کوچه ابرهای گمشده رمانی از کورش اسدی است که وقتی کتاب را به پایان میرسانید با این نوشته روبهرو میشوید: «پاییز ۱۳۸۵» با این حال، رمان در سال ۱۳۹۵ مجوز دریافت میکند و منتشر میشود. پس از سه بار تجدید چاپ بازهم چاپ کتاب با مشکل مواجه شد اما در سال ۱۳۹۷ چاپ چهارم کتاب با طراحی جلد متفاوت از سوی نشر نیماژ روانه بازار شد.
کورش اسدی در آبادان به دنیا آمد و نوشتن را از نوجوانی آغاز کرده بود. هنگامی که به تهران مهاجرت میکند با هوشنگ گلشیری آشنا میشود و رابطهای دوستانه میان آن دو شکل میگیرد. اسدی در سال ۱۳۹۶ خودکشی کرد. کوچه ابرهای گمشده رمانی ماندگار و جسورانه از اوست که در ادامه به مرور آن خواهیم پرداخت.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
در قسمت دیگری از متن پشت جلد کتاب آمده است:
کورش اسدی مولف برگزیده:
- جایزهی گلشیری از نگاه داوران جشنوارهی سال ۱۳۸۳
- برگزیدهی برتر نشریهی تجربه ۱۳۹۵
- برگزیدهی برتر داستان شیراز ۱۳۹۶
- تقدیرشدهی جایزهی هفت اقلیم ۱۳۹۶
- تحسینشدهی جایزهی مهرگان ۱۳۹۶
- تقدیرشدهی جایزهی مهرگان ۱۳۹۶
[ معرفی کتاب: رمان بیرون در – اثر محمود دولتآبادی ]
خلاصه کتاب کوچه ابرهای گمشده
قبل از شروع کتاب، متن کوتاهی از قصصالانبیاء – ابواسحق نیشابوری – آمده است که چنین است:
«… آن پشه را زنده بداشت در مغزِ وی تا مغزش بخورد – سیزده شبانهروز. پس نمرود بیطاقت شد. گفت چگونه کنم؟ بفرمود تا بوقها بساختند و میزدند بر سرِ او تا آن آواز در سرش افتادی و آن پشه ساعتی از خوردن بایستادی از آوازِ بوق…»
داستان این کتاب ۳۱۱ صفحهای در یک روز – از صبح تا شب – اتفاق میافتد. اما چون شخصیت اصلی کتاب – کارون – در طول روز تحت تاثیر مواد مخدر است، خواننده همراه با او در زمانهای مختلف سیر میکند. همچنین در طول رمان، کارون کتابی در دست دارد که ما هم همراه با او آن را میخوانیم. به عبارت دیگر یک کتاب دیگر هم در این رمان گنجانده شده است. همه این موارد باعث میشود که داستان کتاب کوچه ابرهای گمشده بسیار بیشتر از یک روز به نظر برسد.
کارون جوانی است که به دلیل جنگ از جنوب کشور به تهران آمده است و حرفه کتابفروشی را پیش میگیرد. کار او پیدا کردن کتابهای نایاب برای مشتریان است و گاهی کتابخانه افراد دیگر را یکجا میخرد. او فردی کتابخوان با ذهنی باز است که در طول داستان هم کتابی مطالعه میکند.
کارون در تهران روی سقف یک کانتینر جایی برای خوابیدن پیدا کرده و بساط خودش را کنار پیادهرو دارد. حتی با دختری به نام پریا آشنا میشود که اگر میتوانست به او برسد شاید روحیهاش به کلی عوض میشد. اما زندگی همچنان به کارون روی خوش نشان میدهد و او با ممشاد آشنا میشود. فردی توانا و ثروتمند که کارون را زیر پر و بال خود میگیرد و حتی خانهای در اختیار او قرار میدهد. ممشاد آدم مرموزی است که برای کارون فقط یک محدودیت تعیین میکند و آن هم این است که به دختری به نام شیده نزدیک نشود. اما ماجرا از آنجایی سخت میشود که شیده از کارون میخواهد «کتاب کوچه ابرهای گمشده» را برای او پیدا کند و…
اما داستان کتاب که شروع بسیار جذابی دارد از صبحی شروع میشود که کارون تلاش میکند چیزی به یاد آورد. او دیشب در یک مهمانی حضور داشته و امروز صبح ذهنش هنوز تحت تاثیر مواد است بنابراین نمیتواند به شکل دقیق به یاد آورد که قرار بود چه کاری انجام دهد. جملات ابتدایی کتاب چنین است:
قارقارِ کلاغ
درِ خانه را که بست میخکوبش کرد. انگار به دنیای دیگری آمده بود و سر از یک فضای دیگر درآورده بود.
تشنه بود.
یک آبسردکن – خواب دیده بود یا پشتِ در بود که دیده بود؟ پشتِ در نبود که آن زن میخواست هلاکش کند؟ زنی با دهان باز و آروارههای مهیب. سرش تا گردن در دهان زن بود. بود یا در خیال بود که تشنه بود و زن برایش انگشت، روی فشاری آبسردکن گذاشته بود؟ آب پاشیده بود توی صورتش و چشم که باز کرده بود لکهی ماه را دیده بود.
قار قار
[ معرفی کتاب: رمان سووشون – اثر سیمین دانشور ]
درباره کتاب کوچه ابرهای گمشده
کوچه ابرهای گمشده یک رمان جدی و البته همانطور که اشاره شد جسورانه است که در سالهای اخیر جای خالی آن احساس میشد. رمانی که پس از ده سال اجازه چاپ گرفته است و اکنون کتابخوانان میتوانند خود را در آن غرق کنند. کتابی ساختارشکن که به احتمال صد در صد هر خواننده جدی را شگفتزده میکند. اسدی در این کتاب به مباحثی پرداخته است که تا پیش از این هیچ اشارهای به آن نشده است. قصد فاش کردن شگفتیهایی که در رمان وجود دارد ندارم اما پیشنهاد میکنم قبل از خواندن کتاب خود را آماده کنید!
گاهی اوقات شما کتابی را میخوانید و فقط از آن لذت میبرید. کتاب که تمام شد، ذهن شما آن را رها میکند و احتمالا به سراغ کتاب بعدی میروید. اما رمان کوچه ابرهای گمشده شما را در خود حل میکند. در این کتاب شما صرفا خواننده نیستید و به شدت با آن قاطی میشود و مهمتر از همه، بعد از اتمام کتاب شما را همچنان درگیر خود میکند. نگاه متفاوت کارون به خاطرات گذشته، به زندگی حال، به عشق و حتی به مسائلی مانند مرگ شما را درگیر خود میکند.
نیمه اول کتاب شاید برای خواننده عادی کمی سخت باشد، شما در ابتدا باید خود را در ذهن کارون پیدا کنید، به ماجراهایی که در جریان هستند تسلط پیدا کنید و در دیوارنوشتههایی که کارون میخواند غرق نشوید. البته در موارد متن کتاب به کمک خواننده میآید و داستانی که کارون میخواند و همچنین نوشتههای روی دیوار به شکل ایتالیک نوشته شده است. با این حال در بعضی مواقع فروپاشی ذهن کارون به حدی است که متن کتاب هم دستخوش تغییر میشود!
نوشتههایی که کارون در کتاب میخواند از جمله مواردی است که باید توجه ویژهای به آن داشت. در ابتدا شاید این نوشتهها هیچ ربطی به داستان کتاب نداشته باشند اما وقتی کتاب به پایان نزدیک میشود، خواننده میتواند به راز آن پی ببرد. همچنین در طول این یک روز که داستان جریان دارد کارون تلاش زیادی میکند تا خودش را هم کشف کند. البته معماهای دیگری هم وجود دارند که کارون آنها را کشف کند اما مهمترین موضوع این است که کارون جایگاه خود را در میان این همه رمز و راز پیدا کند. او مدام به گذشته و به خاطراتش مراجعه میکند و تکههای پازل شخصیتش را کنار هم میگذارد اما «کشف خود» به همین سادگی و مخصوصا تحت تاثیر مواد مخدر ساده نیست.
اوج پریشانی و جنون قلم نویسنده، که به اعتقاد من از جذابترین خصیصههای آن هم میباشد؛ همین شعارهایی است که روی دیوار نوشته شدهاند. در نهایت باید اشاره کنم شخصیتهای این کتاب مثل اسم کتاب، ابرهایی گمشده هستند که از کنار هم رد میشوند و از اول باید بدانیم که این کتاب قرار نیست به ما نتیجهگیری ارائه بدهد و یا حتی چفت و بستهای داستانی خود را لو دهد.
پیشنهاد میکنم مطالعه این رمان برجسته را از دست ندهید.
[ معرفی کتاب: رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – اثر رضا قاسمی ]
جملاتی از کتاب کوچه ابرهای گمشده
ناگهان خود را در هیاهوی بیداری گنجشکها دید. داشتند تندتند از درخت سقوط میکردند. انگار سردیشان شده باشد و گیج بلند شوند ببینند چیزی نمیبینند و سقوط کنند بیفتند زمین داشتند میافتادند زمین. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۹)
همهی زندگیش همین بود. رفتن دنبال مهرههای خیال. چرخیدن در گذشته. و برگشتن. و همیشه که برمیگشت، میگشت دنبال حال. حالی که گذشته بود و رفته بود. پس زندگیم تمامش در خیال، گذشته بود. در خیال گذشته و غیاب حال. حال اگر که بود فقط دری بود برای عبور – برای رفتن به گذشته و مرور قبل. توی قبل تمام چیزهایی که داشت و دوست میداشت باقی بودند. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۴۲)
کاش میشد با هر حمام آدم از داخل هم پاک شود. پیش از هر دوش گرفتن این حال را داشت که میرود تا تازه شود. آدم تازهای بشود برای بعد. ولی بیرون که میآمد دو دقیقه بعد میدید همان بوده که بوده. با همان فکرها و همان خیالها. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۷۰)
ادبیات، عرصهی وهم است – هرج و مرج موجودات ذهن که دنبال زبانند. میگردند تا بیایند، تا به زبان بیایند – برسند به صدا و صوت. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۷۵)
قبول دارم توی این مملکت قانونهای بازی روشن نیست. اصلا، فضای بازی روشن نیست. انگار همیشه وسط بازی برق میرود. بعد تو نمیدانی کجای بازی هستی. فقط چیزی که هست یک حس مشخصی از آغاز بازی داری. انگار آدم دارد به جای یک نفر با دو نفر بازی میکند. هم رقیب، هم تاریکی. قانونش این است. قانون اینجا این است. توی بازی، دو نفر هستید ولی باید حواست به چوب و ضربههای یک نفر غایبی هم باشد. نفر سوم کیست؟ کسی نمیداند. پیدا نیست. همیشه توی تاریکی است. ولی همه میدانیم که هست و ضرب دستش هم زیاد است. چیزی که هست فقط باید اطمینانش را جلب کنی. که به بازیت علاقهمند شود. که بگذارد کار خودت را بکنی. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۹۶)
فرهنگ ما فرهنگ پوشیدگی است. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۱۶۱)
توی همین فکرها بودم که دیدم کسی چند متر دورتر از من ایستاده لای درختها دارد نگاهم میکند. اول از حالت ایستادنش خوشم نیامد. حالت آدمی را داشت که انگار ایستاده تو هوا. بعد ولی دیدم انگار واقعا هم توی هوا ایستاده. یک آن لرزی تند دوید تو تنم. آهسته رفتم جلو. یکی خودش را از درخت آویزان کرده بود. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۱۶۸)
فکر آزارم میداد. تا تنها میشدم از هجوم یک احساسهای درهم و برهم مغزم میخواست منفجر شود. میدانستم که فکر کردن کار خطرناکی است. فکر، آدم را به کشتن میداد. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۲۵۶)
جغرافیای شهر را گم کرده بود. فقط میدید که میدوند. مدتی گذشت تا حس زمان و مکان را باز پیدا کند. منگ بود. نورِ گردانِ سرخ روی دیوار پاشیده میشد. دیوار انگار جان پیدا کرده بود و تکان میخورد. سایهها روی دیوار میدویدند، روی آسفالت خیس همراهِ حرفهای مبهمی در هوا همهمهای گنگ میدوید. نامفهوم بودنش ترسناک بود. سفیدی پیش میآمد. لکهی سفید دوندهای لای ماشینها میپیچید و میآمد طرفشان. انگار چیزی میگفت. میدوید و چیزی به جمعیت میگفت یا به هوا. کارون نمیشنید. شیشهی ماشین بالا بود. آمد و از برابرِ پنجره که گذشت یک آن چهرهاش را دید و بعد دیگر نبود. رفته بود و با هیاهو و ازدحام خیابان یکی شده بود. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۳۸۷)
مشخصات کتاب
- عنوان: کوچه ابرهای گمشده
- نویسنده: کورش اسدی
- انتشارات: نیماژ
- تعداد صفحات: ۳۱۱
- قیمت چاپ چهارم – سال ۱۳۹۷: ۳۵۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد رمان کوچه ابرهای گمشده چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
[ لینک: اینستاگرام کافهبوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر نیماژ: