کتاب تانگوی شیطان روایت تاریکی از تباهی انسان به دست خودش است. این رمان، تصویری آخرالزمانی از منطقهای ارائه میکند که هر قطره باران در آن، پیامآوری از جهنم است. خود نویسنده درباره کتابهایی که نوشته نظر جالبی دارد. گفتهی او شاید درباره تانگوی شیطان بیش از سایر کتابهایش صادق باشد:
تنها پیشنهاد من به کسانی که کتابهایم را نخواندهاند این است که از خانه بیرون بروند، جایی – مثلاً کنار یک نهر آب – بنشینند و هیچ کاری نکنند، به هیچ چیز فکر نکنند و مانند سنگهای کف رودخانه در سکوت سر جایشان بمانند. سرانجام کسی را ملاقات خواهند کرد که کتابهای من را خوانده است.
لسلو کراسناهورکایی متولد ۱۹۵۴ در مجارستان است. او پنج رمان نوشته و برنده جوایز متعددی شده است. همانطور که روی جلد کتاب نیز مشاهده میشود، کتاب تانگوی شیطان نیز برنده جایزه منبوکر در سال ۲۰۱۵ شده است.
کراسناهورکایی را که به نوشتن آثار بلند و پیچیده و مفهومی شهرت دارد، بیشتر با فرانس کافکا و سامویٔل بکت مقایسه کردهاند و سوزان سانتاگ او را «استاد آخرالزمان» مینامد که به گوگول و ملویل پهلو میزند. وی پس از انتشار رمان تانگوی شیطان در سال ۱۹۸۵ به شهرتی جهانی رسید. این رمان در سال ۲۰۱۲ به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. بلا تار، فیلمساز مجار، در سال ۱۹۹۴ فیلمی ۷ ساعته با همکاری کراسناهورکایی با اقتباس از این رمان ساخت که از شاهکارهای تاریخ سینما به شمار میرود.
رمان تانگوی شیطان، عناصر شادی، دین، کمدی سیاه، سیاستها و فرهنگ عامه مجارستان را در هم میآمیزد و داستانی تمثیلی درباره ذات داستانسرایی خلق میکند. در واقع میتوان گفت کتاب تانگوی شیطان درباره قصههایی است که به منظور ادامه زندگی، برای خودمان و به منظور کنترل دیگران، برای آنها تعریف میکنیم؛ درباره حکایاتی است که واقعیت از آنها ناشی شده است.
[ » معرفی کتاب: رمان زنبورهای خاکستری – رمانی درباره بحران شبه جزیره کریمه در اکراین ]
کتاب تانگوی شیطان
داستان در دهکدهای تقریبا متروک در مجارستان میگذرد که بیشتر اهالیاش مهاجرت کردهاند و فقط چند خانواده در آن باقی ماندهاند با اهالی که در انتظار یک منجی برای نجات سرنوشت خویشاند.
در پی کسادی کار و اوضاع وخیم زندگی عدهای رفته و باقی ماندگان دچار یاس و ناامیدی شده و زندگی افسار گسیختهای را دنبال میکنند، عدهای به هرزگی و فساد، بعضی دیگر به دزدی و غارت روی میآورند. برخی هم همیشه مست در میخانه افتادهاند و یا به کنج تنهایی خویش گرفتار شدهاند. مردم این دهکده در ناامیدی مطلق فرورفتهاند و روح آنها سختتر از آن است که برای نجاتشان بهدنبال راه رهایی باشید!
فضای کریه داستان را از همان شروع کتاب تانگوی شیطان میتوان احساس کرد. جملات آغازین داستان چنین است:
صبح یکی از روزهای پایانی اکتبر، کمی پیش از آن که اولین قطرههای باران بیامان پاییز بر زمینهای ترکخورده و نمکآلود غرب شهرک ببارد – که دریاچهای از گل و لای زردابمانند و بویی نامطبوع پدید میآورد و کورهراهها را صعبالعبور و رسیدن به شهر را ناممکن میکرد – فوتاکی با صدای ناقوسی از خواب بیدار شد.
گناه همه جا را گرفته و تنها دخترک معصوم شهرک هم در کلیسا خودکشی کرده است. زندگی کثیف و نکبت بار برایشان عادی شده که هیچ تلاشی برای تغییر اوضاع نمیکنند و تنها منتظر یک نجات دهنده هستند. ناگهان خبر میرسد دو نفر که مره بودند زنده شده و به سمت شهرک در حرکت است! همه در برزخ این خبرند. داستان روایت آن دو نفر را دنبال میکند که یک پسربچه نیز با آنها همراه شده است.
در روستایی که فضایی آخرالزمانی دارد و فقر و سیاهروزی بر آن چنگ انداخته، لسلو کراسناهورکایی تمثیلی از جهان ارائه میدهد تا انسان را در برابر اعمالش عریان کند. در این داستان ما با مردمی که چشم به راه منجی هستند روبهرو هستیم و این در حالی است که منجیشان با استفاده از جهل و سستی و حماقت آنها تمام داراییشان را میگیرد و آنها را بدل به عروسکهایی تحت فرمان خود میکند تا برایش کار کنند.
این رمان یک چشمانداز تیره و تار از یک جامعهی فرسوده است. درحالیکه مجارستان هنوز کشوری نیمهکمونیستی بود و این کتاب، بهطور خاص در شکستهای آن زمان و سیستمش لنگر نینداخته بلکه تصویر تاریکی که نویسنده ارائه میدهد، تصویری جهانشمولتر و جاودانهتر است.
لسلو کراسناهورکایی در کتاب تانگوی شیطان روایتی تمثیلی انتزاعی و درخشان که یک دیستوپیای آخرزمانی خلق میکند. روایتی متقاطع که موازی نیز هست و از یک تقسیمشدگی ناب به یک اتصال شگفتانگیز میرسد و مفاهیم انتظار و منجی موعود را در یک رویای رهایی و نجات و سرزمین موعود به سمت پایانی بکر و مرموز میکشاند.
این اثر با الهام از فضایی کافکایی و زبانی بکتوار (طبق گفتهی خود نویسنده) یک وحشت جاری در زندگی و زیستن را با تغییر زاویه دیدهایی ناب روایت میکند. سرتاسر داستان باران بیپایانی میبارد. بارانی کجبار که رحمت نیست. سیل مصیبتباری است که گامها و حرکات و دیالکتیک روایی داستان را دچار رخوتی از سرنوشتی محتوم میکند. ساختمانها در حال سقوطند و صدایی که همهگاه و بیگاه میشنوند و سرچشمهش معلوم نیست و هراسی میآفریند که در پیاش همه در گریز از اتفاقی قریب با دیگران در ستیز و بیگانه میشوند.
[ » معرفی کتاب: رمان محاکمه اثر کافکا – معرفی همراه با اینفوگرافیک ]
[ » معرفی کتاب: نمایشنامه در انتظار گودو اثر بکت – معرفی همراه با اینفوگرافیک ]
جملاتی از رمان تانگوی شیطان
ناگهان چشمش به میلیونها ذرهی غباری افتاد که در باریکهای از نور آفتاب شناور بودند، بوی نای آشپزخانه در دماغش پیچید و همزمان طعمی فلزگون در دهانش حس کرد، با خود گفت این همان مرگ است. از روزی که کار و بار اهالی شهرک کساد شد و آنها با همان عجلهای که به شهرک آمده بودند آن جا را ترک کردند، او روز به روز – درست مثل خانوادههای دیگر، دکتر و مدیر مدرسه که جایی برای رفتن نداشتند – خود را ناتوانتر از ترک آنجا یافته بود، هرروزش مشابه روز پیش بود، هرروز همان غذای همیشگی، میدانست مرگ چیزی جز عادت نیست: اول به سوپ، بعد به خوراک گوشت و در نهایت به دیوارهایی که تنگ در برش میگرفتند، جویدن و به سختی فرو دادن لقمههای بزرگ، مزه مزه کردن شرابی که همیشه کم میآمد، نوشیدن جرعهای آب. گاه این هوس مقاومت ناپذیر سراغش میآمد که تکهای از گچ دیوار موتورخانهای را که در آن زندگی میکرد را بکَنَد و در دهانش بچپاند تا میان روال همیشگی و آزاردهندهی طعمهای تکراری مزهی گچ نوشتهی تابلوی هشدار! را نیز بچشد. حس میکرد مرگ پایانی نومیدانه و ابدی نیست و تنها هشداری است.
ناگهان بر شاخهی باریک یک اقاقیا، گذر بهار، تابستان، پاییز و زمستان را دید، چنان که گویی زمان تنها میان پردهای بیهوده در فضایی لایتناهی است، شعبدهای ماهرانه تا از آشوبْ نظمی ظاهری بیافریند، یا از منظری کلی احتمال وقوع پیشامدها را چون اجباری گریزناپذیر بنمایاند. خود را مصلوب تابوت و گهوارهای یافت که با تقلایی دردمندانه میخواهد تن خویش را از آنها برهاند تا سرانجام آن را – عریان، بیهیچ نشانی از هویت، عاری از هرچه نابایست است – به دست مرده شوران، آنان که غضبناک و خاموش در پیش زمینهی شلوغی از شکنجهگران و دباغان اوامر را گردن مینهند برساند، آنگاه است که بیهیچ نشانی از ترحم ناچار به مشاهدهی حال و روز دیگران خواهد شد، بی آن که بخت آن را داشته باشد باردیگر به زندگی بازگردد، چون سرانجام در آن لحظه است که خواهد فهمید همهی عمر با عدهای متقلب که ورقهایشان را از پیش نشانه گذاشته بودهاند طرف بوده و آنان همانهایی هستند که در نهایت تنها چیزی را که برای نجات خویش دارد از چنگش در خواهند آورد: امیدِ یافتن راهِ بازگشت به خانه.
روزگار چه بر سرتان آورده دوستان نگونبخت من؟ مثلا تو فوتاکی، حرفهای بیانتها و دلتنگکنندهات دربارهی رنگ طبلهکردهی ساختمانها، شیروانیهای گسیخته، دیوارهای فروریخته و آجرهای از هم پاشیده، طعم تلخ ناکامی بر هر آنچه میگویی سایه افکنده. چرا زمان را بر سر جزئیات حقیرانه هدر میدهید؟ چرا از زوال اندیشه و تنگچشمی و ژندهپارههایی که به تن دارید حرفی نمیزنید؟ آیا دوست دارید از ناتوانیای که گریبانتان را گرفته چیزی نگویم؟ خواهش میکنم از جملات تندی که به زبان میآورم آزرده نشوید، دوست دارم با شما روراست باشم و هر چه را از ذهنم میگذرد بگویم، چون باور کنید ایندست آندست کردن و تلاش برای اینکه ناراحتتان نکنم اوضاع را بدتر میکند! اگر واقعا بر این گمانید که «شهرک نفرین شده»، پس چرا جرأت به خرج نمیدهید و کاری نمیکنید؟! دوستان اگر ناراحت نمیشوید باید بگویم این منش پست، حقیر و بزدلانهای که در پیش گرفتهاید نتایج وخیمی به دنبال خواهد داشت! ناتوانیتان سزاوار سرزنش است، بزدلیتان سزاوار سرزنش است، سزاوار سرزنشاید خانمها و آقایان! چون – خوب گوش کنید – تنها خودتان هستید که کمر به نابودی خودتان بستهاید!
ایریماش مدتی طولانی سکوت کرد و سپس گفت: یه جور دیگه به قضیه نگاه کن، مهم نیست چی دیدیم، چون چیزی رو روشن نمیکنه. بهشت؟ جهنم؟ زندگی بعد مرگ؟ همش چرنده. وقت تلف کنی. آدما مدام فکر و خیال میکنن اما این باعث نمیشه یه قدم کوچیک هم به حقیقت نزدیک شن. خدا رو نمیتونی تو نوشتهها پیدا کنی، احمق. هیچجا نمیتونی پیداش کنی. خدایی در کار نیست. خیلی وقته ایمان دارم که هیچ فرقی بین من و یه حشره، یه حشره و یه رودخونه، یا یه رودخونه و صدای فریادی که بلند شه نیست. هیچ چیز هیچ مفهومی نداره. فقط شبکهای از چیزهاییه که به هم وابستهن و این وابستگی بسته به شرایط کم و زیاد میشه. همهچی فقط تو کله ما میگذره، ربطی به چیزی که میبینیم یا میشنویم یا حس میکنیم و مدام ما رو به اشتباه میاندازه نداره، آدما این باور پوچ رو دارن که میشه گلیم خودشونو از زوالی که دامن همه رو گرفته بیرون بکشن، اما هیچ راه فراری نیست، احمق. همهچی یه تلهس. ماها محکومیم به فنا.
به آسمان نگاه میکرد و با خود اندیشید این گنبد عظیم باید جایی – هر چقدر هم دور – تمام شود، چون مقدره که هر چیزی انتهایی داشته باشه. فکر و خیال دست از سرش برنمیداشت؛ تو این طویله به دنیا میآییم، مثل خوک تو کثافت خودمون غلت میزنیم، آخرش هم سر در نمیآریم این همه این ور اون ور زدن و شاخ به شاخ شدن با مشکلات که آخرش یا به طغار غذا ختم میشه یا به این دم غروب که نعشمون بیفته رو تخت، چه فایدهای داره.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب تانگوی شیطان
- نویسنده: لسلو کراسناهورکایی
- ترجمه: سپند ساعدی
- انتشارات: نشر نگاه
- تعداد صفحات: ۲۸۸
- قیمت چاپ پنجم: ۹۵۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب تانگوی شیطان چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید نظرات خود را در مورد آن با ما به اشتراک بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» چند کتاب دیگر از نشر نگاه: