دنیای کتاب، دنیای عجیبی است. وقتی وارد آن میشوید با شگفتیهای بسیار زیادی روبهرو خواهید شد اما مهمترین شگفتی آن، تغییراتی است که شما در درون خود احساس میکنید. پختگی و آروم شدن شخصیت شاید اولین چیزی باشد که متوجه آن میشوید. در این مطلب نیز قصد داریم ۱۰ کتاب خوب به شما معرفی کنیم که به هم با شگفتیهای دنیای کتاب آشنا شوید و هم از نظر شخصیتی پیشرفت کنید.
قبلاً در کافهبوک پیرامون مباحث مختلفی از جمله معرفی کتاب خوب و اینکه چرا باید کتاب بخوانیم صحبت کردیم اما در این مطلب قصد داریم ۱۰ کتابی که از نظر تیم کافهبوک جزء برترین کتابهای دنیای ادبیات هستند به شما معرفی کنیم. ۱۰ کتاب خوب که اگر لیستهای مختلف مانند ۱۰۰۱ کتابی که قبل از مرگ باید خواند، یا ۱۰۰ رمان برتر دنیای ادبیات، ۱۰۰ کتاب برتر تاریخ و مواردی از این قبیل را مشاهده کنید، حتماً اسامی این کتابها را خواهید دید.
۱۰ کتاب خوب که در ادامه معرفی میکنیم همگی از بین رمانهای معروف و مهم دنیای ادبیات انتخاب شدهاند و به اصطلاح جزء ادبیات جدی هستند. با این تفاوت که این لیست از نظر تیم کافهبوک با توجه به شرایط و تجربه خوانش آنها انتخاب شدهاند. اما این به چه معناست؟
پس به خاطر بسپارید، ده کتابی که در ادامه معرفی خواهند شد، از جمله بهترین کتابهایی است که کافهبوک فکر میکند مناسب خوانندگان است. اگر به ما بگویند که فقط ده کتاب معرفی کنید که در طول زندگی بخوانیم، پیشنهاد تیم کافهبوک همین لیست است.
فراموش نکنید مطالعه این رمانها ممکن است زمان بسیار زیادی لازم داشته باشد و از نظر فکری برای هر خواننده رضایتبخش نباشد. اما به شما قول میدهیم اگر بیشتر از ۱۰۰ جلد رمان و کتابهای مختلف خوانده باشید، بعد از مطالعه رمانهای زیر با کافهبوک همراه خواهید شد و به ما حق میدهید که این ده کتاب، جزء بهترین رمانهایی است که هر فردی در طول عمر خود میتواند بخواند.
یک نکته نهایی اینکه، از بین این ده مورد، رتبهبندی کار بسیار سختی است. به همین خاطر در نظر داشته باشید که همه این ده کتاب مورد توجه ما است و مقایسه کتاب اول با کتاب دهم از نظر ارزش برای ما مطرح نیست. لیست پیش رو براساس الفبا آورده شده تا خواننده مطلب را به طور کلی مد نظر داشته باشد.
حال بیاید نگاهی دقیقتر و ویژه به هر کدام از این ۱۰ کتاب خوب داشته باشیم.
۱۰ کتاب خوب
آثار داستایفسکی آنقدر پخته و غنی هستند که هر کدام به تنهایی، دریایی از معنا را دربرمیگیرند. به عنوان مثال برخی از منتقدان درباره کتاب جنایت و مکافات او گفتهاند که حتماً داستایفسکی مرتکب قتل شده است وگرنه غیرممکن است کسی تا این اندازه احوالات راسکلنیکف را دقیق و بهحا توصیف کند. با این حال، بهترین اثر نویسنده، نه جنایت و مکافات بلکه رمان برادران کارامازوف است. رمانی که از نظر ساختار و چهارچوب با همه آثار قبلی نویسنده متفاوت است و فلسفه داستایفسکی در این کتاب کامل شده است.
در رمان برادران کارامازوف ما با برادران و پدر خانواده آشنا میشویم که هر کدام فلسفه فکری متفاوتی دارند و هر کدام نماینده قشر عظیمی از مردم در تمام طول تاریخ هستند. پس از آشنا شدن با این خانواده، به مرور متوجه اختلاف جدی میان بزرگترین پسر و پدر خانواده میشویم و میبینم که دو پسر دیگر چه تلاشهایی برای رفع این مشکل میکنند. برای حل این مشکل اعضای خانواده که سالهاست همدیگر را ندیدهاند دور هم جمع میشوند تا این مشکلات را برطرف کنند. برخورد این افراد با همدیگر، اختلاف نظرهای آنها، گفتوگوهایی که با همدیگر دارند و مراجعه آنها به صومعه نزد کشیش پیر برای حل اختلاف و… شروع جدی این رمان است.
داستایفسکی هرآنچه در سراسر زندگیاش درگیر آن بوده – ادوارد هلت کار، این درگیری را جدال شک و ایمان خوانده – در این رمان آورده است. در واقع همزیستی ایمان و بیایمانی در همه عمر در وجود داستایفسکی باقی ماند و با آن دست و پنجه نرم کرد و بیان هنری نهایی آن، در برادران کارامازوف جلوهگر شده است.
سه عنصر کلیدی که داستایفسکی در رمان خود به عالیترین شکل ممکن به آن میپردازد موضوع جدال شک و ایمان، عذاب و بخشش است. داستایفسکی در رمان برادران کارامازوف به اساسیترین سوالات فلسفی که هر فردی در طول زندگی خود بارها و بارها با آن روبهرو شده، میپردازد و بعید است خواننده بعد از مطالعه کتاب، تا مدتها دست از تحسین نویسنده بردارد. این رمان را بخوانید و سپس در قسمت کامنتهای این صفحه از کافهبوک تشکر کنید!
قسمتی از متن کتاب برادران کارامازوف:
انسان تا زمانی که آزاد بماند دیگر دغدغهی بیوقفه و آزاردهندهای برایش نمیماند جز یافتن کسی که هرچه زودتر در برابرش تعظیم کند. اما انسان چیزی را میجوید در پایش بیفتد که بیچونوچرا باشد، به قدری بیچونوچرا که همهی انسانها بیدرنگ در پرستش همگانیاش اتفاق نظر داشته باشند. چون دغدغهی این موجودات ترحمانگیز فقط یافتن چیزی نیست که من یا دیگری بتواند در برابرش تعظیم کند، بلکه یافتن چیزی است که هرکس دیگری نیز به آن ایمان آورد و در برابرش تعظیم کند، چون ناگزیر همهچیز باید باهم باشد.
اگر به یک کتابخوان بگویید بین برادران کارامازوف و بینوایان یک کتاب را انتخاب کند، به احتمال بسیار زیاد دیوانه خواهد شد. انتخاب بین این دو کتاب غیرممکن است و بعید است کسی بتواند، شکوه و عظمت یکی را بر دیگری ترحیج دهد. رمان بینوایان برای همیشه یک رمان باشکوه است.
در رمان بینوایان خواننده با ژان والژان همراه میشود. کسی که برای سیر کردن شکم بچههای خواهرش دست به دزدی میزند. او فقط یک قرص نان میدزد اما به ۵ سال زندان محکوم میشود. در زندان بر اثر اتفاقات و شرایط مختلف ۴ بار تلاش میکند که فرار کند اما هر بار دستگیر میشود و به مدت محکومیتش افزوده میشود. نهایتا ژان والژان ۱۹ سال را در زندان سپری میکند. پس از ۱۹ سال از زندان آزاد میشود. اما این تازه شروع بدبختیهای اوست. هنگام آزادی برگه زردی به او میدهند که نشان دهنده این است که او یک مجرم است که به تازگی از زندان آزاد شده است و این لکه ننگی است که تا آخر عمر همراه او خواهد ماند.
ژان والژان روزگار سختی را سپری میکند و عامه مردم را به چشم دشمنانی میبیند که به او فرصت هیچ چیز نمیدهند اما اسقف میرییل با آغوشی باز ژان والژان را میپذیرد. به او غذا و اتاق میدهد که استراحت کند. اما در مقابل، ژان والژان ظروف نقرهای اسقف را میدزدد و فرار میکند! هنگام فرار او را دستگیر میکنند و نزد اسقف میآورند. در همین حال است که اسقف به سرجوخه ژاندارمری میگوید که خودش ظروف نقرهای را به این مرد داده است و همانجا شمعدانهایش را نیز به ژان والژان میدهد. شمعدانهایی که ژان والژان تا آخر عمر آنها از خودش دور نمیکند و چراغ راهش میشود. این اتفاق نقطه عطف زندگی ژان والژان است.
بینوایان را باید خواند و بزرگی آن را لمس کرد. باید متن کتاب را کلمه به کلمه در ذهن خود لمس کنید تا ویکتور هوگو را هزاران بار تحسین کنید. نویسنده در کتاب بینوایان به: قانون در برابر عدالت، عشق و از همه مهمتر به ایمان میپردازد. ایمان داشتن یکی از مهمترین موضوعاتی است هوگو به آن پرداخته و اشاره میکند باور داشتن به چیزی، تنها راه نجات پیدا کردن از معضلات زندگی است.
قسمتی از متن کتاب بینوایان:
کوزت بالا میرفت، پایین میآمد، میشست، پاک میکرد، چنگ میزد، میروفت، میدوید، جان میکند، نفسنفس میزد، چیزهای سنگین را جابهجا میکرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام میداد. نسبت به او هیچ رحم در کار نبود؛ خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. شیرکخانه تناردیه به منزله دامی بود که کوزت در آن افتاده بود و میلرزید. حد اعلای فشار به وسیله این خدمتگزاری مخوف صورت حقیقت به خود گرفته بود. طفلک چیزی بود مثل مگس در خدمت عنکبوتها.
در میان این ۱۰ کتاب خوب که مطالعه آن را به شما پیشنهاد میکنیم، کتاب پیرمرد و دریا از همه آنها کوتاهتر است. ارنست همینگوی پیرمرد اشاره میکند، این رمان میتوانست کتابی با بیش از هزار صفحه باشد. با این حال داستان کتاب کمتر از ۱۰۰ صفحه است و تمام اضافات و حواشی آن حذف شده است. اثری ساده و تراشیدهشده که فقط اصل موضوع آن با سادگی عمیق در برابر خواننده قرار دارد.
داستان کتاب درباره پیرمردی است که تنها در قایقی در گلفاستریم ماهی میگرفت و حالا هشتاد و چهار روز میشد که هیچ ماهی نگرفته. یک شب بالاخره پیرمرد به پسری که همراه و همدم او در دهکده است، میگوید که مطمئن است دوران بدشانسیاش به پایان رسیده و به همین دلیل میخواهد روز بعد قایقش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آبهای دور راهی دریا شود. پیرمرد اعتقاد دارد که هشتاد و پنج رقم خوشیمنی است و میتواند ماهیای با خودش بیاورد که یک خروار وزنش باشد. پسر که مانولین نام دارد طعمه و وسایل صید را برای پیرمرد تهیه و فردای آن شب در روز هشتاد و پنجم سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب میاندازد و سفرش را آغاز میکند.
رمان پیرمرد و دریا، تلاش پیرمرد و شکستناپذیری او را تا لحظه آخر به خوبی نشان میدهد و این قدرت شگفتانگیز پیرمرد از آنجا میآید که او اعتقاد دارد «آدم را برای شکست نساختهاند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمیخوره.» ماهی نیز اکنون نه تنها هدف، بلکه جزئی از وجود خود پیرمرد است. وجود باشکوهی از طبیعت که اکنون با او در جدال است و مهم نیست که پیرمرد ماهی را صید میکند و یا ماهی او را از بین میبرد.
درنهایت اینکه به حرف ویلیام فاکنر گوش کنید و پیرمرد و دریا را بخوانید چرا که «زمان ممکن است نشان دهد که پیرمرد و دریا بهترین نوشته همه ما است.» اگر بخواهیم برای این رمان نیز، سه موضوع کلیدی را انتخاب کنیم که نویسنده به آن پرداخته است، میتوان به ایستادگی، درد و رنج و چرخه زندگی اشاره کرد.
قسمتی از متن کتاب پیرمرد و دریا:
پیرمرد لاغر و خشکیده بود و پشت گردنش شیارهای ژرف داشت. لکههای قهوهایرنگ سرطان خوشخیم پوست که از بازتاب آفتاب بر دریای گرمسیر پدید میآید روی گونههایش بود. لکهها هر دو سوی چهرهاش را تا پایین پوشاندهبود و از کشیدن ریسمان ماهیهای سنگین بر کف دستهایش خطهای ژرف افتادهبود. اما هیچ کدام از این خطها تازه نبود. مانند شیارهای بیابان بیماهی کهن بود.
اما نوبتی هم که باشد، نوبت پرداختن به بلندترین رمان تاریخ است. رمانی که زندگی را در خود خلاصه کرده و هر خوانندهای اگر آن را بخواند میتواند ادعا کند که دو بار زندگی کرده است. رمانی که در ۷ جلد و طی ۱۴ سال به زبان فرانسه منتشر شد و بلافاصله یک شاهکار شناخته شد و به عقیده خیلیها برترین رمان قرن یا حتی برترین رمان همه زمانها بود. چیزی که آن را خاص میکند این است که یک رمان سرراست از نظر روایت نیست، مخلوطی از توصیفات نبوغآمیز از اشخاص و مکانها و فلسفه کلی زندگی است. سرنخ اصلی درباره این رمان در نام کتاب – در جستجوی زمان از دست رفته – است.
حتی عنوان همین کتاب نیز خود تاملبرانگیز است. رمان داستان مردی را روایت میکند که تقریبا آشکارا خود نویسنده یعنی مارسل پروست است، او در حال پژوهش درباره معنای زندگی است. تعریف میکند که از وقت تلف کردن دست برمیدارد و شروع میکند به درک و قدشناسی از وجود و بودن خود. خواننده نیز همراه شخصیت اصلی داستان است اما تا پایان کتاب، به عمق عبارت «در جستجوی زمان از دست رفته» نمیرسد.
در کتاب مارسل پروست، هنگامی که به جلد آخر میرسیم، زمان را دوباره کشف میکنیم و متوجه میشویم تنها در ادبیات است که میتوانیم به شگفتی زندگی پی ببریم. در جلدهای ابتدایی کتاب شاهد هستیم که راوی با وجود علاقه فراوان به نویسندگی توانایی نویسنده شدن را نداشت و همچنان هم دغدغه بیاستعداد بودن را دارد. اما تفاوت در اینجاست که راوی اکنون به ادبیات ایمان دارد. در نظر داشته باشید که راوی همیشه با هنر پیوند داشته و دوست نویسنده بزرگی هم بوده ولی فقط پس از طی یک مسیر طولانی است که به قدرت ادبیات ایمان میآورد. ادبیات او را نجات خواهد داد و ما نیز به شما پیشنهاد میکنیم قدرت ادبیات و قدرت رمان در جستجوی زمان از دست رفته را دستکم نگیرید.
ما در کافهبوک هفت جلد مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته را به شکل جداگانه معرفی کردهایم. برای مطالعه هر جلد از این کتاب میتوانید از طریق لینکهای زیر اقدام کنید:
- جلد اول رمان: کتاب طرف خانه سوان
- جلد دوم رمان: کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
- جلد سوم رمان: کتاب طرف گرمانت
- جلد چهارم رمان: کتاب سدوم و عموره
- جلد پنجم رمان: کتاب اسیر
- جلد ششم رمان: کتاب گریخته
- جلد هفتم رمان: کتاب زمان بازیافته
قسمتی از متن کتاب – جلد پنجم:
خودِ رنج الزاماً آدمی را دچار عشق یا نفرت کسی که آن را برانگیخته باشد نمیکند: به جراحی که تنت را به درد میآورد بیاعتنا میمانی. اما در شگفت میشوی اگر زنی که چندی میگفته که تو همه چیز اویی، بیآنکه خود همه چیز تو باشد، زنی که دیدنش، بوسیدنش، نوازشش را خوش میداشتهای، با مقاومتی ناگهانی به تو بفهماند که در اختیارت نیست. این سرخوردگی گاهی خاطره فراموششده اضطرابی قدیمی را زنده میکند که میدانی برانگیزندهاش نه این زن، بلکه دیگرانی بودهاند که خیانتهایشان در همه گذشته است تداوم داشته است. وانگهی، در دنیایی که عشق فقط از دروغ زاده میشود و چیزی نیست جز نیاز عشق به این که دردش را همان کسی که برش انگیخته تسکین دهد، با چه جراتی میتوان خواستار زندگی بود، چگونه میتوان در مقابله با مرگ حرکتی کرد؟
در این لیست اما، مفرحترین کتاب، رمان دن کیشوت است که به هنگام مطالعه آن بارها و بارها خنده بر لبهایتان خواهد آمد.
داستان کتاب درباره دن کیشوت، پیرمردی است که در عالم خودش است و در زمانی که دیگر پهلوانی رونق ندارد تحت تاثیر کتابها و تخیلات ذهنی خودش، تصمیم میگیرد زره بپوشد، کلاهخود بر سر بگذارد، شمشیر به دست بگیرد و سوار بر اسب ناتوانتر از خودش عدالت را در دنیا برقرار کند و از مظلومان در برابر حاکمان ظالم و ستمگر دفاع کند. غیرتی شدن دن کیشوت و به جنگ تاریکیها و غولها رفتن کار هرکسی نیست اما پهلوان ما این وظیفه خطیر را برعهده میگیرد و خوانندگان را نیز همراه خود میبرد تا از شجاعت او تحت تاثیر قرار بگیرد.
نفوذ این کتاب در تاریخ آنقدر عظیم و گسترده است که اصطلاحات و ماجرای آن وارد زندگی روزمره مردم عادی شده و بدون تردید خواندن رمان اصلی و همراه شدن با ماجراجوییهای دن کیشوت و سانکوپانزا یکی از بهترین اتفاقات زندگی شما خواهد بود.
دن کیشوت مظهر طبقهای است که قدرت و شوکت خود را از دست داده و رو به زوال میرود، ولی نمیتواند این زوال را باور کند و یا اینکه نمیخواهد آن را به روی خود بیاورد. همین است که دن کیشوت نجیبزاده مفلوک ناتوان، شمشیر میبندد و زره میپوشد و بر اسب «تازی» سوار میشود و در عین فقر، مهتر و اسلحهدار نگاه میدارد و به این سو و آن سو میرود و مبارز میطلبد. در مقابل اما مهتر او، مدام نقاط ضعف و کاستیهای او را گوشزد میکند ولی سوال اصلی این است که آیا میتوان دن کیشوت را از دنیای خودش خارج کرد؟
قسمی از متن کتاب دن کیشوت:
در آن هنگام سی تا چهل آسیاب بادی در آن دشت دیدند و همین که چشم دن کیشوت به آنها افتاد به مهتر خود گفت: بخت بهتر از آنچه خواست ماست کارها را روبه راه میکند. تماشا کن سانکو، هماینک در برابر ما سی دیو بیقواره قد علم کردهاند و من در نظر دارم با همه ایشان نبرد کنم و هر چند تن که باشند همه را به درک بفرستم. با غنیمتی که از آنان به چنگ خواهیم آورد کمکم غنی خواهیم شد، چه این خود جنگی بر حق است و پاک کردن جهان از لوث وجود این دودمان کثیف در پیشگاه خداوند تعالی عبادتی عظیم محسوب خواهد شد. سانکوپانزا پرسید: کدام دیو؟ اربابش جواب داد: همانها که تو آنجا با بازوان بلندشان میبینی، چون در میان ایشان دیوانی هستند که طول بازوانشان تقریبا به دو فرسنگ میرسد. سانکو در جواب گفت: احتیاط کنید ارباب، آنچه ما از دور میبینیم دیوان نیستند بلکه آسیابهای بادی هستند و آنچه به نظر ما بازو مینماید پرههای آسیا است که چون از وزش باد به حرکت در آید سنگ آسیا را نیز با خود میگرداند. دن کیشوت گفت: معلوم است که تو از ماجراهای پهلوانی سررشته نداری. من به تو میگویم اینها دیو هستند. اگر میترسی کنار بکش و در آن دم که من یک تنه نبردی بیمانند و هراسانگیز با ایشان آغاز میکنم تو دعا بخوان. و پس از ادای این سخنان…
شخصیت زوربا در کتاب زوربای یونانی، احتمالاً سرزندهترین و احتمالا شادترین شخصیتی است که شما در سراسر دنیای ادبیات با آن روبهرو خواهید شد. زوربا کسی است که به معنای واقعی کلمه در لحظه زندگی میکند. در مورد آینده هیچ فکری نمیکند و حوادث گذشته را به سرعت از یاد میبرد، حتی اگر این حادثه درگذشت کسی باشد که او را دوست دارد. همه وجودش زمان حال است. اگر کار کند با تمام وجود مشغول میشود. اگر به حرف کسی گوش دهد، طوری به طرف مقابل توجه میکند که انگار در دنیا هیچ صدای دیگری وجود ندارد. اگر کسی را دوست داشته باشد، با همه وجودش دوستش دارد. اگر شروع به رقصیدن کند، سرمست میشود و متوجه هیچ اتفاق دیگری نخواهد شد. اگر سنتور بنوازد، غرق آن میشود. زوربا با هرچیزی به شکل خارقالعادهای برخورد میکند. همیشه وقتی چیزی را میبیند انگار بار اول است آن را می بیند، هیجانزده میشود و با شور و اشتیاق به آن نگاه میکند و واقعا لذت میبرد. نترس است و اجازه نمیدهد ترس از چیزی بر او چیره شود و یا قدرت را از او بگیرد. مالک زندگی خودش است و آزاد.
زوربا تقریبا در هرچیزی فلسفه خاص خودش را دارد و از نگاهی که به مسائل دارد هم، خوشحال و راضی است. اما قسمتی از فلسفه زندگی زوربا که بسیار نقد منفی به خود گرفته است، نگاه او به زن است. زوربا نسبت به زنان بسیار بدبین است و بههیچوجه در مورد آنها خوب صحبت نمیکند. با این حال در برابر آنها ضعیف هم هست. شاید اگر این موضوع نبود، کتاب زوربای یونانی یکی از برترین کتابهای تاریخ ادبیات میشد.
نقش مترجم کتاب – محمد قاضی – نیز در بهتر دیده و خوانده شدن این کتاب بیتاثیر نیست. مقدمهای که مترجم بر کتاب نوشته آنقدر خواندنی است که شما عملاً با زوربای ایرانی نیز آشنا میشوید. درنهایت هم پیشنهاد مترجم و هم پیشنهاد زوربا یک چیز است: لطفا کمی هم زندگی کنید.
قسمتی از متن کتاب زوربای یونانی:
من وقتی هوس چیزی بکنم میدانی چه میکنم؟ آنقدر از آن چیز میخورم تا دلم را بزند و دیگر هیچ گاه فکرش را نکنم، یا اگر هم فکرش را کردم حال استفراغ بهمن دست بدهد. وقتی بچه بودم مرده گیلاس بودم. زیاد هم پول نداشتم و نمیتوانستم یک دفعه مقدار زیادی بخرم، بهطوری که هر وقت گیلاس میخریدم و میخوردم باز هوسش را میکردم. روز و شب فکر و ذکری بهجز گیلاس نداشتم و براستی که از نداشتن آن در رنج بودم. تا اینکه یک روز عصبانی شدم یا خجالت کشیدم، درست نمیدانم. فقط حس کردم که در دست گیلاس اسیرم، و همین خود، مرا مضحکه مردم کردهبود. آن وقت چه کردم؟ یک شب پاشدم و پاورچین پاورچین رفتم جیبهای پدرم را گشتم، یک مجیدیه نقره پیدا کردم و آن را کش رفتم و صبح زود بهسراغ باغبانی رفتم. یک زنبیل گیلاس خریدم، در خندقی نشستم و شروع بهخوردن کردم. آنقدر خوردم و خوردم و هی خوردم تا شکمم باد کرد. لحظهای بعد معدهام درد گرفت و حالم بهمخورد. آره ارباب، هی استفراغ کردم و کردم، و از آن روز بهبعد دیگر هوس گیلاس در من کشتهشد؛ بهطوری که دیگر تاب دیدن عکس گیلاس را هم نداشتم. نجات پیدا کردهبودم. نگاهشان میکردم و میگفتم: «دیگر احتیاجی بهشما ندارم!» بعدها همین کار را با شراب و توتون هم کردم.
در لیست ۱۰ کتاب خوبی که به شما معرفی میکنیم، رمان مادام بوواری شاید تلخترین آنها باشد.
گاهی زندگی بر وفق مراد نیست و آزاردهنده میشود، این یک حقیقت است و چون قوانین زندگی را ما ننوشتهایم، چارهای هم جز قبول آن نداریم. با این حال زندگی شامل مجموعهای از فراز و نشیبها است. زندگی «اِما بوواری» (شخصیت اصلی رمان مادام بوواری که با نام مادام بوواری در کتاب معروف میشود) هم از این قاعده مستثنی نیست. البته بیشتر اوقات او در نشیب زندگی قرار دارد و هیچگاه از داشتههایش خوشحال نیست. همیشه زندگی نسبت به او ناعادلانه به نظر میرسد و در این فکر است که چگونه زندگیاش میتواند بهتر شود. او تنها نیست و اکثر شخصیتهای جذاب رمان هم نمیتوانند به سادگی با جریان زندگی پیش بروند. آنها از زندگیشان راضی نیستند و نمیتوانند آن را آن گونه که هست قبول کنند.
گوستاو فلوبر در رمان مهم خود به نارضایتیها، اسارت و درماندگیهای شخصیت اصلی میپردازد.
مادام بوواری با انعکاس افکار و احساسات و آرزوهایش، تصور موجود از زن کامل و ایدهآل قرن نوزدهم را ارائه میدهد. قهرمان داستان همزمان هم زنی کامل و هم زنی ترسناک برای این دوره است. او زیباست، خانهدار خوبی است و از دور، یک زن فرمانبردار به نظر میآید، ولی واقعیت چیز دیگری است. فلوبر از طریق زندگی مادام بوواری میخواهد نگاهی صمیمی و هدفمند به سختیهای زن بودن در طول دورههای سرشار از محدودیتها را به ما نشان دهد و به همین خاطر این رمان ارزش خواندن دارد. ضمن اینکه شخصیت مادام بوواری در دنیای ادبیات بسیار مهم و شناخته شده است.
قسمتی از متن کتاب مادام بوواری:
دوستت دارم! آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم ازت بگذرم، میفهمی؟ گاهی آنقدر دلم میخواهد تو را ببینم که خشم عشق میخواهد دیوانهام کند. از خودم میپرسم: «الان کجاست؟ شاید دارد با زنهای دیگری حرف میزند! به او لبخند میزنند، او نزدیک میشود…» نه! بگو، از هیچ کدامشان خوشت نمیآید، مگر نه؟ از من خوشگلتر هم هست؛ اما من در عشق بهترم! من خدمتکار تو و کنیز توام! تو شاه منی، بت منی! تو خوبی! تو خوشگلی! باهوشی! نیرومندی!
سختترین قسمت در انتخاب لیست حاضر انتخاب کتاب از تولستوی بود. تولستوی رمانهای بزرگی خلق کرده است ولی ما در کافهبوک با وسواس بسیار کتاب مرگ ایوان ایلیچ را انتخاب کردهایم. کتابی که در حجم کوتاهی شگفتی بسیار خلق میکند.
داستان کتاب و اول و آخر آن تقریباً مشخص است و ما میدانیم که با مسئله مرگ روبهرو هستیم. اما سراسر کتاب مایه شگفتی و تامل است. کتاب با مفهوم مرگ شروع میشود و با مرگ نیز بهپایان میرسد اما جمله پایانی کتاب آنقدر تکاندهنده است که خواننده وقتی به پایان کتاب میرسد، دوست دارد در همان لحظه برای بار دوم کتاب را بخواند. تالستوی در آخر کتابش مینویسد: مرگ هم تمام شد!
تولستوی در این کتاب از مخاطبین میپرسد: انسانی نه چندان متفکر، چگونه با تنها لحظه حقیقی در زندگیاش مواجه خواهد شد؟ این اثر نگاهی بسیار جذاب و گاهی اوقات دلهرهآور به پرتگاه مرگ است و علاوه بر این، به مخاطبین نوید میدهد که میتوان در هر لحظه از زندگی به آرامش روحی و معنوی رسید. در واقع این اثر حملهای به بیماری درون انسانهای امروز است که تنها هدف زندگیشان را تجملگرایی قرار دادهاند، انسانهای از خودبیگانهای که در مسیر زندگی فراموش میکنند عمر کوتاه است و مرگ در تمامی لحظههای زندگی حضور دارد. هر اندازه مرگ را انکار کنی، در نهایت مجبور به پذیرش آن خواهی شد و چیزی که از دست میرود، زمان برای یافتن حقیقت زندگی و آگاهیست.
قسمتی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ:
مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو میلغزم و گمان میکردم که بهسوی قله صعود میکنم. و بهراستی همینطور بود. در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیرپایم میگذشت و از من دور میشد. تا امروز که مرگ بر درم میکوبد.
اگر قرار باشد فقط ۱۰ کتاب خوب بخوانید، این ده کتاب کامل نخواهد شد مگر اینکه با کافکا و دنیای کافکا آشنا شده باشید. و کتابی بهتر از مسخ برای ورود به دنیای کافکا وجود ندارد. البته مسخ، رمان نیست بلکه داستان کوتاهی است که به اعتقاد ناباکوف جزء برترین آثار دنیای ادبیات است.
مسخ روایت مردی است که در یک صبح طبق معمول برای رفتن به محل کارش از خواب برخاسته و متوجه میشود تبدیل به یک حشره شده است. ابتدا خانواده و سپس نماینده قانونی شرکت متوجه این تغییر و تحول میشوند. ولی امید دارند که وی به وضعیت انسانی اولیه بازمیگردد. اما اینگونه نمیشود و تداوم این وضعیت که با دلسوزیهای خواهرانه همراه و تنگدستی خانواده را نیز به دنبال دارد موجب اتفاقاتی چند شده و طرد کامل او را به دنبال دارد و باقی ماجرا.
مسخ، روایتی سورئال با راوی سوم شخص دارد که تمثیلوار داستان را پردازش میکند. چندانکه همین فاکتور موجب تحلیلهای همهجانبهای از داستان میشود. نگاههای روانشناختی و جامعهشناختی و هستیشناسانه و فلسفی را با تکیه بر کُدهای داستانی و روایی میتوان در نقد و تحلیل آن مدنظر قرار داد. عدم ارتباط موفق با جنس مخالف با پرداخت شخصیتهای خواهر و مادر و صاحب تصویر تابلوی بر دیوار به همراه تحلیل بر پایه ادیپ از نمونههای تحلیلی روانشناختی مسخ است. چندانکه انسان از خود بیگانه شدهی معاصر در برابر شغل و موقعیتهای اجتماعی و مناسبات کارفرمایی اشتغال و پیامدهای سیاسی جایگاه تعدیهای اقتصادی و تقابل ظلم و سکوت در تحلیلهای جامعهشناختی اثر حائز اهمیت هستند.
قسمتی از داستان کوتاه مسخ:
این افکار به سرعت از مغزش گذشت، بیآنکه بتواند تصمیم بگیرد از تختخواب بیرون بیاید. سپس – درست در لحظهای که ساعت شش و چهل و پنج دقیقه را اعلام میکرد – از قسمت بالایی تختخواب آهسته در زدند. مادر بود. گفت: «گرگور، ساعت شش و چهل و پنج دقیقه است، مگر نمیخواهی بروی مسافرت؟» چه صدای لطیفی! گرگور خواست جواب بدهد ولی با شنیدن صدای خود و حشت کرد صدایی که میشنید بهوضوح صدای همیشگی خود او بود، ولی انگار ته مایهای از جیر جیری از میان نرفتنی و دردناک با آن میآمیخت و موجب میشد کلمات بلافاصله پس از ادا شدن وضوح خود را از دست بدهند و طنینشان چنان دگرگون شود که شک کنی درست شنیدهای یا نه. گرگور میخواست به تفصیل جواب بدهد و همهچیز را تعریف کند. ولی در آن وضع…
و در نهایت کتاب دهم از لیست ۱۰ کتاب خوب کتاب ۱۹۸۴ است که دنیای آن بسیار تاریک و هولناک دارد. کتابی که به خواننده میگوید هیچچیز، جز چند سانتیمتر مکعبی که درون جمجمه دارد، به او تعلق ندارد.
این رمان درباره یک دولت مرکزی است که حکومتی تمامیتخواه است و همهچیز را کنترل میکند و به شما میگوید که چه کاری انجام دهید، کجا حضور داشته باشید، با چه کسانی صحبت کنید، اوقات فراغت خود را چگونه سپری کنید، به چه چیزی فکر کنید، به چه چیزی باور داشتید باشید و خلاصه به معنای واقعی کلمه همه چیز را کنترل میکند و تحت نظر دارد.
از دیدگاه جورج اورول یکی از مهمترین نشانههای هر جامعه آزاد و رشد یافتهای این است که بتوان واقعیتهایی را با مردم در میان گذاشت که معمولاً تمایلی به شنیدنش ندارند. به همین ترتیب میتوان نتیجه گرفت که راه آزادی و عدالت از روبهرو شدن با واقعیت میگذرد. اما این همه ماجرا نیست و آزادی و عدالت به راحتی حاصل نمیشود.
در رمان ۱۹۸۴ با جامعهای زیر سلطه دیکتاتوری که مملو از واقعیتهای زشت و کریه است روبه رو هستیم اما احدی جرأت دیدن و اذعان به آن را ندارد. و شما هم به عنوان یک شخص اگر میخواستی میراث بشری را زنده نگاه داری راهش از دیدگاه نویسنده این است که عاقل بمانی و نه چیز دیگری. چراکه شنیدن صدا همان و پاکسازی همان اما میراث بشری چیست؟ اورول در این رمان میراث بشری را بسیار ساده تعریف میکند. او اعتقاد دارد میراث بشری همان حق به زبان آوردن و به رسمیت شناختن واقعیت است. همان دو به علاوه دو مساوی چهار است.
جورج اورول در کتابش درباره آزادی فکر در مقابل کنترل فکر، دوستی در مقابل خیانت و آزادی در مقابل ظلم و ستم صحبت میکند.
قسمتی از کتاب ۱۹۸۴:
در مقابل درد هیچکس نمی تواند قهرمان بماند. هیچکس.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]