<link rel="stylesheet" href="https://fonts.googleapis.com/css?family=Dosis%3A200&#038;display=swap" />

داستان نویسی

کتاب شازده احتجاب

https://www.iranketab.ir/

کتاب شازده احتجاب را می‌توان یک واکاوی عمیقی در لایه‌های فرهنگ و تاریخ ایران دانست. به این خاطر که به زعم برخی منتقدان روایتی است از فروپاشی نظام شاهی و خانی در سنت و فرهنگ ایرانی که یک زمانی بسیار رونق داشت.

شازده احتجاب از بازماندگان خاندان قجری است که به سل مبتلا شده است، مراد پیشکار سابق وی است که معمولاً خبر مرگ دوستان و بستگان شازده را برای وی می‌آورد. شبی شازده مراد را می‌بیند که از کوچه می‌آید و گمان می‌کند این بار مراد خبر مرگ خود شازده را خواهد داد. به همین خاطر شازده تمام خاطرات خانوادگی‌اش را در ذهن خود مرور می‌کند، از بلاهایی که خودش بر سر همسرش، فخر النسا آورده و از جنایت‌هایی که اجدادش بر مردم کرده‌اند.

انتشار شازده احتجاب در سال ۱۳۴۸ به یکباره هوشنگ گلشیری را زمانی که تنها بیست و هشت سال داشت به عنوان یک داستان‌نویس تراز اول ایرانی به مردم معرفی کرد. این اولین بار بود که یک نویسنده ایرانی بدون آنکه دیگران او را متهم به تقلیدکاری کنند، از تکنیک‌های مدرن ادبی برای داستان‌نویسی بهره می‌گرفت و اثری چنین عظیم خلق کرد. این اثر که گلشیری خوش‌اقبال‌ترین اثر خود می‌خواند، جزء معدود آثار داستانی ایران است که به زبان‌های انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است و با استقبال خوانندگان از سراسر دنیا مواجه شده است.

کتاب شازده احتجاب چنین آغاز می‌شود:

شازده احتجاب توی همان صندلی راحتی‌اش فرورفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه می‌کرد. یک‌بار کلفتش و یک‌بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پاکوبیدن شازده را شنید و دوید پائین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان شوهر آهوخانم ]

کتاب شازده احتجاب

داستان در دوره‌ای رخ می‌دهد که قدرت از خاندان قاجار به پهلوی منتقل گردیده و اشرافی‌گری در ایران رو به نابودی است. خسرو (شازده احتجاب) آخرین بازمانده از یک خانواده‌ی اشراف‌زاده‌ی قاجار؛ امور عمارت موروثی را رها کرده، خدمتکاران را مرخص می‌کند و تمام دارایی خود را پای قمار می‌ریزد. مراد یکی از پیشکاران سابق او هر از گاهی با آوردن خبر مرگ یکی از خویشان به دیدنش می‌آید. شازده نیز خود از مرض سل در حال جان دادن است. خسرو پس از مرگ همسر زیبایش فخرالنسا، از تنها خدمتکار چاق و نه چندان زیبایی که برایش باقی مانده می‌خواهد تا با تقلید از آداب، حرکات ، لباس پوشیدن و حتی لبخند زدن فخرالنسا، او را برایش زنده نگاه دارد. در نتیجه فخری (خدمتکار) به امر شازده، دو نفر می‌شود. او مجبور است بی‌رحمی‌های شازده را هم نسبت به نقش همسری و هم نسبت به نقش خدمتکاری‌اش تاب بیاورد.

همان‌طور که در جملات ابتدایی کتاب خواندید، روایت آخرین نسل یک شازده قاجاری با پا کوبیدن او آغاز می‌شود و از همینجا هوشنگ گلشیری روح و ذهن شازده را می‌شکافد تا با گذر پی در پی از خاطرت او، روایتگر قصه تن‌پروری‌های قاجاری و جنایت‌های نظام خان‌سالاری باشد.⁣ همچنین نویسنده با وارد شدن به ذهن و روح شخصیت اصلی کتاب، با سبک جریان سیال ذهن داستان را پیش می‌برد.

دامنه قدرت و نفوذ این شازده‌ی سالخورده، اکنون به خانه‌اش تقلیل پیدا کرده است؛ خانه‌ای که در آن، حسرت شکوه و عظمت نیاکان شازده دست از سر او برنمی‌دارد. این شخصیت به یاد ماندنی که مدام بین واقعیت و توهم در گذار است، در بخش‌هایی از زندگی لذت‌طلبانه و اغلب بی‌رحمانه اجداد خود غرق می‌شود. خویشاوندانی که مدت‌ها از مرگشان می‌گذرد و اکنون تنها در قاب عکس‌های اطراف دیده می‌شوند، در ذهن سودازده‌ی شازده جان دوباره می‌گیرند و او را تهدید می‌کنند. اما با در هم تنیدن این تصاویر و خاطرات مبهم، خیلی زود مشخص می‌شود خاطره همسر شازده، یعنی فخرالنسا است که بیشتر از هر چیز او را آزار می‌دهد.

فخرالنسا مهم‌ترین خاطره را در ذهن او دارد و در حقیقت وجود او بیشترین دلیل برای سیر در گذشته توسط شازده است، زیرا تنها وسوسه ذهنی شازده، شناخت فخرالنسا و مرور خاطرات اوست. فخرالنسا با کوک کردن ساعت‌های جدّ کبیر، شازده را به یاد زمان‌های از دست رفته می‌اندازد، او با تسلّط خاص خود بر شازده بر نقاط ضعف خاندان و تبار او انگشت می‌گذارد و گویی بر تاریخچه زندگیشان تازیانه می‌زند. فخرالنسا که خود قربانی جور و ستم این خاندان است، سرانجام شازده را به پوچی زندگی خود و اجدادش آگاه می‌کند.

میشود کتاب شازده احتجاب را چندین بار خواند و هربار ابعاد تازه‌ای از آن کشف کرد، چه به لحاظ نقد فئودالیته در ایران و چه به لحاظ روانشناسی شخصیت‌ها. کتاب شازده احتجاب در حجم کم خودش شخصیت‌های زیادی را پنهان کرده است که الحق هرکدام به زیبایی توصیف شده‌اند و کوتاه بودن رمان، نویسنده را وادار به سرسری نوشتن نکرده است و همین موضوع جلوه قدرت داستان پردازی او مهری بر قوی بودن این اثر دارد.

در کتاب هوشنگ گلشیری همه‌چیز درباره‌ی مرگ است و با مرگ در ارتباط است. نویسنده‌ با تکرار و درهم‌آمیزی تصاویر کتاب که ترتیب زمانی و خط داستانی هم در آن به جلو و عقب کشیده می‌شود – که بر این اساس قصد گلشیری روایت داستان زندگی شازده نیست، بلکه می‌خواهد حدیث خودشناسی شازده را بیان کند – آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد و حالتی رمزگونه ایجاد می‌کند. برای مثال آن‌جا که کالسکه «شازده» در اثر سرعت بالا و سُر خوردن سُم اسب‌ها بر روی یخ آسفالت تصادف می‌کند و کالسکه‌ران که همان «مراد» باشد، فلج می‌شود و کالسکه جای خود را به صندلی چرخ‌دار می‌دهد و چرخ‌های این صندلی با رفت و آمدهای گاه‌و‌بی‌گاه «مراد» و آوردن خبر مرگ این‌و‌آن، حکم چرخ سرنوشت دودمان «احتجاب» را پیدا می‌کند که در آخر هم خبر مرگ خود «شازده» را می‌آورد که همین امر مصادف می‌شود با آغاز خودشناسی شازده احتجاب و در آخر همین مرگ است که به زندگی شازده معنی می‌دهد.

[ » معرفی رمان ایرانی: کتاب بوف کور ]

کتاب شازده احتجاب

جملاتی از متن کتاب

صدای پا کوبیدن شازده که بلند شد فرار کرد و آمد توی اتاق خودش و نشست روبروی آینه، گوش به زنگ کمترین صدای اتاق بالایی، تا شاید باز شازده خلقش تازه شود و با قدم‌های شمرده از پله‌ها بیاید پایین و صدا بزند: فخری!

آن شب شازده احتجاب حال و هوش هر شبش را نداشت. مثل صندلی راحتی‌اش آرام نشسته بود. و فقط گاهی که سرفه شانه‌هایش را می‌لرزاند، پیشانی داغش را بر کف دست‌ها می‌فشرد تا بهتر بتواند رگ‌های پیشانی‌اش را حس کند؛ و یا آن نگاه‌های شماتت‌بار پدربزرگ و مادربزرگ، و پدر و مادر و عمه‌ها و حتی فخرالنسا را از یاد ببرد.

قمه‌ها و کلاه‌خودها روی میز بود. قلمدان‌های صدفی هم بود. کلاه‌خود جد کبیر را برداشت، گفت: «بیا جلو ببینم، شازده.» گفتم: «خواهش می‌کنم، دست بردار. روز دوم نشده شروع کرده‌ای؟» کلاه‌ خود را گذاشت روی سر من. تا روی چشم‌هایم را پوشاند. فخرالنسا خم شده بود. عینک روی چشمش بود، از پائین نگاهم می‌کرد. گفت: «اصلا به تو یکی نمی‌آید، شازده. نکند قمرالدوله با باغبان‌باشی … هان؟ آخر حتی یک ذره از آن جبروت اجدادی در تو نیست.» گفتم: «بس نیست، فخرالنسا؟»

شازده می‌فهمید که باز همان تب اجدادی است که به سروقتش آمده است. اما دلش راه نمی‌داد که خودش را، مثل آن اتاق درندشتی که جابه‌جا از همه اشیا عتیقه تهی شده بود، به دست سرفه و تب بسپارد.

خندید. با انگشتش زد به کاسه بلور. صدای شکننده بلور در متن آن‌همه تیک و تاک مثل جرعه‌یی آب بود، آبی سرد. باز زد. صدا بلندتر بود. عقربه‌ها می‌لغزیدند، کند و مطمئن. سینه‌خیز می‌رفتند تا به آن‌همه شماره نزدیک شوند و فراش‌ها، یا سربازها، و یا رقاصه‌ها بیایند بیرون. و تیک و تاکشان باز آن صدای شکننده را بلعید. و فخرالنسا باز زد، با همان انگشت بلند و سفیدش. صدای بلور در میان آن‌همه صدا غلت خورد، دوید و اوج گرفت، پخش شد و تمام صداها را دربرگرفت. و بعد تنها صدای بلور بود که فرو می‌ریخت، که در تداوم نامنظم و سمج آن همه تیک و تاک تکه‌تکه می‌شد.

باید کاری بکنی که کار باشد، اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند. تفنگ را بردار و برو کنار نرده‌های باغ و یکی را که از آن طرف رد می‌شود، نشانه بگیر و بزن. بعد هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد، اگر دیدی که طرف دارد یک بیت شعر را غلط می‌خواند و یا بینی‌اش را می‌گیرد و یا حتی پایش را گذاشته است روی سکوی خانه‌ی تو تا بند کفشش را ببندد،‌ مأذون نیستی سرش را نشانه بگیری. انتخاب طرف هر چه بی‌دلیل‌تر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه می‌گردد هم قاتل است و هم دروغگو. تازه دروغگویی که می‌خواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمی‌خواهد. باید سر طرف، سینه طرف را نشانه بگیری و ماشه را بچکانی.

از اجداد والاتبار یاد بگیر. وقتی شکار پیدا نمی‌کردند آدم می‌زدند، بچه‌ها را حتی. می‌ایستادند و نگاه می‌کردند، به دست‌ها و پاهایش که جمع می‌شد و تکان می‌خورد و به آن چشم‌ها که خیره به آدم نگاه می‌کرد.

مشخصات کتاب
  • کتاب شازده احتجاب
  • نویسنده: هوشنگ گلشیری
  • انتشارات: نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۱۱۸
  • قیمت چاپ نوزدهم – سال ۱۴۰۲: ۸۵۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب شازده احتجاب چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافه‌بوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات ایران: