<link rel="stylesheet" href="https://fonts.googleapis.com/css?family=Dosis%3A200&#038;display=swap" />

داستان نویسی

ژاک قضا و قدری و اربابش

https://www.iranketab.ir/

کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش درباره رابطه میان ژاک (نوکر) و اربابش است، که هرگز نام او در کتاب نمی‌‌آید. ژاک و اربابش – درست مانند دن کیشوت و سانکوپانزا – عازم مکانی نامعلوم هستند و در طول سفر برای آن که از کسالت سفر بکاهند، ارباب از ژاک می‌خواهد که داستان عشق‌های گذشته‌اش را تعریف کند. داستان ژاک بارها توسط شخصیت‌های دیگر و اتفاقات ناگوار کمیک قطع می‌‌شود. شخصیت‌های دیگر داستان‌های خودشان را بازگو می‌‌کنند و داستان‌های آن‌ها نیز بارها قطع می‌‌شود.

حتی شخصیتی با عنوان «خواننده داستان» نیز حضور دارد که بارها حرف راوی را قطع می‌‌کند: سوالی می‌‌پرسد، به چیزی اعتراض می‌کند یا از راوی می‌خواهد اطلاعات بیشتری به او بدهد و او را در جریان جزئیات داستان قرار دهد. موضوع داستان‌هایی که در کتاب روایت می‌شود اغلب عشق و رابطه بین آدم‌هاست. شخصیت‌های پیچیده داستان غرق در فریب و ریاکاری‌اند و لحن داستان‌ها شوخ‌‌طبعانه است.

پشت جلد کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش چنین آمده است:

ژاک قضاوقدری و اربابش را به‌حق در کنار رمان‌هایی همچون «دن کیشوت»، «تام جونز» و «اولیس» جای داده‌اند. دیدرو در این نوشتار چندلایه هشیارانه با زبان طنز به تقلید معیارها و شگردهای رایج آثار تخیلی می‌پردازد تا آنها را به تمسخر بگیرد و نفی کند. می‌توان ادعا کرد که سنت‌گریزی، ساختار پیچیده، بی‌نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، پارادوکس‌ها و تضادهای گستاخانه، آمیزۀ طنز و تخیل برای مبارزه با جهل و خرافات و کوته‌بینی و عدم تساهل در «ژاک قضاوقدری و اربابش»، نمونه‌ای از داستان‌نویسی مدرن است.

دنی دیدرو نویسنده و متفکرِ بزرگِ فرانسوی و از مهم‌ترین اندیشمندانِ عصرِ روشنگری در قرنِ هجدهم است. دیدرو از اصحابِ دایره‌المعارف بود – بزرگ‌ترین فرهنگنامه زمانِ خودش که به علوم و هنرها و صنایع می‌پرداخت – و نزدیک به سه دهه از عمرِ خود را صرفِ تألیف و انجامِ مسئولیت‌های مربوط به آن کرد. او به نوشتنِ نقد، نمایشنامه و رمان می‌پرداخت و آثارِ مهمی در هر یک از این زمینه‌ها خلق کرد.

این رمان نیز برای نخستین بار در سال ۱۷۹۶ منتشر شد و دیدرو را در زمره بزرگترین نویسندگان عصر روشنگری قرار داد. دیدرو در این رمان چارچوب‌های رایج داستان‌نویسی در زمانه خود را به چالش کشید.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان جود گمنام – نشر نو ]

ژاک قضا و قدری و اربابش

این رمان بر پایه‌ای از فلسفه و با تلفیقی از طنز همراه با نثری مطایبه‌آمیز به نگارش درآمده‌ است. مینو مشیری – مترجم کتاب – درباره‌ی موضوع این کتاب آورده است:

داستان بر رابطه میان نوکر و اربابش استوار است که با اسب سفر می‌کنند. دیدرو برخلاف سروانتس نقش اصلی را به نوکر می‌دهد نه به ارباب و ژاک نماینده تیپ ادبی جدیدی از نوکر می‌شود که تجسم آن را در فیگاروی بومارشه می‌یابیم. مقصد ژاک و اربابش را نمی‌دانیم. اهمیتی هم ندارد. قرار است برای کاهش ملال سفر ژاک داستان عشق‌هایش را برای اربابش نقل کند که در واقع این کار را نمی‌کند. این لحن و فضا هرگز پیش از دیدرو در تاریخ رمان‌نویسی دیده نشده است. نویسنده اطلاعات معمول را به خواننده‌اش نمی‌دهد. او به مراتب از عصر خودش فراتر می‌رود و مرزهای سنتی میان مقولات مختلف اندیشه و دانش و مرزهای میان ژانرهای ادبی و شیوه‌های بیان را می‌شکند.

در داستان، ژاک که به همراه ارباش در فرانسه در سفر است، به شکلی رفتار می‌کند که انگار واقعاً در دنیای شلوغ و غیرقابل پیش‌بینی اطرافش آزاد و رها است. او هر بار نقل ماجرای عاشقانه خود را به تعویق می‌اندازد و به جای آن، خرده‌روایت‌های متعدد دیگری را برای ارباب بازگو می‌کند. با این که به نظر می‌رسد ژاک همیشه مسیرش را خودش انتخاب می‌کند، اما او به این باور فلسفی معتقد می‌ماند که هر تصمیمی که می‌گیرد، هر چقدر هم که غیرقابل پیش‌بینی باشد، از پیش تعیین شده است.

در این اثر، دیدرو از پنج راوی که مدام سخن یکدیگر را قطع می‌کنند تا داستان خود را تعریف کنند استفاده می‌کند: نویسنده با خواننده‌اش به گفتگو و شوخی می‌پردازد، سربه‌سرش می‌گذارد، جملات معترضانه می‌گوید و اغلب به بیراهه می‌زند؛ آنگاه گفت‌وگوهای ارباب با ژاک و ژاک با اربابش را می‌شنویم؛ سپس به داستان‌هایی که مهمانخانه‌دار برای مهمانانش نقل می‌کند گوش می‌سپاریم و سرانجام از روایت‌های مارکی دِزارسی شگفت‌زده می‌شویم.

کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش، با هر متر و معیاری که بسنجیم، بیش و پیش از هر چیز یک اثر کمیک محسوب می‌شود. با این حال، در بطن این کمدیِ مفرح اشاراتی بسیار به مسائل جدی و عمیقِ فلسفی، روان‌شناختی، مذهبی و حتی علمیِ‌ای شده است که در طول قرن هجدهم مطرح بودند.

کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش اگرچه سرشار از طنزی سرخوشانه است، اما داستانِ ملال و تنهایی است؛ هیچ وقت داستان ژاک به پایان نمی‌رسد و هربار حادثه‌ای روال داستان را قطع می‌کند، گویی هر دو می‌ترسند که بعد از پایان داستان چه کنند! قصه گفتن، بهانه‌ای شده برای باهم بودنِ آن دو. ارباب حتی از نوکر خویش تنهاتر است؛ او اسم هم ندارد و فقط «اربابِ ژاک» خطاب می‌شود. انگار بدون نوکرش هیچ است.

اینجا دیدرو، نه با خردِ یک فیلسوفِ روشنگری، بلکه مانند رمان‌نویسِ طنزپرداز به جنگ با نظام ارباب – رعیتی رفته است. طنز به ما امکان می‌دهد تا در برابر آنچه جهان می‌خواهد به ما بقبولاند، مقاومت کنیم.

دیدرو در اینجا نه تنها روابط نابرابر اجتماعی را به چالش می‌کشد بلکه حتی جایگاه برتر «راوی همچون دانای کل» را به پرسش می‌گیرد: راوی، نویسنده و خالق اثر نیست. او صرفاً یکی از شخصیت‌های داستان است که چندان هم بر اوضاع مسلط نیست. راوی چیزی بیشتر از خواننده نمی‌داند: او حتی نمی‌داند آن دو در حال سفر به کجا هستند؟! گاه حتی راوی چنان سردرگم می‌شود که از خواننده می‌خواهد خودش ادامه داستان را پیش ببرد. تمامی شگردهای روایتی که در قرن بیستم ظاهر شده، دیدرو پیشاپیش در قرن هجدهم به کار گرفته است. این رمان چه از حیث محتوا و چه روایت، مدام خواننده را غافلگیر می‌کند.

در آخر جا دارد از مینو مشیری و کار ارزشمندش در ترجمه کتاب نیز یاد کنیم. در سال ۲۰۱۷ جمهوری فرانسه به مینو مشیری نشان شوالیه هنر و ادب را اعطا کرد. در متنی که وزیر فرهنگ فرانسه نوشته بود به سال‌ها تلاش او برای ترجمۀ آثار دوران روشنگری فرانسه و بالاخص دُنی دیدرو اشاره شد. همچنین از تلاش او برای معرفی بنژامن کنستان با ترجمه رمان آدلف تقدیر شده است. در این متن از او به‌عنوان روزنامه‌نگار و فردی که تخصص فوق‌العاده‌ای بر ادبیات قرن هجدهم دارد تقدیر و این نشان توسط سفیر فرانسه به او اهدا شد.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان پی‌یر و لوسی – اثری از رومن رولان با ترجمه مینو مشیری ]

ژاک قضا و قدری و اربابش

جملاتی از متن کتاب

تو هم به نوعی فیلسوف هستی ژاک قبول کن. من می‌دانم فیلسوف‌ها از نژادی هستند که برای بزرگان تحمل‌ناپذیرند زیرا جلوشان زانو نمی‌زنند؛ همچنین برای قضات که تن به دخالت آنها در احکام صادره‌شان نمی‌دهند؛ برای کشیش‌ها که به‌ندرت آنها را در کلیسا می‌بینند؛ برای شاعران بی‌اخلاقی که فلسفه را ابلهانه تبر هنرهای زیبا می‌پندارند، و برای آنهایی که هجونامه‌های نفرت‌انگیز می‌نویسند اما در واقع چاپلوسی می‌کنند؛ برای مردم که همواره برده‌ی فرمانروایان مستبدی هستند که آنها را سرکوب می‌کنند، شیادانی که کلاه سرشان می‌گذارند، و دلقک‌هایی که سرگرمی‌شان را فراهم می‌آورند.

زنی که عادت دارد به آنچه در عمیق‌ترین لایه‌های روحش می‌گذرد توجه زیادی کند و خودش را گول نزند نمی‌تواند وانمود کند که دیگر عشقی در وجودش باقی مانده باشد. این کشف وحشتناکی است اما واقعیت است.

کسانی که حرف‌هایشان را تکرار می‌کنند احمق‌هایی هستند که شنوندگان‌شان را احمق حساب می‌کنند.

ژاک از اربابش سؤال می‌کند هیچ توجه کرده است که فقرا، ولو اینکه نان شب نداشته باشند، همه سگ دارند؛ و آیا توجه کرده است این سگها که همه بلدند دور بگردند، روی دو پا راه بروند، برقصند، چیزی را که پرتاب می‌کنید برگردانند، به‌خاطر شاه بالا بپرند، به‌خاطر ملکه بالا بپرند و خود را به مردن بزنند، بر اثر این آموزش بدبخت‌ترین حیوانات دنیا شده‌اند؟ سپس ژاک از حرفهایش نتیجه می‌گیرد که هر انسانی می‌خواهد به دیگری امر و نهی کند، و چون حیوانات از فقرا که سایر طبقات به آنها دستور می‌دهند در رده‌ی اجتماعی پایین‌تری قرار دارند، آنها حیوانی نگه می‌دارند که بتوانند به آن امر و نهی کنند. و سپس می‌گوید: خب دیگر، هر کسی سگ کسی است. وزیر سگ شاه است، مدیر کل سگ وزیر است، زن سگ شوهر است، یا شوهر سگ زن است؛ فی‌فی سگ فلان خانم است، و هاپو سگ گدای گوشه‌ی خیابان. … ضعفا سگ اقویا هستند.

آقا، شما راهی بلدید که بشود این سرنوشت رقم خورده را پاک کرد؟ آیا می‌شود من خودم نباشم؟ و اگر من خودم باشم مگر می‌شود رفتارم جز این باشد؟ مگر می‌شود هم خودم باشم و هم کسی دیگر؟ مگر از وقتی که به‌دنیا آمده‌ام همه‌چیز حتی یک لحظه هم جور دیگری بوده؟ هر چقدر دوست دارید برایم موعظه کنید، شاید حرف‌هایتان درست باشد، اما اگر روی پیشانی من یا آن بالا نوشته باشند که حرف‌هایتان را قبول نکنم، چه کاری از دستم ساخته است؟

من می‌دانم فیلسوف‌ها از نژادی هستند که برای بزرگان تحمل‌ناپذیرند، زیرا جلوشان زانو نمی‌زنند؛ همچنین برای قضات که تن به دخالت آنها در احکام صادره‌شان نمی‌دهند؛ برای کشیش‌ها که به‌ندرت آنها را در کلیسا می‌بینند؛ برای شاعران بی‌اخلاقی که فلسفه را ابلهانه تبر هنرهای زیبا می‌پندارند، و برای آنهایی که هجونامه‌های نفرت‌انگیز می‌نویسند اما درواقع چاپلوسی می‌کنند؛ برای مردم که همواره برده فرمانروایان مستبدی هستند که آنها را سرکوب می‌کنند، شیادانی که کلاه سرشان می‌گذارند، و دلقک‌هایی که سرگرمی‌شان را فراهم می‌آورند.

سعی کردی چه کنی؟ ژاک: که همه چیز را به مسخره بگیرم. آخ! کاش توانسته بودم! ارباب: به چه دردت می‌خورد؟ ژاک: به این درد که از دلواپسی دربیایم، محتاج چیزی نباشم، متکی به خودم باشم، روی تیر و تخته کنج خیابان سرم به همان اندازه راحت باشد که روی بالش پر قو. گاهی هم همین‌جور هستم؛ اما شیطان نمی‌گذارد. چون با اینکه در مقابل اتفاقات مهم می‌توانم مثل کوه قرص و محکم بایستم، اغلب پیش می‌آید که با هیچ و پوچ و کوچکترین مخالفتی از جا در بروم؛ دلم می‌خواهد به خودم سیلی بزنم. حالا دیگر اهمیت نمی‌دهم؛ تصمیم گرفته‌ام همانی باشم که هستم؛ و اگر کمی فکر کنیم می‌بینیم نتیجه تقریبآ یکی است، منتها باید این را هم اضافه کرد که: مگر مهم است آدم چگونه باشد؟ این هم خودش نوعی تسلیم بسیار سهل و آسان است.

هر فضیلت و رذیلتی مدتی رایج می‌شود و سپس برمی‌افتد. زمانی زور بازو طرفدار داشت؛ چالاکی در ورزش نیز برای خود دورانی داشت. شجاعت گاه بیشتر و گاه کمتر مورد احترام است؛ هر چه رایج‌تر باشد کمتر به آن می‌بالند و کمتر تحسین می‌شود. اگر در گرایشهای انسانی دقیق شوید می‌بینید بعضی از آنها گویی دیر رایج شده‌اند و به قرن دیگری تعلق دارند.

جنون دو افسر ما چند قرن بود که در اروپا رواج داشت؛ اسمش را گذاشته بودند روحیه سلحشوری. تمام این جماعت مشعشع و تا دندان مسلح که در زره مخصوص و مزین به نشانه‌ای افتخار با اسبهای نمایشی‌شان جولان می‌دادند، نیزه در مشت، نقاب کلاهخودشان بالا یا پایین، با تفرعن به‌هم می‌نگریستند، یکدیگر را محک می‌زدند، تهدید می‌کردند، در خاک می‌غلتیدند و میدان نبرد را با سلاح‌های شکسته پر می‌کردند، دوستانی بودند که به رسم روزگار، به لیاقت یکدیگر حسادت می‌ورزیدند. این دوستان وقتی نیزه در دست می‌فشردند و مهمیز به پهلوی اسب می‌زدند دشمن خونی یکدیگر می‌شدند؛ و با همان خونخواری میدان جنگ به سر و کله هم می‌کوبیدند. خب! دو افسر ما هم شوالیه‌های ماجراجویی بودند که اگرچه در زمان ما متولد شده بودند اما روحیه قدیمی‌ها را داشتند.

کیست که بتواند به داشتن تجربه کافی ننازد؟ کسی که به تجربه‌اش نازیده، آیا هیچ‌وقت گول نخورده؟ و بعد، آیا کسی پیدا می‌شود که بتواند وضعیت خودش را درست سبک و سنگین کند؟ حسابی که ما در مغزمان می‌کنیم کجا و حسابی که روی طومار در آن بالا نوشته‌اند کجا. آیا ما سرنوشت را به دنبال خودمان می‌کشیم یا سرنوشت ما را؟ چه نقشه‌های عاقلانه‌ای که نافرجام مانده است و خواهد ماند! و چه نقشه‌های دور از عقلی که موفق شده است و خواهد شد!

مشخصات کتاب
  • عنوان: ژاک قضا و قدری و اربابش
  • نویسنده: دنی دیدرو
  • ترجمه: مینو مشیری
  • انتشارات: نو
  • تعداد صفحات: ۳۶۰
  • قیمت چاپ دهم – سال ۱۴۰۱: ۲۷۰۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافه‌بوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات فرانسه:

  1. کتاب اعترافات
  2. کتاب خانواده تیبو
  3. کتاب تپلی