کتاب آخرین وسوسه مسیح The Last Temptation of Christ اثری درخشان از نویسنده بزرگ یونانی، نیکوس کازانتزاکیس است. رمانی که در آن نویسنده عطش خود برای کشف حقیقت را نشان میدهد. نویسنده در این رمان زندگینامه عیسی مسیح را شبیهسازی میکند و یک الگوی دیگر از این انسان مبارز و آزاد را پیش چشم مخاطب نمایان میکند. مبارزی که از عرفان، عشق و آتش عبور میکند تا دنیا را نجات دهد.
کازانتزاکیس درباره این رمانش مینویسد: این کتاب را از آن جهت به رشته تحریر در آوردم که میخواستم الگویی متعال فرا روی انسان مبارز قرار دهم و نشانش دهم که نباید از درد، وسوسه یا مرگ بهراسد چرا که این هر سه را میتوان مغلوب کرد و پیشاپیش مغلوب گشتهاند. مسیح طعم درد را چشید و از آن پس «درد» متبرک گشته است. وسوسه او را تا واپسین لحظات عمر دنبال کرد و در صدد گمراهیش برآمد و او همچنان جنگید و وسوسه را شکست داد. مسیح بر روی صلیب جان داد و در همان لحظه «مرگ» برای همیشه مغلوب گردید.
در ادامه مینویسد:
نیکوس کازانتزاکیس در سال ۱۸۸۳ در جزیره کرت در یونان به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۷ در سویس از دنیا رفت. وقتی تابوت او را به یونان بردند، هیچ کلیسایی حاضر نشد او را بپذیرد و به ناچار جنازه او را به محلی سپردند که معمولا جسد اشخاص مجهولالهویه را در آن میگذارند. از جمله مهمترین دلیلی که کلیسا حاضر به پذیرش او نشد همین کتاب آخرین وسوسه مسیح است. کتابی که خشم کلیسا را برانگیخت و در زمان حیات کازانتزاکیس نیز او را طرد کرد.
بر اساس این رمان، مارتین اسکورسیزی در سال ۱۹۸۸ فیلم درخشانی ساخته است که باعث شد کلیسا نسبت به فیلم او نیز واکنشهای شدیدی نشان دهد. پیشنهاد میکنیم اگر نمیتوانید رمان آخرین وسوسه مسیح را بخوانید، فیلم آن را حتما تماشا کنید.
دو رمان دیگر از کازانتزاکیس که در کافهبوک معرفی شدهاند:
کتاب آخرین وسوسه مسیح
همانطور که اشاره شد، داستان این رمان درباره عیسی مسیح است. اما نه آن انسان قدیس که تصویری پاک از او در ذهن مسیحیان است. بلکه داستان انسانی زمینی است که مرحله به مرحله و با پشت سر گذاشتن مسیری دشوار تبدیل به مسیحا میشود. در این کتاب عیسی ناصری را میبینیم که درگیریهای ذهنی بسیاری دارد. شبها کابوس میبیند و مداوم احساس میکند چنگکهای عقابی میخواهد مغزش را بیرون بکشد و یا او را به سمت چیزی بکشاند.
با این حال عیسی احساسات خاصی دارد و انگار میداند که سرنوشت مسیر خاصی برای او در نظر گرفته است. مشکل اینجاست که عیسی تلاش دارد با کارهای مختلف از دست سرنوشت فرار کند. به عنوان مثال در حالی که هیچکس صلیبی برای حاکمان روم نمیسازد، عیسی این کار را انجام میدهد تا یک متجاوز به صلیب کشیده شود. همین امر باعث میشود مردم از عیسی متنفر شوند و او را دیوانهای بدانند که در زندگی به جایی نمیرسد.
پس از مدتی، عیسی احساس میکند که باید شهر و خانه را ترک کند. بیابان او را به سمت خودش میکشد. تصمیم میگیرد به صومعه برود تا از شر جدال درونی خود رهایی یابد و از مریم مجدلیه نیز، که بسیار او را دوست دارد، دور شود تا مبادا مرتکب گناهی سنگین شود. بنابراین به سمت بیابان حرکت میکند.
او نه کیفی داشت و نه عصا و چاروقی. و جاده هم دراز بود. باید از قانا، طبریه، مجدل و کفرناحوم رد میشد، دریاچه جنسارت را دور میزد و وارد بیابان میشد. آوازه مردان بیآلایش و با تقوی را در صومعه شنیده بود. ایشان لباس سپید بر تن میکردند، گوشت نمیخوردند، شراب نمینوشیدند و از زن دوری میجستند. فکر و ذکرشان نیایش به درگاه خدا بود. (کتاب آخرین وسوسه مسیح اثر نیکوس کازانتزاکیس – صفحه ۶۵)
پس از اتفاقاتی که در صومعه میافتد، عیسی دگرگون میشود. احساس سبکی میکند و دیگر آن کشمکش درونی را که دیوانهاش کرده بود حل شده میدانست. همچنین از شر وسوسهای که او را به سمت مریم مجدلیه میکشانید رهایی یافته بود.
این احساس خوب و سبک بودن و همچنین اتفاقات دیگری که در صومعه رخ داد باعث شد عیسی به سمت مردم بیاید تا با آنان سخن بگوید. مهمترین حرفی که عیسی با مردم داشت فقط یک چیز بود: عشق. او همه مردم را به عشق دعوت میکرد و از آنان میخواست حتی رومیهای دهشتناک را، که مردم را به صلیب میکشیدند، دوست بدارند. ولی همه اینها باعث شد مردم او را دیوانهتر از پیش فرض کنند.
اگر آتش میبودم، میسوزاندم. اگر هیزمشکن بودم، تیشه فرود میآوردم. اما من یک قلبم و عشق میورزم. (کتاب آخرین وسوسه مسیح اثر نیکوس کازانتزاکیس – صفحه ۲۲۷)
در این میان، داستان حواریون مسیح هرکدام به طور خلاصه شرح داده میشود. داستان اینکه چگونه پطرس، یعقوب، یحیی و دیگر حواریون با مسیح همراه شدند. همچنین رابطه پیچیده یهودا با عیسی نیز شرح داده میشود.
اما مهمترین قسمتهای کتاب، همان کشمکش دائمی و روبهرو شدن با وسوسهها است. عیسی به محض اینکه از دست یک وسوسه خلاص میشود خود را گرفتار در وسوسه دیگری میبیند، بنابراین هر لحظه باید هشیار و آگاه باشد. از وسوسه نزدیک شدن به مریم مجدلیه تا وسوسه احساس خستگی و دنبال نکردن راهی که میداند باید آن را دنبال کند.
اما نگرانی برای نجات دنیا دقیقا مانند خوره به جان عیسی افتاده است. او وظیفه خود میداند که با عشق دنیا را نجات دهد و برای بشریت سعادت به ارمغان آورد. در این مسیر هم همه وجود خود را فدا کرده است. حتی از مادرش عبور کرده و دیگر قبول نمیکند که فرزند اوست. حال دیگر همه فکر و ذکر عیسی خداوند است.
مترجم کتاب – صالح حسینی – در مقدمه خود بر کتاب مینویسد:
کازانتزاکیس در این قصه، زندگینامه عیسی مسیح را شبیهسازی میکند و الگویی دیگر از انسان مبارز و آزاد را تصویر میسازد. به منظور مومن ماندن به شیوه مکتب رئالیسم، نویسنده تمام اسامی و نقل قولها را از کتاب مقدس میگیرد. حتی تقسیمبندی قصه به ۳۳ فصل، درست به شماره سالهای عمر عیسی است.
[ معرفی کتاب: رمان خوشههای خشم – نشر امیرکبیر ]
درباره کتاب نیکوس کازانتزاکیس
کتابهای کازانتزاکیس بسیار خوشخوان هستند و بهراحتی خواننده را در خود غرق میکند. بعید میدانم کسی رمانهای این نویسنده یونانی را خوانده باشد و گذر زمان را فراموش نکرده باشد. رمان آخرین وسوسه مسیح نیز از این قاعده مستثنی نیست. کتابی ساده و روان که بسیار عمیق و لذتبخش است. در همین ابتدا اشاره کنم میتوانید با خیال راحت این کتاب را برای مطالعه انتخاب کنید و مطمئن باشید سفر شگفتانگیزی در انتظارتان است.
مسیح داستان نیکوس کازانتزاکیس بیشتر از هر فرد دیگری دچار وسوسه میشود و فراز و نشیب زندگی را به خوبی درک کرده است. به راحتی میتوان گفت، در این کتاب هیچکس به اندازه مسیح در جدال با خویشتن نیست. او به طور مداوم با نفس خویش، با شیطان و حتی با خداوند خود در کشمکش است. عیسی هنوز به یقین نمیداند که آیا همان برگزیده است یا خیر. اما فکر و احتمال اینکه برگزیده و همان مسیحا باشد آنچنان ترسی در دل او ایجاد میکند که برای رومیان صلیب میسازد تا کجروان را با آن مصلوب کنند. عیسی خوشحال است که زندگی عادیای داشته باشد. در حقیقت بسیار هم تلاش میکند مانند همه مردهای دیگر زندگی کند. دلش میخواهد ازدواج کند، بچه بیاورد و بزرگ شدن بچههایش را به چشم ببیند. مادرش هم همین را میخواهد. اما سرنوشت او چیز دیگریست.
در مسیری که عیسی به مسیحا تبدیل میشود اتفاقات بسیار زیادی رخ میدهد و همانطور که اشاره شد، این مسیر به هیچ وجه آسان نیست و عیسی بارها و بارها مورد آزمایش قرار میگیرد. او خود را مامور آوردن عشق به دنیا میداند اما وقتی این وعده را به گوش مردم میرساند نتیجه چیزی بسیار متفاوت است بنابراین تغییر مسیر میدهد و پس از دیدار با یحیی، تبر به دست میگیرد و قصد دارد ریشه دنیا را قطع و با خشونت همهچیز را با خاک یکسان و سپس دنیای بهتری خلق کند. تغییر عقیده بین عشق و تبر در رمان بسیار مورد توجه قرار گرفته و این سوال به شکل جدی هم در ذهن خواننده شکل میگیرد که نجاتدهنده دنیا به راستی کدام است؟ آیا باید دنیا را با عشق نجات داد یا به ضرب زور. حتی میتوان گفت هدف کتاب آخرین وسوسه مسیح پاسخ به همین سوال است. اما برای درک بهتر جوابهایی که به این سوال داده میشود باید کتاب را بخوانید. هیچچیز و هیچ معرفیای جای خواندن کتاب را نمیگیرد.
میتوان به قسمتهای مختلف اشاره کرد و یک بررسی اجمالی از آن ارائه کرد اما در اینجا به آخرین وسوسهای که به سراغ مسیح میآید اشاره میکنیم که عنوان کتاب نیز به آن اشاره دارد. همه ما آخر داستان و زندگی مسیح را که مصلوب شدن است میدانیم. کازانتزاکیس نیز آخرین وسوسه برای مسیح را تا لحظه مصلوب شدن نگاه میدارد.
هنگامی که عیسی ناصری به صلیب کشیده میشود برای لحظهای زندگی در اطرافش متوقف میشود و دنیا شکل عجیبی به خود میگیرد:
سر برداشت و به اطراف نگریست. چنین مینمود که دنیا بیهوش گشته است و به سفیدی چهره مرده اینک در میان تاریکی کبود بهزحمت دیده میشد. سرهای مردم ناپدید شده و تنها چشمان آنان، چون حفرههای سیاه، پیدا بود. فوج انبوهی از کلاغان، که بوی خون را استشمام کرده و به جلجتا آمده بودند، از وحشت گریختند. (کتاب آخرین وسوسه مسیح اثر نیکوس کازانتزاکیس – صفحه ۴۱۷)
پس از دیدن این موارد عیسی بیهوش میشود. از همین فرصت است که شیطان استفاده میکند و قالب فرشته بر او ظاهر میشود و خود را فرشته نگهبان عیسی معرفی میکند. در قالب فرشته نگهبان، شیطان به مسیح هرآنچه را که در زندگی میخواست و بارها و بارها از خود منع کرده بود هدیه میدهد. یک زندگی دقیقا به همان شکل که تصور کرده بود. رضایت تمام وجود عیسی را در بر گرفته و حتی هنگامی که در همین وسوسه دچار سختی میشود به راحتی از مسئلهای که پیش آمد عبور میکند و به زندگی خیالی ادامه میدهد.
اما در همین رویا که وسوسهای از سوی شیطان است، یهودا در کنار دیگر حواریون ظاهر میشود و بار دیگر درست مانند ابتدای کتاب، به مسیح سخت میگیرد و او را سرزنش میکند. به همین ترتیب است که مسیح سرش را به شدت تکان میدهد و دوباره خود را بالای صلیب میبیند:
پس از این لحظه است که مسیح عمیقا خوشحال است و خدا را سپاس میگوید که همهچیز طبق برنامه پیش رفته است. درنهایت پس از آخرین جملات کتاب است که خواننده به این نتیجه میرسد که کتاب آخرین وسوسه مسیح به راستی اعترافنامه انسانی مبارز است. پیشنهاد ما این است اگر به نیکوس کازانتزاکیس علاقه دارید حتما این رمان او را نیز مطالعه کنید. به این نکته هم اشاره کنیم که ترجمه کتاب شاید در ابتدا سنگین به نظر برسد اما هیچ ایرادی ندارد و بسیار دقیق است.
[ معرفی کتاب: رمان طاعون – نشر نیلوفر ]
جملاتی از کتاب آخرین وسوسه مسیح
هراسی به دل راه ندهید، ایمان داشته باشید. قانون خدا چنان است که باید کارد به استخوان برسد، والّا معجزهای روی نخواهد داد. به خاخام پیرتان گوش دهید. بچهها من. دارم حقیقت را بهشما میگویم. انسان نمیتواند بهپرواز درآید مگر آنکه ابتدا به لبه پرتگاه برسد! (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۱۵)
کسی که باکی از مرگ نداشته باشد، جاودانی میشود. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۴۷)
ماهی فریاد میزند: ای خدا مرا کور نکن. نگذار وارد تور شوم. ماهیگیر داد میزند: خدایا ماهی را کور کن. وادارش کن وارد تور شود. خدا به کدامش گوش کند؟ گاهی حرف ماهی را گوش میکند و گاهی حرف ماهیگیر را. و اینجوریست که دنیا میچرخد. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۷۳)
در گوشه درو افتادهای در ناصره، مریم زن یوسف، در کلبه محقرش نشسته بود. چراغ روشن بود. در هم باز بود. با شتاب، پشمی را که ریسیده بود، دور دوک پیچید. تصمیم گرفته بود که برای جستجوی پسرش ده را زیر پا بگذارد. پشم میرشت، اما حواسش بکار خود نبود. ذهنش، بیکس و بیامید، از روی کشتزارها میگذشت، مجدل و کفرناحوم را بازدید میکرد، دورادور ساحل دریاچه جنسارت را جستجو مینمود. او دوباره گریخته بود. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۱۲۵)
پسر مریم به دیوار تکیه داد و چشمانش را فروبست. ذهنش مانند زهر تلخ بود. خاخام که بار دیگر سر میان دو زانو فرو برده بود، غرق تفکر درباره جهنم، دیو و قلب انسان بود. نه، جهنم با دیوهایش در قعر زمین نبود. جهنم در سینه انسان بود، در سینهی باتقویترین و عادلترین آدمها. خدا یک گرداب مرموز بود، انسان هم. و خاخام پیر جرات نمیکرد دریچهی قلبش را بگشاید تا ببیند در اندرون آن چه نهفته است. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۱۳۹)
مرگ دری نیست که بسته میشود، مرگ دری است که گشوده میگردد. گشوده میگردد و آدم وارد میشود. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۱۴۶)
کدامین وقت پیغمبری برای نجات مردم قیام کرد و مردم سنگبارانش نکردند؟ (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۲۸۴)
خوشا بهحال کسانی که به خدا ایمان میآورند بیآنکه درخواست معجزه کنند. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۳۰۷)
اگر روح درون ما دگرگون نشود، دنیای بیرونمان هیچگاه دگرگون نخواهد شد. دشمن در درون است. نجات از درون آغاز میشود. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۳۲۹)
عیسی و خاخام گفتگوئی نکردند. ایشان وقوف کامل داشتند که کلمات هیچگاه نمیتوانند راز دل را بیرون بریزند و سبکبارش کنند. تنها سکوت از عهده اینکار برمیآمد، و ایشان سکوت اختیار کردند. ساعتها از پی هم گذشتند. متی قلم در دست بخواب رفت. زبدی، پس از پرچانگی زیاد، برگشت و کنار زن پیرش دراز کشید. نیمه شب بود. خاخام هم از سکوت لبالب شد و بپا خاست. زمزمه کنان گفت: عیسی، امشب بهاندازه کافی حرف زدیم. فردا صحبت خود را از سر میگیریم. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۳۴۰)
پادشاه منسی تبهکار، فرمان پدرش حزقیای خداترس را فراموش کرد. شیطان در او حلول کرد و اختیارش را بهدست گرفت. منسی دیگر تحمل شنیدن کلام اشعاء نبی، صدای خدا، را نداشت. بنابراین قاتلینی را به سراسر یهودیه فرستاد که او را یافته و گردنش را بزنند تا دیگر نتواند سخن بگوید. اما اشعاء در بیتالحم میبود. درون سرو عظیمی پنهان شده، عبادت میکرد و روزه میداشت، تا خداوند بر اسرائیل رحمت آورده و آن را نجات بخشد. روزی یک سامری، که پیرو شریعت نبود، از کنار درخت میگذشته که تصادفا دست نبی در حال عبادت بیرون میآید. آن سامری دست را میبیند و شتابان به سوی پادشاه میرود و گزارش میدهد. اشعاء نبی دستگیر میشود و به سوی پادشاه روانه میگردد. پادشاه لعنتی دستور میدهد تا ارهای بیاورند و او را دو نیم کنند. او را میخوابانند. دو نفر دستههای اره را میگیرند و شروع به اره کردن مینمایند. پادشاه فریاد میزند: «نبوت خویش را انکار کن تا از تو درگذرم.» اما اشعاء پیشاپیش وارد بهشت شده و دیگر صداهای این زمین را نمیشنید. پادشاه دوباره فریاد برمیآورد: «خدا را انکار کن تا مملوکهای خود را وادار کنم روی پاهایت بیفتند و ترا ستایش کنند.» نبی آنگاه به او جواب میدهد: «تو قدرتی جز کشتن جسم من نداری. تو نمیتوانی روحم را دست بزنی یا صدایم را خاموش سازی. روح و صدایم فناناپذیرند. روحم به سوی خدا پرواز میکند و صدایم جاودانه در روی زمین میماند و موعظه میکند.» (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۳۷۶)
ناگهان در میان غلغله، عیسی متوجه شد که پطرس چاقوی خود را از غلاف بیرون میآورد تا گوش یکی از خدّام را ببرد. به او فرمان داد: چاقویت را غلاف کن. اگر جواب چاقو را با چاقو بدهیم، پس کی دنیا از شر چاقو زدن خلاص خواهد شد؟ (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۴۰۸)
ویران گشتن دنیا در اثر حقیقت بهتر از نجات یافتن آن توسط دروغ است. چرا که در بطن چنان رستاخیزی شیطان، آن کرم بزرگ، نهفته است. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۴۵۲)
پیغمبر کسی است که وقتی همه نومید میشوند، او امیدوار است، و هر زمان که همه امیدوارند، او نومید است. حتما میخواهی دلیلش را بدانی. خوب برای اینکه او معنای این «راز عظیم» را که «چرخ زمانه میچرخد» خوب دریافته است. (کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۴۶۲)
مشخصات کتاب
- عنوان: آخرین وسوسه مسیح
- نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس
- ترجمه: صالح حسینی
- انتشارات: نیلوفر
- تعداد صفحات: ۴۷۰
- قیمت چاپ دوم – سال ۱۳۶۱: ۵۵ تومان
*رمان آخرین وسوسه مسیح در حال حاضر تجدید چاپ نشده است و این معرفی براساس چاپ دوم آن که در سال ۱۳۶۱ منتشر شده است میباشد. نظر شما در مورد رمان نیکوس کازانتزاکیس چیست؟ لطفا اگر این رمان را خواندهاید نظرات ارزشمند خود را با ما به اشتراک بگذارید. از طریق اینستاگرام کافهبوک نیز میتوانید مطالب کوتاه ما را در رابطه با کتابها دنبال کنید.
» معرفی چند رمان خوب دیگر: