کتاب شاهکار اثر دیگری از امیل زولا نویسنده نامدار فرانسوی است که در طول زندگیاش رمانهای بینظیری نوشته است. شاید کتاب شاهکار برخلاف نامش و البته در مقایسه با دیگر کتابهای نویسنده، یک شاهکار نباشد اما بدون تردید قلم زولا هر خوانندهای را جذب خود میکند. زولا در زمینه ادبیات یک مجموعه ۲۰ جلدی خلق کرده که در آن سرگذشت خانواده روگن ماکار را طی نسلهای مختلف به تصویر کشیده است. کتاب شاهکار چهاردهمین جلد این مجموعه است و به زندگی یک نقاش میپردازد.
امیل زولا در سال ۱۸۴۰ در پاریس به دنیا آمد اما خیلی زود خانوادهاش از پاریس نقل مکان کردند. پدرش وقتی ۶ سال بیشتر نداشت از دنیا رفت و برای آنها مقدار ناچیزی پول به جا گذاشت. او و مادرش مجبور شدند در میان مردم فقیر روزگار بگذرانند و از همین رو امیل زولا به زندگی خشن مردم فقرزده خو گرفت. زولا به زودی متوجه شد که او برای مدرسه رفتن و درس خواندن آفریده نشده و نویسندگی علاقه اصلی اوست. به همین خاطر به همراه دوست بزرگتر خود پل سزان (که نقاش بود) بنای گریختن از مدرسه را گذاشتند.
رفاقت امیل زولا با پل سزان از همین دوران آغاز شد و این نقاش همیشه از دوست کوچک خود یعنی امیل حمایت میکرد. امیل زولا هنگامی که به نویسندهای مطرح تبدیل شده بود با نقاشان آن دوره نیز آشنایی فراوانی داشت و از هواداران پر و پا قرص جنبش امپرسیونیسم به شمار میرفت ولی با انتشار کتاب شاهکار سرخوردگی زولا از جنبش امپرسیونیسم آشکار شد. زولا اعتقاد داشت دوستانش درونمایه را فدای رنگ، نور و تکنیک کردهاند و همه آنها جز مشتی هنرمند ورشکسته بیشتر نیستند.
در کتاب شاهکار، امیل زولا به دوست دیرینه خود نیز – یعنی پل سزان – رحم نکرده و در شخصیت اصلی کتابش او را هدف قرار داده است. بنابراین انتشار کتاب شاهکار علاوه بر اینکه ضربهای سخت به امپرسیونیستها بود، پل سزان را هم بسیار سرخورده کرد. سزان که بسیار زودرنج بود بیش از همه ناراحت شد و پس از دریافت کتاب، یادداشت کوتاهی برای زولا نوشت و پس از آن همه روابطش را با او قطع کرد. یادداشت پل سزان چنین بود:
امیل عزیزم، رمان شاهکار که از راه لطف فرستاده بودید، به دستم رسید. از مولف روگون ماکار از بابت این یادآوریِ محبتآمیز خاطرات گذشته ممنونم و از او میخواهم اجازه بدهد که به یاد ایام گذشته دست او را بفشارم.
معرفی رمان بزرگ و به یاد ماندنی امیل زولا، یعنی کتاب ژرمینال را نیز میتوانید از طریق لینک روبهرو در سایت کافهبوک مطالعه کنید: » رمان ژرمینال
کتاب شاهکار
داستان این رمان درباره «کلود لانتیه» است. نقاش بلندپرواز و ناشناختهای است که فکر خلق یک اثر هنری باشکوه همه وجود او را تسخیر کرده است. او در پی خلق شاهکاری است که اثری روی مخاطب بگذارد، اثری که مخاطب را چنان دستخوش تحول کند که هرگز نتواند به زندگی عادی خود پیش از دیدن تابلو ادامه دهد. این وسوسه همواره با او همراه است و سراسر رمان لحظهای دست از سرش برنمیدارد.
صحنه ابتدایی کتاب چنین است که کلود یک شب دیرهنگام به خانه بازمیگردد و در جلوی خانه با دختر جوانی که زیر باران مانده برخورد میکند. با دل رحمی او را به اتاق خود راه میدهد و اجازه میدهد شب را آنجا بماند. اما از آنجایی که تمام زندگی کلود نقاشی و کار کردن روی تابلوهای مختلف است، ناگهان احساس میکند که باید چهره و تن این دختر زیبا را که فقط در صبح متوجه زیبایی او شده، بر یک تابلو نقاشی کند. در قسمتی از کتاب در این باره آمده است:
کلود با دیدن این صحنه است که دیوانهوار دست به نقاشی کشیدن میکند. به گفته خودش وقتی پای نقاشی در میان باشد حتی حاضر است که پدر و مادر خودش را نیز قربانی کند. خیلی ساده میشود گفت: کلود دیوانه نقاشی است، نه زندگی. در واقع کلود برای رسیدن به آرمان والای خود در نقاشی هیچ پروا ندارد که همه هستی و وجود خودش را، پدر و مادرش را و حتی فرزندش را فدای دستیابی به آن شاهکاری کند که در ذهن دارد، اثری که قرار است جهان هنر را یکباره دگرگون کند.
در ادامه کتاب شاهکار بیشتر با اندیشهها، دغدغهها و دوستان کلود آشنا میشویم. از جمله دوستان او با فردی به نام «ساندوز» آشنا میشویم. دوست دوران کودکی کلود که نویسنده است. آشکارا میتوان دید که ساندوز نماینده شخصیت خود امیل زولا نیز میباشد. از این رو منتقدان میگویند کتاب شاهکار در میان سلسله رمانهای زولا، تنها کتابی است که رنگ و بوی سرگذشت نویسنده را دارد. در کتاب افراد دیگری نیز حضور دارند که شخصیت آنها از دوستان خود امیل زولا گرفته شده است.
به هر جهت، در ادمه رمان میبینیم که عطش کلود برای خلق یک شاهکار روز به روز بیشتر میشود و در همین لحظات است که کریستین – همان دختر ابتدایی کتاب – دوباره وارد میشود و از کلود به خاطر پناه دادن به او تشکر میکند. همین موضوع باعث میشود رابطهای پیچیده میان آنها شکل بگیرد و… .
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب شاهکار نیز درباره آن چنین میخوانیم:
شاهکار نیز که حلقهی دیگری از زنجیرهی دراز دامن رمانهای بیست گانهی «خانوادهی روگن – ماکار» امیل زولا به شمار میرود، آکنده از شخصیتهای زنده و متنوعی است که تنها در اندیشهی آرمان سترگ و والای هنراند. شاهکار تصویری زنده، تپنده و دست اول از جهان هنر امپرسیونیستیِ پاریسِ سدهی نوزدهم، رقابتها و کشمکشها، سالنها و نمایشگاههای بزرگ سالانه به دست میدهد.
[ » معرفی کتاب: رمان پوست – نشر نگاه ]
درباره کتاب امیل زولا
کتاب شاهکار را میتوان کتابی که کاملا به نقاشی مربوط است در نظر گرفت، از همین رو اگر شما با نقاشی و تابلوهای هنری آشنایی داشته باشید بینهایت از کتاب لذت خواهید برد. هرچند قلم امیل زولا جذاب و روان است اما برای درک بهتر فضای کتاب پیشنهاد میکنیم کمی درباره نقاشان امپرسیونیست تحقیق کنید چرا که در این کتاب امیل زولا با نقاشان مکتب امپرسیونیسم روبهرو میشود و مشخصا یکی از دوستان خود را هدف قرار میدهد. دوستش بعد از این کتاب دیگر هرگز با امیل زولا آشتی نکرد که البته اگر کتاب را بخوانید علت این کار به خوبی قابل درک است.
در کتاب شاهکار با صحنههایی کاملا ایدهآل برای نقاشی روبهرو هستیم و توصیف منظره و صحنهها گاهی آنقدر دقیق و طولانی بیان شده که ممکن است خواننده دچار ملال شود. اما شخصیت اصلی کتاب، که خودش ریزترین جزییات را میتواند ببیند از سوی دیگری دچار ملال میشود.
شخصیت اصلی کتاب، نقاشی است که میخواهد به هنگام کشیدن یک تابلو، آن طبیعت وحشی و عصیانگر را به چنگ آورد و با نرمی زیر قلمش خلق کند. اگر موفق به این کار نشود، خشمگین میشود و برای فردی مانند کلود لانتیه خلق یک اثر هنری شاخص و منحصر به فرد یعنی همهچیز. خلق این اثر میتواند او را به فردی ایدهآل تبدیل کند، کسی که با دیدی متفاوت به زندگی نگاه کند اما در مقابل ناتوانی در خلق چنین اثری نیز ممکن است ویرانکننده باشد و نقاش را حتی به جنون بکشاند. هرچه عشق به خلق شاهکار بیشتر، جنون ناتوانی در این کار نیز بیشتر است. و ما عملا در کتاب شاهکار میبینیم که کلود حاضر نیست از آرمانهای خود ذرهای عقبتر برود و به یک اثر خوب راضی باشد. او فقط شاهکار میخواهد.
کلود در همه رمان در تلاش است میراثی از خود بر جای بگذارد. میراثی که بتواند در اخیتار تاریخ و آیندگان قرار دهد و با خیال راحت سر بر زمین بگذارد. اما هرچه بیشتر در جستجوی خلق این شاهکار است گویی بیشتر از آن فاصله میگیرد. برای او نقاشی صرفا خلق کردن و نشان دادن کارهایش در سالن مشهور پاریس نیست، نقاشی جایگاهی والاتر دارد. وقتی میگوییم برای کلود نقاشی همهچیز است یعنی همهچیز، او خود را فدای نقاشی و خلق آثارش کرده اما همچنان راضی نیست. در نظر او هر نقاشی باید سبک خودش را داشته باشد، کشیدن تابلو برای گذران زندگی از دیدگاه او کاری زشت است چراکه نقاشی ارزش بیشتری دارد. یک نقاش باید بتواند خود را در اثرش ببیند و به سبک خودش کار را پیش ببرد. نقاش باید دل مخاطب را به لرزه در آورد.
کلود به مدت بیست سال روزانه ده ساعت نقاشی کرد تا بتواند شاهکاری خلق کند. خودش را فدای نقاشی کرد اما میبینیم که هزینه کارش را نیز باید بپردازد. تباه شدن زندگی روزمره و دوستانش تنها بخش کوچکی از هزینهای است که کلود آن را پرداخت. برای درک رنجهای او باید این رمان را خواند و وضعیت ناخوش هنر در آن زمان پاریس را از نظر گذراند.
[ » معرفی کتاب: رمان همیشه شوهر – نشر نگاه ]
جملاتی از کتاب شاهکار
کلود پاورچین پاورچین رفت و جعبهی مدادرنگی و یکصفحهی بزرگ کاغذ برداشت و آورد. سپس روی چارپایهای کوتاه چمباتمه زد، کیف نقاشی را روی زانوهایش گذاشت و با شور و شوق تمام شروع به طراحی کرد. در حضور شگفتی و شور هنری هر چیز دیگری رنگ میباخت.
لرزید و در خیال خود بار دیگر آن شهر غمانگیز را مجسم کرد: با خط باراندازهایش که تا درودست چون شعلهای کورهوار گسترش مییافت، خندق عمیق رودخانه با آبهای نقرهفامش که تودههای عظیم سیاه رنگ مانع جریان یافتنش میشدند، چراغهایی که به نهنگهایی بیجان میماندند، و انبوه چرثقیلهایی که بازوهای دارمانند خود را از همهسو دراز کرده بودند. با یادآوری اینها رنگ از گونههایش پرید. آیا این بود خوشامدگویی پاریس؟
خوشبختانه تازگیها برخی از کارهایش فروش رفته بود؛ چندتایی از پردههای کوچکش را به بهای هر قطعه ده، دوازده فرانک به دلال هنری احتیاطکاری به نام بابا مالگرا فروخته بود. با این همه ترجیح میداد از گرسنگی بمیرد ولی با کشیدن تکچهره از تجار و همسرانشان، تصویرهای پر زرق و برقی مذهبی، نقاشی سایبانهای رستورانها یا تابلوهای تبلیغاتی قابلهها، هنرش را به تجارت محض بدل نکند.
آیا چیزی جز بیان آنچه آدمی در درون خود احساس میکند در هنر وجود دارد؟ آیا نمیشد همهی هنر را در این خلاصه کرد که زنی را جلو خود نشاند و سپس بنابر احساساتی که این زن در آدمی برمیانگیزد و الهام میکند چهرهی او را کشید؟ آیا یک دسته هویج – بله یک دسته هویج – که از روی طبیعت طراحی میشود و از روی خلوص و به شیوهی شخصی نقاشی میشود، به همهی آن نقاشی شیرهی تنباکو که مطابق دستورالعملهای از پیشآماده طبخ میشد، نمیارزید؟ روزی خواهد آمد که یک هویج که با اصالت عرضه شده باشد به یک انقلاب بینجامد!
ما جسارت و بیپروایی داریم – آینده مال ماست.
شادی در رسیدن به قله نیست بلکه در صعود است، در شور و شعف بالا رفتن از بلندیهاست. فقط، راستش شما نمیفهمید، نمیتوانید بفهمید. آدم باید بتواند این مسیر را طی کند تا این حال را بفهمد.
هر روز نور پاک و شفاف بر جنبوجوش غولآسای پاریس جاری بود. کلود ولگردی در شهر را از سر گرفته بود و تصمیم داشت به قول خودش موضوع یک شاهکار را پیدا کند، چیزی عظیم و غولآسا، چیزی قاطع، اما درست نمیدانست چه چیزی را. سپتامبر آمد و هنوز چیزی نیافته بود که دلش را ببرد. فقط یک هفتهای دیوانهوار گرد این موضوع و آن مایه میگشت و سپس میگفت این آن چیزی نیست که دنبالش بوده است. همیشه در کمین بود تا چنگ بزند و بر رویای تحقق یافتهای دست یابد که همواره از او میگریخت. در حقیقت در زیر لایهی واقعگرایی رام نشدنی او خرافهپرستی یک زن عصبی و ترسیده نهفته بود. به نیروهای مرموز و نهانی باور داشت. همه چیز، اقبال یا ادبار آدمی بسته به نظری بود که برمیگزید.
تنها نقطهی اتکای او در سراسر این ساعات هولناک، که با نومیدی چنگ در کار سرکش خود انداخته بود، رویای آرامبخش شاهکار آیندهاش بود، شاهکاری که سرانجام میتوانست با آن ارضا شود و با کشیدن آن دستهایش همهی کارمایه و چیرهدستی مهارت آفرینندهی راستین خود را نشان دهد.
خوشبختی در نظر تو طبعاً تنها در این میتواند باشد که مقدار زیادی کار بیرون بدهی، کارهایت را ببینند، تحسین کنند یا از آن بد بگویند. خب، پذیرفته شدن در سالن، وارد شدن در گرد و غبار میدان نبرد، تصاویر دیگری کشیدن، و بعد به من بگو همین کافی است؟ اگر چنین شد آخر سر تو راضی میشوی؟ گوش کن. کار همه وجود مرا در اختیار خود گرفته است. ذره ذره مرا از مادرم، از همسرم، و از همهی چیزهایی که دوستشان دارم گرفته است. مثل کرمی که در کاسهی سر آدم بیفتد، مغز را بخورد، راهش را به تنه و اندامها باز کند و سراسر تن را بخورد. لحظهای که صبح از رختخواب بیرون میآیم، کار در من چنگ میاندازد و بیآنکه مجالم بدهد تا نفسی تازه کنم بر پشت میز میخکوبم میکند.
گذشته تنها گورستان توهمات ماست، در گذشته تا ابد پای ما به سنگ قبرها میگیرد و سکندری میخوریم!
در این تصویر هیچ حسی نیست، همین است که مرا کلافه میکند. اگر نمیتوانی نقاش بزرگی بشوی، خب دستکم زندگی که برای ما میماند. آه! زندگی، زندگی!
نترس، مرگ خیلی زود به سراغ ما خواهد آمد. بگذار زندگی کنیم و همدیگر را دوست بداریم.
آدم راستی راستی که باید خیلی بیغرور باشد تا خودش را به خلق یک مشت کار متوسط تسلیم کند و در زندگی به هر دغل و دونی چنگ بیندازد.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب شاهکار
- نویسنده: امیل زولا
- ترجمه: علی اکبر معصوم بیگی
- انتشارات: نگاه
- تعداد صفحات: ۵۲۶
- قیمت چاپ چهارم: ۶۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب شاهکار چیست؟ لطفا اگر این کتاب را مطالعه کردهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات فرانسه: