<link rel="stylesheet" href="https://fonts.googleapis.com/css?family=Dosis%3A200&#038;display=swap" />

داستان نویسی

کتاب دایی جان ناپلئون

https://www.iranketab.ir/

کتاب دایی جان ناپلئون طنزی درخشان درباره اَفکار و عقاید جامعه آن روزهای ایران در سال‌های ۱۳۱۸ است. کتاب در واقع هجوی اجتماعی‌ست. هجو این باور عمومی ایرانیان که خارجی‌ها و بیگانه‌ها – به‌خصوص انگلیسی‌ها – را عاملِ تمامِ بدبختی‌ها و اِتفاقات در ایران می‌دانند. کتاب در سال ۱۳۴۹ عنوان پُرفروش‌ترین کتاب سال را از آن خود کرد و در زمان انتشارش بلافاصله به چاپ سوم رسید. این رمان با قلمی طنز یک داستان عاشقانه را روایت می‌کند و با قلمی نقاد جامعه‌ی ایران را نقد می‌کند. و هنوز هم از کتاب‌های محبوب میان خوانندگان است. مجموعه‌ای تلویزیونی به کارگردانی ناصر تقوایی نیز بر اساس این کتاب ساخته شده است.

ایرج پزشکزاد با قلمی آمیخته به طنز، قصه مردی را روایت می‌کند که از جنگ‌ها و دلاوری‌های خیالی خود، شاهنامه‌ای فربه و قطور ساخته و آنقدر آن خیالات را برای خود تکرار کرده که دیگر آن‌ها نه حاصل خیالپردازی که عین واقعیت شده‌اند. دایی جان ناپلئون آنچنان در نقش نبرد ساختگی خود علیه انگلیسی‌ها فرو می‌رود، که بعد از فتح تهران توسط متفقین، خود را پیشاپیش اسیر انگلیسی‌ها می‌پندارد و آماده تبعید می‌شود.

خود ایرج پزشکزاد درون مایه‌ی اصلی کتاب را «رویارویی طبقه قدیمی و الگوهای ملی جامعه با جوانان تحصیل‌کرده» می‌داند.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

سیر و سفر در زمان، به‌خصوص در زمان گذشته، یکی از رویاهای بشر بوده است. آدم امروز آرزو می‌کند که با علم و اطلاع به توانایی خود و کمبودهای قدیم می‌توانست به میان آدم‌های قرون گذشته برگردد و برتری‌های خود را به رخ آنها بکشد و تفریح کند. این تفریح و تفرج در گذشته، موضوع بسیاری از آثار تخیلی نویسندگان بوده است.

کتاب دایی‌ جان ناپلئون نتیجه‌ی تلفیق داستان عشق ناکام نویسنده با ماجراهای خانوادگی اوست. روایت پسری عاشق‌پیشه به نام سعید که عاشق دختر دایی‌اش لیلی می‌شود. خانواده سعید همراه با خانواده دایی‌جان و چند خانواده دیگر در باغی بزرگ و چند عمارتی زندگی می‌کنند. ایرج پزشکزاد نویسنده کتاب می‌گوید باغی که داستان در آن روایت می‌شود الهام گرفته شده از باغی است که پزشکزاد کودکی‌اش را در آن گذرانده است. باغی که ارث مادری‌اش بوده و همراه خاله‌ها و دایی‌هایش در آن زندگی می‌کردند.

رمان پرحادثه است و کِشِش زیادی دارد و مخاطب را تا صفحات پایانی، در انتظارِ بیشتر دانستن، مشتاق نگه دارد. رمان در سوی دیگر، به تشریح قشر‌های مختلف اجتماعی، از روشنفکر تا مردم کوچه و بازار می‌پردازد و در تار و پود یک داستان باورپذیر، همه‌ی شخصیت‌ها را بدون هیچ توصیفی از قیافه و ظاهرشان، در برابر خواننده پردازش می‌کند.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان شازده احتجاب – اثر هوشنگ گلشیری ]

کتاب دایی جان ناپلئون

داستان کتاب دایی جان ناپلئون در زمان جنگ جهانی دوم در جریان است. راوی، داستان را از روزی شروع می‌‌کند که در چهارده‌سالگی ناگهان احساس کرده که عاشق دختر دایی خود شده است. این دایی، از یک خانواده ثروتمند قدیمی، افسر بازنشسته ژاندارمری است که علاقه‌ای در حد شیفتگی به ناپلئون بناپارت دارد و آن‌قدر که بچه ها به او لقب دایی‌ جان ناپلئون داده‌اند.

مشکل عشق راوی و دختر‌دایی، خصومت کهنه و سرپوشیده بین پدران آنهاست. دایی از آغاز با ازدواج خواهرش با یک دکتر داروساز مخالف بوده است از طرفی این شوهر خواهر افتخارات ادعایی دایی‌جان را مهم‌ نمی‌شمارد. دایی‌جان به قصد انتقام‌جویی از شوهر خواهر خود، به وسیله روحانی محل شایع می‌کند که داروهای دکتر با الکل ساخته می‌شود و باعث ورشکسته شدن داروخانه می‌شود.

دکتر هم برای انتقام، با ستایش قهرمانی‌های خیالی دایی‌جان در مبارزه با انگلیس، عارضه روحی پیرمرد را تشدید می‌‌کند و باعث می‌شود دایی‌جان کم‌کم دچار سوءظن خیانت نسبت به همه شود. کمی بعد دچار عارضه قلبی م‌ شود و…

نقطه‌ی قوت این اثر، شخصیت‌پردازی آن است. شخصیت‌ها نه به واسطه توضیح و توصیف راوی بلکه به کمک دیالوگ‌هایی که با هم دارند شکل می‌گیرند. شخصیت پسرِ عاشق که راوی رمان است و لیلی، معشوق او، به مانند رومئو و ژولیت است، چون عشق‌شان آلوده به درگیر‌ی‌های بچگانه‌ی بزرگ‌ترهایشان شده است، اما این بار نه در فضایی تراژیک که در فضایی کمیک!

تفکرات ضدزن در حرف‌های شخصیت‌های مرد و حتی زن داستان وجود دارد و البته تفکرات ضد مرد هم در داستان مشاهده می‌شود! مش قاسم، دایی جان، اسدالله میرزا، عزیزالسلطنه هر کدام به نوعی شخصیت‌هایی با تفکراتی زن‌ستیزانه هستند.

قسمتی از کتاب دایی جان ناپلئون که دایی‌جان لیستی را که دوستعلی از اسامی مردانی نوشته که با طاهره، زنِ شیرعلی قصاب رابطه داشته‌اند، مردستیزانه‌ترین قسمت کتاب است که تقریباً اکثر مردان فامیل را خیانت‌کار و منحرف نشان می‌دهد و حتی گاهی به شوخی از خیانت و حتی تجاوز می‌گویند. نمونه دیگر شکی بود که تا آخر بر روی شخصیت دوستعلی‌خان وجود دارد. آن هم از طرف مردان داستان و شوخی‌هایی که با او سر مسئله تجاوز به قمر می‌شود. یا جایی که خیانت‌کاری آسپیران با شوخی بیان می‌شود. مثال‌هایی از این قبیل پیرامون موضوع ضدانسان در کتاب کم نیستند، در واقع هیچ‌کدام از شخصیت‌های کتاب، از گزند توهم توطئه در امان نیستند.

تکیه‌‌کلام‌های سیاسی و اجتماعی داستان هم آن‌قدر قدرتمند هستند که حتی در زمان حاضر هم از آن‌ها استفاده می‌شوند. کار کار انگلیس‌هاست، هر چه که باشد. خالی کردن بار مسئولیت از شانه خود و‌ صرفاً مقصر دانستن غیر، معروف‌ترین آن‌ها است.

میخائیل گورگانتسف، بر ترجمه روسی کتاب می‌نویسد:

تسلسل موقعیت‌های مضحک و دیالوگ‌های خنده‌آور، که نویسنده به وفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشک‌های نامرئی» او می‌اندازد. و این، نه تنها به‌خاطر آن است که مثلاً جنجال منازعه خانوادگی بر سر یک «صدای مشکوک»، شباهتی به خصومت جاودانه میان ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ دارد، بلکه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است که: «آقایان، زندگی در این دنیا چه ملال‌انگیز است!

آدم‌هایی که در گذر زمان دروغ‌های خودشان را باور می‌کنند، در انتظار تایید ماجراهای ساختگی خود از دیگرانند و با تعریف و تمجید اطرافیان سودجو زبانه‌های آتش طمع‌شان بلندتر می‌شود و بقیه او به آتیش می‌کشانند و در این میان هم آسیب می‌زنند و هم و آسیب می‌بینند.

نویسنده با هوشمندی باورهای عامیانه روزگار، علی‌الخصوص تئوری توطئه را طنازانه به نقد می‌گیرد، هر کاراکتر نماینده یک تیپ شخصیت روزگار است که به همین دلیل شخصیت‌ها به قدری زنده هستند که خواننده خودش را در بین داستان مجسم می‌کند و لحظه به لحظه درگیر حوادث داستان می‌شود.

ایرج پزشکزاد می‌گوید بخشی از شخصیت دایی‌جان را از پدرش الهام گرفته است: «پدرم با وجود این که طبیب بود، و طبیب فهمیده‌ای هم بود. اما هیچ واقعه‌ای نبود که او از حیطه کار انگلیس‌ها دور بداند و انگلیس‌ها را مسئول آن نداند.» مش‌قاسم شخصیت مورد علاقه‌ی پزشکزاد در واقع یکی از مستخدمین آشنایان پزشکزاد بود. نام اصلی این شخصیت مش عباس بود که در عالم کودکی پزشکزاد به همه‌ی سوال‌های او و هم‌سن و سال‌هایش پاسخ می‌داد. منبع شخصیت اسدالله میزرا، در واقع یکی از بستگان ایرج پزشکزاد بود، به نام ابوالفضل میرزا که شخصیتی شوخ و بامزه داشت. شخصیت عمو اسدالله میرزا در کتاب کسی است که در فرنگ تحصیل کرده‌ است و رابطه‌ی خوبی با زن‌ها دارد.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان شوهر آهو خانم – اثر محمدعلی افغانی ]

کتاب دایی جان ناپلئون

جملاتی از متن کتاب

خدا بیامرزدت! جوان خوبی بودی! بده بالای سرت بنویسند: ای نکویان که در این دنیایید یا از این بعد به دنیا آیید – آنکه خفته است در این خاک منم – آنکه سانفرانسیسکو نرفته است منم… بلکه آن دنیا ملاحظه‌ات را بکنند یک سانفرانسیسکو بفرستندت.

والله قربان اگر از ما نشنیده بگیرید. این ماشاءالله‌خان شب‌ها درس می‌خواند که کلاس دوازده را با متفرقه امتحان بدهد. برای امتحان از دوسه ماه پیش که از این کتاب‌های تاریخ و هارون‌الرشید و اینجور چیزها خریده، از صبح تا غروب کارش خواندن این کتاب‌هاست. اصلاً گاهی مثل دیوانه‌ها یادش می‌رود اسمش چیست و کجاست و چکار می‌کند. پریروز جلوی بچه‌ها می‌خواست بنده را صدا بزند می‌گفت: «ابن‌سعدون!»‌. دیروز می‌خواست بیاید پیش شما، پرسیدم: کجا می‌روی، گفت: می‌روم خدمت هارون‌الرشید… نه اینکه خیال کنید شوخی می‌کرد… خیلی جدی حرف می‌زد.

سعی می‌کردم بخوابم. پلک‌هایم را به‌هم می‌فشردم بلکه خوابم ببرد و از پیچ وخم این افکار خلاص شوم. خوشبختانه بچه، حتی اگر عاشق باشد، خواب مهلتش نمی‌دهد که تا سحر بیدار بماند. ظاهراً این گرفتاری‌ها مال آدم‌های بزرگ عاشق است.

برای اولین‌بار از ته دل با خدا حرف زدم، دفعه دوم بود که اینطور صمیمانه به یاد خدا افتاده بودم. دفعه اول شبی بود که زلزله آمده بود و از خدا خواسته بودم که تا صبح سقف اطاق را روی سر ما نریزد. ولی این دفعه تکلیفم را درست نمی‌دانستم. درست نمی‌دانستم از خدا چه باید بخواهم. از او می‌خواستم که مرا از گرفتاری عشق لیلی خلاص کند.

حتی یک لحظه از یاد چشم‌های لیلی و نگاه او نمی‌توانستم فارغ شوم و به هر طرف می‌غلتیدم و به هر چیزی سعی می‌کردم فکر کنم، چشم‌های سیاه او را روشن‌تر از آنکه واقعاً در برابرم باشد می‌دیدم.

می‌دانی این عشق‌های بچگی و جوانی دست خود آدم نیست. باباننه‌ها بچه‌هاشان را عاشق هم می‌کنند. از روز اول همینطور شوخی‌شوخی عروس من و داماد من توی گوش بچه‌ها می‌کنند. تا یک روز که به سن عاشق شدن می‌رسی می‌بینی عاشق همان عروس بابات شدی!

دایی‌جان هم کم‌کم حس می‌کرد شنوندگان، داستان‌هایش مخصوصاً داستان جنگ‌های مختلفش را با اعتقاد زیاد گوش نمی‌کنند، شاید به حکم احتیاج به یک شاهد و شاید به علت اینکه کم‌کم مش‌قاسم را در اثر تلقین خود او در صحنه جنگ می‌دید، آهسته‌آهسته وابستگی مش‌قاسم را به خود و حضور او را در جنگ‌ها پذیرفته بود.

مثل هر روز زیر سایه درخت گردوی بزرگ بدون سروصدا مشغول صحبت و بازی شدیم. یک وقت نگاه من به نگاه لیلی افتاد. یک جفت چشم سیاه درشت به من نگاه می‌کرد. نتوانستم نگاهم را از نگاه او جدا کنم. هیچ نمی‌دانم چه مدت ما چشم در چشم هم دوخته بودیم که ناگهان مادرم با شلاق چند شاخه‌ای بالای سر ما ظاهر شد.

از کیف مادرم یک سکه یک قرانی دزدیدم و به بهانه خرید کتابچه زیر بازارچه رفتم. شمع خریدم و در سقاخانه زیر بازارچه روشن کردم: -خدایا! اولاً مرا ببخش که با پول دزدی شمع روشن می‌کنم. ثانیاً یا به من کمک کن که این اختلاف بین آقاجان و دایی‌جان را حل کنم یا خودت حلش کن. ولی اطمینان داشتم که خدا بین این دو راه‌حل اگر بخواهد کمکی بکند دومی را انتخاب می‌کند. این را می‌دانستم فقط راه حل اول را برای تعارف گفته بودم.

مشخصات کتاب
  • کتاب دایی جان ناپلئون
  • نویسنده: ایرج پزشکزاد
  • انتشارات: فرهنگ معاصر
  • تعداد صفحات: ۵۷۶
  • قیمت چاپ چهارم – سال ۱۴۰۳: ۶۸۰۰۰۰تومان
  • جلد گالنگور – قطع وزیری

نظر شما در مورد کتاب دایی جان ناپلئون چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند رمان ایرانی دیگر:

  1. کتاب ملکوت
  2. رمان جای خالی سلوچ
  3. رمان کوچه ابرهای گمشده