<link rel="stylesheet" href="https://fonts.googleapis.com/css?family=Dosis%3A200&#038;display=swap" />

داستان نویسی

کتاب فارنهایت ۴۵۱

https://www.iranketab.ir/

در کتاب فارنهایت ۴۵۱ اثر ری بردبری حکومت از جنس «برادر بزرگ» اورول در رمان ۱۹۸۴ نیست. در این کتاب روش حکومت موذیانه‌تر است، چون مردمی که از برنامه‌های سرگرم‌کننده و اطلاعات ناقص تکراری راضی هستند از آن استقبال می‌کنند. ذهن آن‌ها چنان از اطلاعات بی‌خاصیت و حقایق بیهوده انباشته است که احساس ذکاوت می‌کنند و از جهل خودخواسته خود خوشحالند. به همین خاطر نیازی به کنترل و چشمان ناظر از جنس چیزی که در کتاب اورول وجود داشت، در اینجا احساس نمی‌شود.

در دنیایی که ری بردبری خلق کرده، حکومت کتاب‌ها را خلاصه و خلاصه‌تر می‌کند تا آن‌که جز یادداشت‌های بی‌بو و بی‌خاصیت چیزی از آن‌ها باقی نمی‌ماند، در واقع دیگر کتابی برای خواندن وجود ندارد. بعد از آن‌که دیگر کسی کتاب نخواند، مردم خودشان وجود کتاب‌ها را گزارش می‌دهند، چرا که «کتاب تفنگ پُری است در خانه‌ی همسایه!»

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

اگه ناراضی سیاسی نمی‌خوای، دو طرف مسئله رو به مردم نگو که نگران بشن، فقط یکیش رو بگو. از اون هم بهتر، هیچی بهشون نگو. بذار یادشون بره که چیزی مثل جنگ وجود داره. اگه حکومت بی‌کفایته، اگه کله‌گنده‌هاش همه‌چی رو بالا گشیدن و مالیات‌هایش نامعقوله، همون بهتر که این‌جوری باشه تا این‌که مردم نگران این چیزها باشن. آرامش، مانتگ. برای مردم مسابقه برگزار کن، مسابقه‌ای که توش برنده بشن… کله‌شون رو از اطلاعات به‌دردنخور پر کن. اون‌قدر «واقعیت» تو کله‌شون بچپون که احساس کنن تا خرخره پر شده‌ان و «عقل کل» هستن.

چهار ستون رمان دیستوپیایی یا پاد-آرمان‌شهر در قرن بیستم عبارتند از کتاب ما اثر یوگنی زامیاتین، کتاب دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی، کتاب ۱۹۸۴ اثر جورج اورول و درنهایت کتاب فارنهایت ۴۵۱ اثر ری برادبری. این چهار کتاب در کنار هم، دید گسترده‌ای از مفهوم ویران‌شهر به خواننده می‌دهد و ما نیز در کافه‌بوک با معرفی این چهار کتاب، امیدواریم خواننده نسبت به مطالعه آن‌ها اقدام کند.

مترجم کتاب – مژده دقیقی – که ترجمه بسیار خوبی از کتاب ارائه داده است، در مقدمه خود، پیرامون کتاب می‌نویسد:

بردبری در فارنهایت ۴۵۱ ویرانشهری بی‌نام را در آینده‌ای نامعلوم تصویر می‌کند. جامعه‌ای ممکن که به هیچ روی دلخواه نیست. در این دنیا خردگرایی و استقلال فکری مایه‌ی انزجار است. آدم‌ها به تکنولوژی و رسانه‌ها وابسته‌اند. خانواده‌ها در اتاق نشیمن خانه‌شان نمایش احساساتی سبکی را در تلویزیون‌های دیواری عظیم تماشا می‌کنند و با آن تعامل دارند ولی چراغ‌های رابطه میان اعضای خانواده تاریکند. بردبری زمان حال خود را – که گذشته‌ی اکنون ماست – به نقد می‌کشد و درباره‌ی مسائلی هشدار می‌دهد که برخی از آن‌ها را امروز لمس می‌کنیم و نمونه‌های بسیاری از آن‌ها را پیرامون خود می‌بینیم.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان مزرعه حیوانات اثر جورج اورول – همراه با اینفوگرافیک ]

کتاب فارنهایت ۴۵۱

بسیاری از خوانندگانِ کتاب فارنهایت ۴۵۱ معتقدند که موضوع اصلی کتاب درباره سانسور است. اما بردبری خود می‌گوید شاهکارش نه درباره‌ی سانسور، بلکه درباره‌ی تکنولوژی‌ست. او می‌گوید که رسانه افیون جدید توده‌هاست. بردبری در طول کتاب می‌کوشد به مخاطبین نشان دهد که تلویزیون و رسانه‌هایِ «بی پایان و تهی از فکر» نمی‌توانند جایگزین مناسبی برای ادبیات و کتاب خواندن باشند. او در این رمان، علاوه بر پیش‌بینیِ دستگاه‌های تلویزیونِ امروزی، یکی دیگر از پرطرفدارترین ابزارهای سرگرمی و ارتباطی را پیش‌بینی کرد: هدفون‌های درون گوش که باعث می‌شد افراد آنقدر سرشان شلوغ باشد که زمانی برای فکر کردن نداشته باشند!

در آینده‌ای نه‌چندان دور و نه‌چندان غیرمحتمل، گای مانتگ، شخصیت اصلی کتاب که آتش‌نشان است، کارش خاموش کردن آتش نیست، بلکه کارش برپا کردن آتش، سوزاندن کتاب و از بین بردن هرگونه درک و آگهی ناشی از خواندن کتاب است و به طور کلی این حرفه‌ی تمام آتش‌نشان‌هاست که به آن می‌پردازند.

به مردم گفته‌اند کتاب‌ها همه مضر و بد هستند و نوشته‌های آن‌ها برای اخلاق و روح و روان جامعه خطری مهلک به‌شمار می‌رود، و شگفتا که تقریباً همه باور کرده‌اند! در این آینده مخوف، تلویزیون‌ها روح و ذهن و جسم مردم را تسخیر کرده‌اند، تلویزیون جایگزین تمام انواع دیگر هنر شده و بر فضای خانواده‌ها حکم‌فرمایی می‌کند. هر شهروند خوبی موظف است به محض اینکه فهمید کسی از آشنایان و بستگانش کتاب دارد، آدرس او را به پست‌های مخصوص آتش‌نشانی اطلاع دهد.

مانتگ نیز یکی از افراد گنگ و بی‌فکر چنین جامعه‌ای است و می‌پندارد با سوزاندن کتاب‌ها به سلامت روحی و روانی جامعه کمک می‌کند. در واقع ما با انسان‌هایی روبه‌رو هستیم که خود را درون اتاق‌هایی که چهار دیوارش را تلویزیون‌هایی در برگرفته‌اند، حبس می‌کنند. انسان‌هایی که با دیدن کتاب وحشت می‌کنند و آن را ناهنجاری می‌نامند و داشتن کتاب را جرم می‌پندازند. اما ورود کلاریس به زندگی مانتگ، دنیای او را به هم می‌ریزد. کلاریس دختر هفده ساله‌ی همسایه است که زیاد فکر می‌کند، آدم‌‌ها را تماشا می‌کند، زیر باران قدم می‌زند، برگ‌های پوسیده را می‌بوید و بسیار با دیگران تفاوت دارد. این کارها از نظر دیگران برای یک دختر ۱۷ ساله بسیار عجیب است. یک روز کلاریس از او می‌پرسد آیا هرگز یکی از کتاب‌هایی را که سوزانده خوانده؟ البته او هرگز چنین جنایتی مرتکب نشده، ولی بالاخره حرف‌های کلاریس کار خودش را می‌کند. این موضوع در کنار صحنه‌ای عجیب باعث می‌شود مانتگ طغیان کند.

اما آن صحنه عجیب چه بود؟ آتش زدن روال عادی کار آتش‌نشان‌هاست اما یک شب که آن‌ها می‌خواهند خانه‌ای پر از کتاب را آتش بزنند، پیرزن صاحب‌خانه تحت هیچ شرایطی حاضر نمی‌شود از کتاب‌هایش جدا شود. او حاضر است همراه با کتاب‌هایش سوزانده شود اما به چشم سوختن آن‌ها را نبیند. تهدیدها و صحبت‌ها کارساز نیست و پیرزن راضی نمی‌شود. اما مگر کتاب چه چیزی داشت که صاحب‌خانه سوختن را انتخاب کرد؟

دیشب به این فکر می‌کردم که این ده سال گذشته چقدر نفت مصرف کردم. به کتاب‌ها فکر می‌کردم و برای اولین بار فهمیدم پشت هر کدوم از اون کتاب‌ها یه آدم هست. آدمی که کلی برای نوشتن اون‌ها فکر کرده. کلی وقت صرف کرده تا اون‌ها رو روی کاغذ بیاره. این چیزها قبلاً هرگز به فکرم هم نرسیده بود.

حکومت در دنیای فارنهایت ۴۵۱ در ازای گرفتن تفکر مستقل، هر چیزی را که بخواهید به شما می دهد! این شرایط مثل انتخاب کردن میان کشته شدن یا خودکشی است؛ و این خود مردم هستند که با راضی شدن به برنامه‌های سرگرم کننده، خلاصه‌های خلاصه شده و اطلاعات بی‌سند و مدرک، به آن پر و بال داده‌‌اند. مغز آن‌ها آنقدر از اطلاعات به‌ درد‌ نخور و حقیقت‌های بیهوده پر شده که از میزان زیادِ اطلاعاتی که دارند، به خود می‌بالند و در نادانی خودخواسته‌شان، خرسند هستند. علاوه بر این، بردبری در کتاب فارنهایت ۴۵۱ در این باره صحبت می کند که چگونه می توان از فناوری برای کنترل جامعه و تقلیل فکری یک نسل استفاده کرد.

هر کدام از کتاب‌های دیستوپیایی ویژگی خاص خودشان را دارند اما رمان ری بردبری درد عجیبی دارد. در سایر رمان‌ها تاریکی و جامعه کنترل شده مشخص و نشانه‌های آن پیداست و پنهان‌کاری وجود ندارد اما در این کتاب روش پیچیده‌ای در جریان است. همان‌طور که اشاره شد، در اینجا فراوانی اطلاعات بیهوده وجود دارد و شما در دنیایی از برنامه‌ها و سرگرمی‌های بیهوده مانند تلویزیون‌هایی که همیشه روشن هستند غرق می‌شود و به‌نظر، عموم مردم هم خوشحال و از موضوع راضی‌اند. اما این فقط ظاهر کار است. این روش در کنار نابودی کتاب‌ها و تفکر انتقادی باعث مصنوعی شدن همه‌چیز می‌شود.

وقتی کتاب را می‌خوانیم به نظر با یک نویسنده عصبانی روبه‌رو هستیم که خشمش را کنترل کرده، یک نفس عمیق کشیده و دوباره با یک لحن ملایم اما با کنایه فراوان از خواننده می‌خواهد که اندکی صبر کند و حداقل از سرعت فرو رفتن در میانمایگی و تهی بودن بکاهد تا شاید بفهمد در دنیای اطرافش چه خبر است. لازم است که کمی تامل کند و ببیند چه بر سرش آمده که اکنون در چنین جایگاه پست و حقیری به سر می‌برد. اما این رضایت همگانی چطور هیچکس را دیوانه نمی‌کند؟

یکی از کارهایی که در این رمان انجام می‌شود خلاصه کردن و سرعت دادن به همه‌چیز است. آتش زدن کتاب‌ها به صورت سیستماتیک انجام می‌شود اما حتی اگر کتابی وجود داشته باشد دیگر کسی رغبتی به خواندن یک کتاب کلاسیک حجیم ندارد و این خود درد است. شاید نویسنده می‌خواهد به ما بگوید همه ما در قبال آنچه در سطح جامعه اتفاق می‌افتد مسئول هستیم و شاید یکی از کارهایی که می‌توانیم انجام بدهیم، درنگ کردن و خواندن رمانی کلاسیک باشد.

در این رمان به بزرگان زیادی در دنیای کتاب اشاره می‌شود که می‌توان تفکرات هر کدام از آن‌ها را جداگانه در کتاب‌هایشان جستجو کرد. در نهایت مراقب باشیم غافلگیر نشویم و فراموش نکنیم که جامعه از تک تک ما تشکیل می‌شود.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان ظلمت در نیمروز – اثر آرتور کوستلر ]

کتاب فارنهایت 451

جملاتی از متن رمان

دوباره نگاهی به دیوار انداخت. چهره‌اش خیلی هم شبیه آینه بود. امکان نداشت؛ چندنفر را می‌شناختی که روشنایی‌ات را می‌گرفتند و به خودت بازمی‌تاباندند؟ آدم‌ها اغلب – در ذهنش دنبال مورد مشابهی گشت، و یکی را در حرفه‌ی خودش پیدا کرد – مشعل بودند، آن‌قدر شعله می‌کشیدند تا خاموش می‌شدند. چقدر امکان داشت چهره‌ی دیگران احساس تو را، نهفته‌ترین افکار لرزانت را، از تو بگیرد و به خودت بازبتاباند؟

می‌گن من ضداجتماعی‌ام. با کسی نمی‌جوشم. خیلی عجیبه. من خیلی هم اجتماعی‌ام. تا منظور از اجتماعی چی باشه، مگه نه؟ اجتماعی بودن از نظر من یعنی حرف‌زدن درباره این‌جور چیزها. یا درباره‌ی این‌که دنیا چه جای عجیبیه. بودن کنار آدم‌ها خیلی هم خوبه. ولی اجتماعی بودن به نظر من این نیست که یه عده رو دور هم جمع کنی و بعد نذاری حرف بزنن؛ درست نمی‌گم؟ یه ساعت کلاس تلویزیونی، یه ساعت بسکتبال یا بییسبال یا دویدن، ساعت بعد نگارش یا نقاشی، بعد باز هم ورزش، ولی می‌دونی، ما هیچ‌وقت سوال نمی‌کنیم، یا دست‌کم بیشترمون سوال نمی‌کنیم؛ اون‌ها فقط جواب‌ها رو تند و تند به طرفت پرتاب می‌کنن.

کتاب‌های کلاسیک کوتاه میشن تا تو برنامه‌های رادیویی یه ربعی جا بشن، بعد باز هم کوتاه‌تر میشن تا یه ستون دو دقیقه‌ای معرفی کتاب رو پر کنن، آخر سر هم میشن به چکیده‌ی ده دوازده خطی تو فرهنگ لغت. البته من دیگه دارم مبالغه می‌کنم، فرهنگ لغت فقط برای مراجعه بود ولی تنها شناخت خیلی‌ها از هملت – مانتگ تو حتماً با این کتاب آشنایی، خانم مانتگ شما هم احتمالاً اسمش رو شنیدین – آره، داشتم می‌گفتم، تنها شناخت خیلی‌ها از هملت به خلاصه‌ی یه صفحه‌ای بود تو کتابی که روش نوشته بود اکنون دست کم می‌توانید تمام آثار کلاسیک را بخوانید؛ از همسایه‌هایتان عقب نمانید. می‌بینی؟ از مهدکودک به دانشگاه و دوباره به مهدکودک؛ این روند تفکر انسان در پنج قرن گذشته‌ست، شاید هم بیشتر.

سکوتی پیرامون آن آتش و در چهره‌ی آن آدم‌ها انباشته شده بود؛ زمان هم بود، آن‌قدر زمان که کنار این خط‌آهن زنگ‌زده زیر درخت‌ها بنشینی و به دنیا بنگری و با نگاهت آن را زیر و رو کنی، انگار وسط آتشی نگهش داشته باشند، تکه‌ای فولاد بود که این آدم‌ها همه با هم به آن شکل می‌دادند. فقط آتش نبود که متفاوت بود. سکوت هم متفاوت بود. مانتگ به سوی این سکوت خاص رفت که دغدغه‌ی همه‌ی دنیا در آن موج می‌زد.

آقای مانتگ، تو داری به یه بزدل نگاه می‌کنی. خیلی وقت پیش می‌دیدم اوضاع داره به کدوم سمت می‌ره. هیچی نگفتم. من یکی از اون بی‌گناه‌هایی هستم که وقتی هیچ‌کس حاضر نبود به حرف «گناهکارها» گوش کنه، می‌تونستن صداشون رو بلند کنن و اعتراض کنن، ولی چیزی نگفتم و در نتیجه خودم هم گناهکار شدم. دست‌آخر که بنا رو بر سوزوندن کتاب‌ها گذاشتن و آتش‌نشان‌ها رو مامور این کار کردن، چند بار غرغر کردم و ساکت شدم، چون اون موقع هیچ‌کس غیر از من غرغر نمی‌کرد یا فریاد نمی‌زد. حالا دیگه خیلی دیره.

شاید یه نفر عمرش رو گذشته باشه تا بعضی از فکرهاش رو روی کاغذ بیاره، نظرش رو نسبت به دنیا و زندگی بنویسه، اون‌وقت من از راه می‌رسم و در عرض دو دقیقه بوم! همه‌چی تموم می‌شه.

مانتگ به ورق‌های توی دست خودش نگاه کرد. «من… من یاد آتش هفته‌ی پیش افتاده بودم. یاد اون مَرده که دخل کتابخونه‌ش رو آوردیم. چه بلایی سرش اومد؟»

هیچ جادویی توی کتاب‌ها نیست. فقط حرف‌های توی کتاب‌هاست که جادوییه. جادوی کتاب‌ها اینه که تکه‌های دنیا رو برای ما به هم وصل می‌کردن و یه کل می‌ساختن.

کم مانده بود راه آمده را برگردد تا به او فرصت بدهد که پیدایش شود. یقین داشت اگر از همان مسیر برود، همه‌چیز درست می‌شود. ولی دیگر دیر شده بود و با رسیدن قطار نقشه‌اش به پایان رسید.

کتاب‌ها به درد این می‌خورن که یادمون بندازن چه خرها و احمق‌هایی هستیم.

مشخصات کتاب
  • عنوان: کتاب فارنهایت ۴۵۱
  • نویسنده: ری بردبری
  • ترجمه: مژده دقیقی
  • انتشارات: ماهی
  • تعداد صفحات: ۱۸۴
  • قیمت چاپ اول – سال ۱۴۰۱: ۸۲۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب فارنهایت ۴۵۱ چیست؟ لطفاً اگر این کتاب را خوانده‌اید، نظرات و تفکرات خود را پیرامون کتاب با ما در قسمت کامنت‌های همین معرفی کتاب با ما به اشتراک بگذارید. با صحبت کردن پیرامون کتاب، درک و فهم خود را از کتاب بیشتر خواهیم کرد.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب خوب دیگر با ترجمه مژده دقیقی:

  1. رمان زندگی عزیز
  2. رمان ببر سفید
  3. رمان روایت بازگشت
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 69
دوست نداشتم: 66
میانگین امتیازات: 1.05

انتشارات متخصصان

7 دیدگاه در &ldquo;کتاب فارنهایت ۴۵۱&rdquo;

سلام چرا دیگه اینستاگرام فعالیت ندارید

سلام – متاسفانه سال‌هاست که در هیچ شبکه اجتماعی فعالیت نداریم.

چرا نظرات من تایید نمی شود؟

سلام – برای درج نظر کافیه نظرتون رو بنویسید. حتی نیازی به شماره موبایل یا ایمیل نیست.
اما اگر فکر می‌کنید مشکلی پیش اومده لطفا مطلب کامنت گذاری در کافه بوک رو مطالعه کنید.

از پاسخ گویی شما ممنونم من فقط همین کامنتم تایید شد و بقیه کامنت هام چیزی نداشتند که تایید نشوند ولی دوباره کامنتم رو می گذارم: من نوجوان هستم و حدود دوازده سیزده تا کتاب خواندم آیا می توانم این کتاب رو بخوانم و آیا متنش روان است؟

در مورد کتاب فارنهایت ۴۵۱ خدمت شما عرض کنیم که این کتاب شاید برای یکی مثل شما مقداری سنگین باشه. البته که کتاب رو می‌تونید تهیه و مطالعه کنید اما دقت و انرژی زیادی از شما که ابتدای راه هستید می‌گیره. با این حال متن کتاب روان است و شما بعدها بارها و بارها می‌تونید کتاب رو مطالعه کنید.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *