تام هنکس هنرپیشه، فیلمنامهنویس و کارگردان شناخته شده و محبوب آمریکایى، نوشتههایش را در نیویورک تایمز و مجلهى نیویورکر منتشر مى کرد. داستان های ماشین تحریر (٢٠١٧) نخستین کتاب اوست. در این مجموعه با هفده داستان با ساختارها و موضوعات متفاوت روبرو مىشویم.
هنکس سابقهای درخشان در دنیای سینما دارد. او در فیلمهایی مشهور همچون فارست گامپ، آپولو ۱۳، نجات سرباز رایان، مسیر سبز، دورافتاده، رمز داوینچی و کاپیتان فیلیپس ایفای نفش کرده است. تام هنکس همچنین تجربه تجربهی کارگردانی، فیلمنامه نویسی و صداپیشگی دارد. او جوایز متعدد بینالمللی را نیز دریافت کرده است که از جمله آنها میتوان به جایزه اسکار، گلدن گلوب، جایزه انجمن بازیگران فیلم و جایزه انتخاب مردمی اشاره کرد.
در قسمتی از مقدمه مترجم میخوانیم:
داستانهای این کتاب عبارتند از:
- سه هفتهی خستهکننده
- شب کریسمس ۱۹۵۳
- سفر رایگان به شهر نور
- شهر ما امروز با هنک فیست؛ فیل در اتاق چاپ
- به مریخ خوش آمدید
- یک ماه در خیابان گرین
- اَلِن بِین بهاضافهی چهار
- شهر ما امروز با هنک فیست؛ رها در سیب بزرگ
- کی کیه؟
- یک آخر هفتهی خاص
- اینها مکاشفههای قلب مناند
- شر ما امروز با هنک فیست؛ بازگشت از سفر به گذشته
- گذشته برای ما مهم است
- پیش ما بمانید
- برو کاستاس را ببین
- شهر ما امروز با هنک فیست؛ اِوانجلیستای شما، اِسپرانزا
- استیووانگ بینظیر است
یک نکته مهم درباره کتاب داستان های ماشین تحریر این است که نشر افق از طریق عقد قرارداد با نویسنده (تام هنکس) امتیاز انتشار ترجمهی فارسی کتاب را خریداری کرده است.
[ لینک: رمان فارست گامپ ]
درباره کتاب داستان های ماشین تحریر
همانطور که از نام کتاب بر مىآید، علاقهى شخصى هنکس به ماشین تحریر سبب شده تا این شئ نوستالژیک، نقشى گاه کم و گاه بیش در اکثر داستانها داشته باشد. روایتهاى کتاب بىشباهت به کلکسیون ماشین تحریرِ هنکس نیست؛ مجموعهاى در انواع مدلها، رنگها، متعلق به سالهاى دور یا نزدیک. آنگونه که در ترکیببندى داستانها نیز مىتوان به ظرافت، رد جوهرِ ماشین تحریر را جست و جو کرد.
دو مولفه که به وضوح در داستانها خودنمایى مى کنند؛ یکى زمان و دیگرى مکان است. هنکس با نقب زدن به گذشته، به سالهاى امنِ دهههاى میانى، فضایى گرم و صمیمى را مىجوید. فضایى که شاید براى خوانندهى ایرانى از طریقِ حافظهى تصویرى به جا مانده از فیلمهاى دهههاى پیشینِ امریکا قابل لمس باشد. خانههایى با کاغذ دیوارىهاى گرم و شلوغ، خیابانهاى عریض و خلوت، خانهاى مملو از عطر خوش آسایش. اینها در همهى جوامع دستاویزهایى براى یادآورى حس تعلق و آسودگى هستند.
اما فاکتور دوم، مکان، شاید براى خوانندهى فارسى زبان تا حدى غریب باشد. از آن رو که هنکس با به کارگیرى مکانها سعى کرده حسى را در مخاطب بیدار کند، و این امر تنها با همخوانى فرهنگى امکان پذیر است. همانطور که حس نوستالژیک نهفته در مکانهایى نظیر میدان آزادى، فرحزاد و یا شمس العماره براى خوانندهى انگلیسى زبان قابل لمس نیست.
با تمام اینها، فقدان این حس نتوانسته به همگامىِ خواننده و نویسنده لطمه بزند. با پایان یافتن هر داستان حسرتى به دلِ خواننده مىماند؛ حسرتِ ماندن در کنار کاراکترها، لمس دنیایى که نویسنده ما را با آن آشنا کرده و انتظارِ اینکه اثر بعدىِ نویسنده یک رمان باشد، شبیه به تجربهى بلندى از دنیاىِ ملموس.
اما این همهى ماجرا نیست. هنکس براى به دست آوردنِ دل مخاطب از هیچ کوششى فروگذار نکرده؛ انواعِ مبتکرانهاى از داستانها پیش روى شماست تا با هر یک، ذائقهى خود را محک بزنید. در چند داستان، کاراکترها مشترکند و مىتوان یکپارچگى ساختارِ روایت را در آنها جستجو کرد. در داستان «سه هفتهى خسته کننده»، «اِلِن بِین به اضافهى چهار» و «استیو وانگ بىنظیر است» شما مىتوانید دنیاى شگفت انگیز چهار دوست را نظاره کنید که خیلى زود به شخصیتهاى محبوبتان تبدیل مىشوند.
«شهر ما امروز با هنک فیست» در چهار قسمت، ستونِ یک روزنامه است که از حال و هواى نیویورک و آدمهایش مىگوید. جالب اینکه در این داستانها، سعى شده صفحهآرایى ویژه و خاصى که در نسخهى انگلیسى به چشم مىخورد، حفظ شود.
نکتهى دیگر به کارگیرىِ بازىهاى زبانى از سوى نویسنده است که پدیده ى انتقال زبان، انتقال این وجه از شوخ طبعى و خلاقیت نویسنده را دستخوش تغییر کرده است، اگرچه سعى شده با بکارگیرى پانویس ،تا جاى ممکن، قصد نویسنده در استفاده از چنین ترکیباتى نمایان شود.
در انتها این شما هستید که ذهن داستان پرداز و شوخِ هنکس را ستایش مىکنید و بدون شک، ترک دنیاى عجیب، دوست داشتنى و ملموسِ این ماشین تحریر برایتان سخت خواهد بود.
[ لینک: کتاب سربازان سالامیس با ترجمه محمد جوادی ]
جملاتی از متن داستان های ماشین تحریر
من از آن دسته آدمهاى خسته و تنهایم که مىتوانند کل روز را بى هدف بگذرانند و احساس نکنند حتى ثانیهاى را هدر دادهاند. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۸)
فرانک گفت؛ «تولدت مبارک پسرم. دوباره بگو چندساله شدى؟»
«نوزده، ولى طورى رفتار میکنى احساس کنم سى ساله شدم.»
هدیه ساعت ورزشى ضدآب بود، مدلى جدیدتر از ساعتى که فرانک مىبست، سراسر مشکى و فلزى، با کرونومترى نظامى مستحکم و ساعتى که قبلا تنظیم شده بود. وقتى کِرک آم را دور مچش بست، حس کرد مى خواهد براى کشتن بن لادن سوارِ هلى کوپتر ارتش شود: «ممنون بابا، این ساعت من را از چیزى که هستم جذابتر نشان مىدهد. فکر نمىکردم چنین چیزى ممکن باشد.» (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۲۴)
کرک به یاد آورد که چقدر مریخ براى او خاطرهانگیز بوده است. زندگى کردن در جایى که با کمى رانندگى مىشد به موجها رسید به کِرک اجازه داده بود دنیایى مخصوص خودش داشته باشد. در مریخ، کنار امواج قدرتمند، آسوده بزرگ شده بود. مریخ جایى بود که کِرک خود را محک زده بود، نه ترک تحصیل کرده و نه دانشگاهى، نه تک پیک و نه دولوى خشت. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۲۶)
بت رویا مىدید – مىشد آنها را چیز دیگرى نامید؟ البته این رویاها همیشگى و حتى معنوى نبودند اما ناگهان نورى مىدید، مثل انفجار، مثل عکسى از تعطیلات که مدتها قبل گرفته شده و با دیدنش تمام خاطرات قبل و بعد از آن به تصویر کشیده مىشود. زمانى که شوهرش، باب مانک، یک روز از سرکار به خانه آمده بود_بوم_ تصویرى واضح از او را دیده بود که دستان لورین کانِر اسمایت را در رستورانى کنار هتل میشِن بِل ماریوت گرفته بود. لورین مشاور کارى شرکت باب بود، بنابراین این دو موقعیتهاى زیادى داشتند تا با هم موس موس کنند. در آن نانوثانیه، بِت فهمید ازدواجش با باب از وضعیت «خوب» به وضعیت «تمام شده» رسیده است. بوم.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۳۸)
بى وزنى به همان اندازه که تصور مىکنید باحال است، اما براى بعضى فضانوردهایى که به دلایل نامعلوم چند ساعتِ نخست سفرشان را به استفراغ کردن مىگذرانند، مىتواند دشوار باشد؛ انگار در جشن پیش از پرتاب، بیش از حد غذا خورده باشند! این یکى از حقایقى است که هیچ وقت ناسا منتشر نمىکند و در خاطرات فضانورد هم نمىآید.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۷۷)
هروقت به مردم مىگویم سمت پنهان ماه را دیدهام، مىگویند: «منظورت سمت تاریک ماه است؟» مثل این است که دارت وِیدر یا پینک فلوید را اشتباه تلفظ کرده باشم. در واقع نور خورشید یکسان به هر دو سمت ماه مىرسد، فقط در مقاطع زمانى متفاوت. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۷۹)
اعتراف مىکنم شهر نیویورک کلان شهر است، البته نه بدون جادو. وقتى خورشید پشت برجها مىرود و از پختن پیاده رو دست بر مىدارد، آدم مىتواند پشت یکى از میزهایى که در پیاده رو است، بنشیند و نوشیدنى کوکتل سفارش دهد.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۷۸)
کنى قبلا در زندگى واقعى این اتفاق را ندیده بود؛ مردى گونهى زنى را ببوسد. پدرش هیچ وقت نامادرش را نبوسیده بود؛ فقط به این دلیل که میخواست از اتاق بیرون برود. بوسیدن گونه، کارى بود که مردها و زنها در تلویزیون مىکردند.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۴۸)
اولین پرواز کِنى با هواپیما شگفت انگیزترین رویداد زندگىاش بود. احساس مىکرد سرش از هوا پر شده و نفسش کم مىآید. خورشید از همیشه درخشان تو بود و کِنى خوشحال از اینکه عینک آفتابى زده. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۵۲)
ماشین تحریر به تمیزکارى اساسى و روغن کارى نیاز داشت که انتظار مىرفت بیست و پنج دلارى آب بخورد اما او به معمایى بزرگ تر فکر کرد، معماى پیشروى همهى کسانى که در هزارهى سوم ،ماشین تحریر مىخرند؛ به چه درد مىخورد؟ نوشتن نشانى روى پاکتهاى نامه. مىتوانست بدون ترس از بایگانى ایمیل، پیامهاى توهین آمیز به نامزد سابقش بفرستد، مثل «هى کله پوک، اشتباهى احمقانه کردى!»(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۶۲)
ماشین تحریر وسیله است. اگر دست آدم درستى بیفتد، مىتواند دنیا را تغییر دهد.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۶۶)
مىخواهم بچههایى که قرار است داشته باشم، روزى مکاشفههاى قلب من را بخوانند. شخصا آنها را صفحه به صفحه نقش خواهم کرد، چیزهایى که از جریان خودآگاهى واقعى من مىآیند و آنها را در جعبهى کفش نگه خواهم داشت تا بچههایم آن قدر بزرگ بشوند که شرایط انسانى را هم بخوانند و هم به آن بیاندیشند.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۷۰)
براى روح آدم خوب است گاهى از قله پایین بیاید. در غیر این صورت، جز قلههاى کوه چیزى نمىبینى. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۳۴۷)
مشخصات کتاب
- عنوان: داستان های ماشین تحریر
- نویسنده: تام هنکس
- ترجمه: محمد جوادی
- انتشارات: افق
- تعداد صفحات: ۴۶۰
- قیمت چاپ اول: ۳۵۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: مهشید موسوی
نظر شما در مورد کتاب داستان های ماشین تحریر چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
» چند کتاب دیگر با ترجمه محمد جوادی: