشی. مهم نیست طرف چه جور آدمیه، مهم اینه یه هم صحبت داشته باشی.» اسلیم هم در جایی میگوید: «دیدم آدمایی رو که تو مزرعهها تنها هستند. این خوب نیست. این جور آدما دلخوشی ندارند. بعد یه مدتم بدذات میشن.»
تلاش جرج برای مراقبت از لنی و رویای داشتن مزرعه در اصل اقداماتی هستند که او با هدف از بین بردن این تنهایی که بخشی از ماهیت انسان است انجام میدهد. به همین ترتیب، علاقه لنی به لمس چیزهای نرم هم نشان دهنده نیاز او به داشتن احساس امنیت و آسایش خاطر است. او با لمس کردن میخواهد به این احساس برسد که در این دنیا تنها نیست. لنی معتقد است مزرعه رویایی هم میتواند این امنیت را به او بدهد.
جرج و لنی تنها شخصیتهایی نیستند که با تنهایی مقابله میکنند. مضمون تنهایی اگرچه تا حدی در تمام شخصیتها دیده میشود، ولی بیشتر از همه رد آن را میتوان در شخصیتهایی همچون کندی، کروکس و همسر کرلی پیدا کرد. این سه نفر با هر چه در توان دارند با انزوا مقابله میکنند. سگ کندی تا زمان مرگش تنهاییهای او را پر میکرد. بعد از مرگ او، کندی تنها راهی که برای فرار از تنهایی پیش روی خود میبیند این است که در آرزوی جرج و لنی سهیم شود. همسر کرلی هم بسیار تنهاست. او تنها زن مزرعه است و شوهرش اجازه نمیدهد که با کسی صحبت کند. او هم با گرم گرفتن با کارگران مزرعه سعی میکند از تنهایی فرار کند. کروکس به خاطر سیاه پوست بودنش منزوی شده است. او به عنوان تنها سیاه پوست مزرعه نمیتواند کنار بقیه بخوابد و با آنها در ارتباط باشد. او با کتابها و کارش با بقیه مقابله میکند. ولی باز هم میداند که این موارد جایگزین خوبی برای داشتن یک ارتباط انسانی نیستند.
استاینبک با اشاراتی ظریف مضمون تنهایی را به رخ میکشد. برای مثال در مجاورت مزرعه شهری به نام سالیداد وجود دارد که از نظر تلفظ شبیه واژه انگلیسی «سالیتود» به معنی تنهایی است. هم چنین در طول رمان، بقیه افراد از این مساله تعجب میکنند که لنی و جرج با هم سفر میکنند و تنها نیستند.
چه میدونم. من هیچ دوتایی رو ندیدم که اینجور دمشون به هم بند باشه. هیچوقت ندیدم دو نفر همیشه با هم سفر کنن. کارگرا رو که میدونی چه جورن. میان اینجا، یه تختخواب بشون میدی. یه ماهی کار میکنن و بعد میرن پی کارشون. تک و تنها! عین خیالشونم نیست که با کی کار میکنن یا همسایهشون تو خوابگاه کیه. اینه که وقتی میبینم یه خل و چل مث این بابا با یه جوون زبل زرنگ مث تو هیچوقت از هم جدا نمیشن برام جالبه! (کتاب موشها و آدمها اثر جان استاینبک – ترجمه سروش حبیبی)
در دنیای داستان، دوستی امری عجیب به نظر میرسد و دستکم آن طور که کرلی و رئیس ادعا میکنند، ارتباط در دو هدف خلاصه میشود: معاشقه یا پول.
👤 بخش عمدهای از مطلبی که تحت عنوان نقد کتاب موشها و آدمها مطالعه کردید ترجمهای از نقد سایت Cliffs Notes بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. نظر شما در مورد کتاب موشها و آدمها چیست؟ لطفا اگر این رمان را خواندهاید حتما نظرات خود را پیرامون کتاب با ما در میان بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی دو مطلب دیگر پیرامون جان استاینبک: