کتاب فکر جنایت اثر لئونید آندره یف، نویسنده اهل روس که بیشتر او را به عنوان پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روس میشناسند، کتاب دیوانهای است که منطق ما را به بازی میگیرد و تا مخاطب را همراه خودش به اوج جنون نکشاند دست از سر او بر نمیدارد.
در پشت جلد کتاب درباره رمان آمده:
دکتر کرژتنسف که انسانی است عاقل و دوست داشتنی تصمیم میگیرد جنون را نیز تجربه کند. او به تنها چیزی که اعتقاد دارد اندیشه است و نه چیزی دیگر. به همین دلیل به عالم جنون و دیوانگی وارد میشود و بازی خطرناکی را با خود و اطرافیان خود آغاز میکند. کرژتنسف تصمیم میگیرد که در این بازی خطرناک توان جسمی و روحی خود را بیازماید. چراکه اعتقاد دارد ورود به این بازی نه تنها جسمی قوی نیاز دارد بلکه روحی قدرتمند را نیز به یاری میطلبد و خود دارای یک چنین روحی نیز هست. بازی او با اندیشهی خود در نهایت به جنایتی میانجامد که حاصل همان بازی و یا شناختن حد و مرز عقل و جنون است. اما در آخر بازندهی نهایی خود اوست. چراکه حقیقت آن که وسعت عقل تا کجاست و حد نهایی جنون چیست هیچگاه برای او روشن نمیشود و او در برهوتی از عدم شناخت و تنهایی باقی میماند.
[ معرفی کتاب: رمان یادداشتهای شیطان – اثر لیانید آندرییِف ]
کتاب فکر جنایت
دکتر کرژتنسف عمدا خودش را وارد بازیای خودساخته میکند تا جنون را به ذهنش راه بدهد و بفهمد که براستی مرز گستره ذهن بشر تا کجاست. یکی از عواقب و نتیجه چنین تجربهای، ارتکاب به جنایت است. حال که او در این راه مرتکب جنایت شده، دارد به انگیزههای جنایتش و عقاید متفاوتش در رابطه با گناه اعتراف میکند. خطاب به کارشناسانی که باید روی مورد مشکوک او از جنبه ذهنی تحقیق کنند تا طبق رای آنها، دکتر کرژتنسف در دادگاه قضاوت شود
در واقع او تمام حرفهایش را خطاب به کارشناسان بیان میکند. ولی تماما در طول داستان احساس میکنیم که آن کارشناسانی که باید او را در نهایت قضاوت کنند خود ما هستیم.
او دوست قدیمیاش را که مدتی است با معشوقه سابق او ازدواج کرده به قتل میرساند. آیا انگیزه او انتقام است؟ حسادت؟ یا صرفا لذت؟
نویسنده مساله جنایت و انگیزههای آن را از جنبههای متفاوت و نقطه دیدهای مختلفی به چالش میکشد. باعث میشود از خودمان بپرسیم که واقعا آیا گناه به همین سادگی قابل تعریف است که بتوانیم دلیل آن را در کلمات ناتوان و کوچکی مثل حسادت یا انتقام خلاصه کنیم؟ البته گفتنیست که نویسنده در بخشهایی که به موضوع جنایت پرداخته، هرازگاهی از افکار و آثار دیگر مثلِ رمان جنایت و مکافات داستایفسکی نیز وام میگیرد.
حقیقتا جذابترین فاکتور کتاب این است که ما با یک راوی غیرقابل اعتماد طرف هستیم. ما هرگز نمیدانیم که کدام یک از حرفهای او صادقانه و کدام یک، بخشی از بازی ذهن مریض او و جنونیست که دیوانهوار خودش و ما را درگیر آن کرده است. هیچ نقطه اطمینانی وجود ندارد. پس ذهن مخاطب آزاد است چیزی را بپذیرد یا نپذیرد! چون خواسته یا ناخواسته وارد بازی راوی شده است. بازیای تا انتها معلق بین جنون و عقلِ سلیم.
او اعتراف میکند که برای قتل، از قصد تظاهر به دیوانگی کرده است. اما رفته رفته او طوری در نقش خود فرو میرود که هنگام اعترافاتش ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم کدام کار او از سر جنون واقعی بوده و کدام کارش بخشی از بازیِ جنون! دیگر نه او و نه ما قادر به کشف مرز بین کرژتنسف دیوانه و عاقل نیستیم. میخواهم بگویم وسعت ذهن بشر او را به جایی میرساند که حتی خودش هم شک دارد که دیوانه است یا ادای دیوانهها را درمیآورد. در این نقطه اصلا تعریف دیوانگی چیست؟ همه چیز معنای خودش را میبازد.
او ابتدا فکر میکند با کنترل افکار و تزریق تدریجی جنون به مغزش، میتواند ذهنیتش را در دست داشته باشد. اما کم کم میفهمد که افکارش تحت سلطه او نیست، بلکه دیگر اوست که مانند انسانی عاجز تحت سلطه افکارش است. مرزی برای جنون و ذهن انسان تعیین نشده. وسعت ذهن بیش از اینهاست و یک شوخی است که انسان بتواند آن را بازی بدهد. انسان در این راه تنها به بازی گرفته میشود!
[ معرفی کتاب: رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو – همراه با اینفوگرافی کتاب ]
* ادامه مطلب ممکن است شامل اسپویل بخشی از انتهای داستان باشد.
در نهایتِ حرفهای او، ما هم مانند هیئت منصفه، برای قضاوت دیوانه یا عاقل بودنِ او پنجاه پنجاهیم. همینقدر ناتوان و عاجز. بدون اندکی اطمینان. او عقل خود را میآزماید و در این راه تنها دستیابیاش آگاهی از قدرت آزادی افسارگسیخته ذهن و حقارت بشر در مقابل وسعت اندیشه است.
ابتدای کتاب مترجم نوشته است که در این بازی خودساخته، بازنده نهایی خود کرژتنسف است. اما میخواهم این را هم اضافه کنم که بازنده نهایی این بازی همه ما هستیم. و دکتر کرژتنسف کسی است که با این بازی حقارتمان در مقابل قضاوت ذهن وسیع را بیرحمانه ثابت میکند. چرا که در لحظه آخرِ دادگاه، هنگامی که از او میخواهند از خود دفاع کند هیچ نمیگوید. گویی همین کافیست که به ما ثابت شده ما توانایی تشخیص و قضاوت و راه یابی به ذهن پیچیده او را نداشتهایم. و چه دفاعی از این کوبندهتر؟
چیزی بالاتر و وسیعتر از اندیشه نیست. و همانطور که در بخشی از کتاب هم آمده: «به راستی آیا اندیشه ارزش پرستیدن ندارد؟»
این کتاب عنصر تعلیق و جذابیت بالایی دارد. و با اینکه اکثر داستان را مونولوگ تشکیل داده، اصلا ذهن مخاطب را خسته نمیکند. ترجمه کتاب خوب بود، هرچند که بخشهایی از آن مشکلات نگارشی و تایپی داشت.
[ معرفی کتاب: رمان سفر به انتهای شب – اثر سلین ]
جملاتی از کتاب فکر جنایت اثر آندره یف
میخواستم او را به دست شوهری فاسد بدهم و سپس او را ترک کنم اما به جای آن او را به دست شوهری دادم که وی را دوست دارد و خودم هم کنار او ماندم. این وضع عجیب را درک میکنید؟ او از شوهرش عاقلتر بود، دوست داشت با من گفتگو کند اما پس از گفتگو با من در آغوش او میخفت و خوشبخت بود. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۱۶)
واقعیت و نفس عمل قتل مرا از ارتکاب به آن باز نمیداشت. میدانستم که این عمل جنایتی است که قانون برای آن مجازاتی سخت تعیین کرده است. اما مگر تمام کارهایی که ما انجام میدهیم تقریبا یک نوع جنایت نیست. تنها نابینایان از دیدن این حقیقت محرومند. عدهای که به خدا ایمان دارند در پیشگاه خداوند و عده دیگر در برابر مردم جنایت میکنند. امثال من نیز در مقابل نفس خود مرتکب جنایت میشوند. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۲۰)
حتی زندگی را به واسطه قساوت و انتقامجویی بیرحمانه و بازیهای جذاب شیطانیش با مردم و پیش آمدهای خوفناکش دوست میدارم. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۲۴)
گوشهگیری نسبی من که علامت عقل سالمی است که ترجیح میدهد اوقات خود را در تنهایی و عزلت یا با خواندن کتاب بگذراند و بیهوده زمان را صرف پرگوییهای بیمعنی نکند میتوانست به عنوان بیماری گریز از اجتماع و نفرت از بشر در من تلقی شود. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۲۶)
زمانی من در نظر داشتم که بر روی صحنههای تئاتر بازی کنم. اما این فکر احمقانه را رها کردم. تظاهری که همه بدانند تظاهر است ارزش خود را از دست میدهد. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۲۹)
جنون آتشی است که بازی با آن خطرناک است. هنگام برافروختن آتش در میان انبار باروت ممکن است بیشتر از موقعی که کوچکترین اندیشه جنون به ذهن شما برسد احساس خطر کنید. من این مطلب را میدانستم. میدانستم، میدانستم. اما مگر انسان شجاع از خطر ترسی دارد؟ (کتاب فکر جنایت – صفحه ۳۱)
من خوابیدم و به خوابی خوش و عمیق فرو رفتم. مگر دیوانهها به خواب خوش فرو میروند؟! (کتاب فکر جنایت – صفحه ۴۰)
وقتی من ثابت میکنم که دیوانهام شما مرا سالم و عاقل میپندارید. و آن گاه که ثابت میکنم که عاقلم مرا دیوانه میپندارید! (کتاب فکر جنایت – صفحه ۸۰)
چه کسی توان این را دارد تا مرا نجات دهد؟ هیچ کس! زیرا هیچ کس از من مقتدرتر و توانمندتر نیست و من – من یگانه دشمن خویشتنم. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۹۰)
برای من دادگاه، قانون و ممنوعیت وجود ندارد بلکه هر کاری برای من مجاز است. آیا میتوانید جهانی را در عالم مجسم کنید که در آن قوانین جاذبه وجود نداشته باشد و یا در آن بالا و پایینی نباشد و همه در آن تنها بر مبنای قانون از هوس و تصادف زندگی کنند؟ من، دکتر کرژتنسف، این جهان جدید هستم. همه چیز امکان دارد و من، دکتر کرژتنسف، این مطلب را به شما ثابت خواهم کرد. (کتاب فکر جنایت – صفحه ۹۴)
مشخصات کتاب
- عنوان: فکر جنایت
- نویسنده: لئونید آندره یف
- ترجمه: کاظم انصاری
- انتشارات: فردا
- تعداد صفحات: ۹۶
- قیمت چاپ اول سال ۱۳۸۴: ۸۵۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: نگار نوشادی
نظر شما در مورد کتاب فکر جنایت چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند کتاب دیگر: