و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود رمانی کوتاه (۶۰ صفحه ای) از فردریک بکمن، نویسنده مشهور سوئدی است.
بکمن با انتشار کتاب مردی به نام اوه به شهرت جهانی رسید.
نویسنده در مقدمه، در مورد داستان کتاب، چنین نوشته است:
این رمان، داستانی است درباره خاطره ها و گم شدنشان. یک نامه عاشقانه است و در عین حال خداحافظی آهسته یک پدربزرگ با نوه اش و یک پدر با پسرش.
این داستان درباره ترس است و درباره عشق و اینکه چطور این دو اغلب دست در دست هم پیش می روند و در نهایت درباره زمان است، وقتی که هنوز مالک آن هستیم. از اینکه این داستان را به خودتان تقدیم می کنید سپاسگزارم.
کتاب های دیگر فردریک بکمن عبارتند از:
- کتاب مردی به نام اوه
- کتاب بریت ماری اینجا بود
- مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
داستان کتاب
داستان کتاب " و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود " در مورد پدربزرگی است که دچار الزایمر شده و خاطراتش به مرور در حال محو شدن می باشد. اما چیزی که همچنان او زنده نگاه می دارد، خاطراتش با نوه عزیزش است. انگار همین خاطرات او به این دنیا زنجیر کرده باشند.
داستان در ابتدا به شکل عجیبی شروع می شود، چون ابتدای داستان در ذهن پدربزرگ است. پدربزرگ که خاطراتش در حال محو شدن است، می داند که به زودی همه چیز را فراموش خواهد کرد و از دنیا می رود، اما نمی داند که چطور این موضوع را به نوه خود بگوید و…
درباره کتاب
اسم کتاب کنایه از این است که خاطرات پیرمرد به مرور محو می شود و به همین خاطر به یاد آوردن و بازگشت به سمت عزیزان و خاطرات مشترک هر روز سخت و سخت تر می شود.
کتاب با وجود اینکه فقط ۶۰ صفحه است، به زیبایی روایت شده و بدون شک از خواندن آن نهایت لذت را خواهید برد. حتی می توانم زیبایی این کتاب را با مردی به نام اوه مقایسه کنم.
دیالوگ های این کتاب و نگاه کردن به مسئله مرگ از دیدگاه این کتاب بسیار زیبا و تحسین برانگیز است.
پیشنهاد می کنم اگر کتاب مردی به نام اوِه را خوانده اید، حتما این کتاب را نیز بخوانید و لذت ببرید.
قسمت هایی از متن کتاب
پیرمرد در حالی که به نواه اش چشم دوخته با خودش فکر می کند بهترین سال های زندگی مسلما این نیست؛ زمانی که یک پسربچه اینقدر بزرگ شده که بداند جهان به چه منوال می گذرد اما نه آنقدر که آن را نپذیرد.
نوآ میگوید: «معلم مجبورمون کرد یه داستان درباره اینکه وقتی بزرگ شدیم میخوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.»
«خوب تو چی نوشتی؟»
«نوشتم که در درجه اول میخوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.»
«جواب خیلی خوبیه.»
«خوبه مگه نه؟ من که ترجیح میدم پیر باشم تا آدمبزرگ. همه آدمبزرگا عصبانین، فقط بچهها و پیرها میخندن.»
«همیشه هم مجبوریم انشا بنویسیم! یهبار معلم ازمون خواست درباره اینکه معنی زندگی چیه انشا بنویسیم.»
«تو چی نوشتی؟»
«همراهی.»
بابابزرگ چشمهایش را میبندد.
«بهترین جوابی که تا حالا شنیدم.»
«معلممون گفت باید جواب طولانیتری بنویسم.»
«خوب تو چکار کردی؟»
«نوشتم: همراهی و بستنی.»
اطلاعات کتاب
- کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
- نویسنده: فردریک بکمن
- ترجمه: الهام رعایی
- انتشارات: نون
- تعداد صفحات: ۶۰
- قیمت چاپ دوم: ۱۰۰۰۰ تومان