عقاید یک دلقک اثر برجسته هاینریش بل است که در سال ۱۹۷۲ به خاطر نوشتههایش که ترکیبی از جهانبینی گستردهٔ زمانهٔ خود و مهارت حساس او در کاراکترسازی است و به تجدید حیات ادبیات آلمان کمک کرده است، توانست جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. این رمان یک درام رئال و غمانگیز که مطالعه به نسبت سایر کتابها سختتر است و خوانندهای باحوصله و صبور نیاز دارد.
در ابتدای کتاب حاضر تقدیمنامهای جالب وجود دارد که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست:
تقدیم به روان پاک مادرم.
هاینریش بل نویسنده آلمانی است که در ۱۹۱۷ در کلن به دنیا آمد. در سال ۱۹۳۹ به اجبار دانشگاه را نیمهکاره رها کرد و به جبهه رفت و تا سال ۱۹۴۵ در شرق و غرب جنگید. از سال ۱۹۴۷ به کار نویسندگی روی آورد و تا پایان عمرش آثار بسیاری خلق کرد و موفق شد در سال ۱۹۷۲ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. او در کتابهاش از جنگ و اثرات آن نیز صحبت میکند و تقریباً در تمامی کتابهاش به عواقب روانی جنگ اشاره دارد.
کتاب عقاید یک دلقک یکی از قویترین آثار اوست که شخصیت اصلی آن قادر است حقایق تلخ را با حرکات و کلمات لمس کند و به زبان بیاورد. او چون دلقک است، میتواند امیدها و شادیها و دردهایش را زیر نقاب دلقک بودن پنهان کند اما سوال اصلی اینجاست که آیا این کار برای همیشه ممکن است یا یک روزی این احساسات فوران خواهد کرد؟
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان نان سالهای جوانی – اثر هاینریش بل ]
کتاب عقاید یک دلقک
به احتمال بسیار زیاد اولین چیزی که در ذهن خواننده شکل میگیرد، این است که چرا شخصیت اصلی کتاب یک دلقک است و کار دلقک بودن را برای خود انتخاب کرده است؟ در تصورات ذهنی عموم مردم – چه در فرهنگ آن زمان آلمان و چه در دنیای امروزی – دلقک بودن کاری آبرومند نیست و اگر کسی آن را انتخاب کند، لابد شغل دیگری پیدا نکرده است. همین انتخاب دلقک بودن نیز، باعث تفرقه بین شخصیت اصلی و خانوادهاش شده است! اما داستان در این مورد متفاوت است.
هانس شنیر دلقک بودن را انتخاب کرده چون به آن علاقه دارد و به راحتی میتواند پشت نقاب دلقک بودن احساسات خود را پنهان کند. مادر هانس کاتولیک معتقدی است که برای دفاع از عقایدش حاضر شد دخترش را به جنگ بفرستد و شاهد مرگ او باشد. عقاید مادر حتی روی برادر هانس نیز تاثیر گذاشت و باعث تغییر مسیر زندگی او شد.
در این میان هانس، تحت تاثیر عقاید کاتولیک مادرش قرار نگرفت و به دور از عقیده و تعصب به شغل مورد علاقهاش یعنی دلقک بودن روی آورد. مشکل و مسئله اصلی داستان درست جایی رخ میدهد که هانس عاشق دختری مذهبی به نام ماری میشود. شاید اگر هانس به دنبال افکار مادرش میرفت و سپس عاشق ماری میشد، همهچیز خوب پیش میرفت. لاکن با اینکه ماری و هانس، بدون ثبت رسمی و مراسم ازدواج سالها کنار هم زندگی کردند یک روز ماری به خاطر عقاید هانس او را ترک میکند.
ماجرا زمانی سختتر میشود که شینر در حین یک اجرا زمین میخورد و همین باعث صدمه دیدن زانویش میشود. او که از دلقکی مشهور و معروف بود به دلقکی ساده نزول پیدا کرده و حالا در شغلش نیز شکست خورده است. همین باعث شد که هانس به مرور زندگیاش از دوران کودکی بپردازد و خواننده جایگاه امروزی هانس را درک کند.
او داستانش رو به شکل اول شخص در ذهنش مرور میکند که چگونه با همسرش آشنا شده، چه رفتاری در برخورد با نازیها داشته، چگونه به یک دلقک تبدیل شده و بعد از شکستش چگونه با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند. به طوری که هیچ پولی در بساط ندارد که حتی سیگاری بخرد.
شینر در این کتاب درست مانند شخصی است که در یک جزیره زندگی کند و خودش را از مردم اطرافش جدا کرده و تنها پل ارتباطی او با دنیای اطراف، همسرش ماری است. شینر شدیداً عاشق همسرش است ولی به علت اختلافاتی که قسمت عمده آن به مذهب ربط داده میشود، بسیار سرخورده و ناراحت است. یک روز ماری او را ناگهانی ترک میکند که باعث میشود شینر احساس خلا و پوچی شدیدی بکند.
یکی دیگر از پارادوکسهای کتاب، اختلاف بین شغل دلقک بودن و احساساتی است که گریبان هانس را میگیرد. هانس شینر گرچه شغل دلقک بودن دارد ولی بسیار غمگین و درونگراست. او به دور از دورویی و نیرنگ است و داستان را در یک فضای به شدت تنها روایت میکند. به طوری که در کتاب فقط یک بار با یک شخص (پدرش) به شکل حضوری به صحبت کردن میپردازد و چند باری با تلفن با اشخاص دیگر گفتگویی مختصر دارد و مابقی کتاب را فقط با مخاطب میگذراند، که این موضوع نیز باعث دشواری کتاب شده و خواننده باید نهایت توجه را داشته باشد.
به طور کلی اگر مروری به کتاب عقاید یک دلقک داشته باشیم، میتوانیم اشاره کنیم که هاینریش بل در کتابش به عشق، زندگی مشترک، اختلافات میان کاتولیکها و پروتستانها، شرایط جامعه آلمان به دنبال اقدامات هیتلر، جنگ و تبعات آن توجه دارد. او حتی به دورویی و تزویر موجود در جامعه آلمان که پشت نقاب مذهب و فراموش کردن خاطرات تاریخی به منظور تمرکز بر بازسازی مادی کشور قرار گرفته، پرداخته است. شخصیت اصلی کتاب نیز، در داستانی که برای خواننده بازگو میکند نقدی دارد به خانوادهاش که سمبل طبقه سرمایهدار است. او از تحولات کودکی که با حزب نازیها داشته میگوید و همچنین از برخوردش با کمونیستها و حتی از آدمهای دوروی جامعه که نان را به نرخ روز میخورند، گله و شکایت دارد. در این میان نقد جدی دلقک داستان، به جامعه کاتولیک است. مسئلهای که باعث جدایی او و همسرش شده و در جای جای کتاب، هانس جامعه کاتولیک و قوانینش را به چالش میکشد.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان عدالت – ادبیات آلمان ]
جملاتی از متن کتاب
چیزی که شاید آن را بتوان سرنوشت نامید، شغل و وضعیت مرا به خاطرم میآورد: اینکه من یک دلقک هستم. عنوان رسمی این شغل کمدین است؛ موظف به پرداخت مالیات به کلیسا نیستم، بیست و هفت سالهام و نام یکی از برنامههایم «ورود و عزیمت» است.
چند ماه پیش وقتی گیتاری به منظور تصنیف و تنظیم سرودهایی که میخواستم بخوانم، خریدم، ماری وحشت زده این اقدام مرا «کسر شان» دانست و من به او گفتم پایینتر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد. اما ماری متوجه مقصود من از این قیاس نشد و من هم از تشریح و توضیح چنین تصویرهایی نفرت دارم. مردم یا متوجه منظور من میشوند یا نمیشوند. من یک مفسر نیستم.
تصور میکنم حتی چشمان شیطان هم به تیزی چشمان همسایگان نیست.
هر روز صبح، در هر ایستگاه بزرگ راهآهن، هزاران نفر که در شهر کار میکنند وارد میشوند و هزاران نفر دیگر از شهر خارج میشوند تا سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم، محلهای کارشان را با یکدیگر عوض نمیکنند؟ و یا صف طویل اتومبیلها که بهزحمت جلو میروند، و راهبندانهای ناشی از آن در ساعتهای پُررفتوآمد از روز. اگر این دو دسته از مردم محل کار و یا سکونتشان را با هم عوض کنند، میتوان از تمام مسائلی چون آلودگی هوا، و یا حرکات مهیج دستان به مانند پا روی پلیسهای راهنمایی اجتناب کرد: آن وقت سر چهارراهها آنقدر خلوت و ساکت خواهند شد که میتوان بر سر تقاطعها نشست و منچ بازی کرد.
این واقعیت که منتقدان خود قابل انتقاد هستند چیز زیاد بدی نیست، عیب آن است که آنها به برنامه خود به دید انتقادی نگاه نمیکنند و خود را عاری از نقص و اشکال میبینند، و این خیلی ناخوشایند است.
تقریباً تمام کاتولیکهای تحصیلکرده در این صفت مشترکاند که یا در پناه سدی از اعتقادات جزمی مینشینند و اصولی را که با جزماندیشی ساختهاند به اطراف خود میپراکنند یا اینکه وقتی آنها را رودرروی حقایق تزلزلناپذیرشان قرار میدهند، به «طبیعت انسانی» اشاره میکنند و میخندند. هر وقت لازم باشد لبخند تمسخرآمیزی میزنند گویی الآن نزد پاپ بودهاند و او یک قسمت از خصلت مصونیت از خطا را به آنها داده است. درهرحال، هر وقت آدم درصدد برآید حقایق شرمآورِ با خونسردی بشارت دادهشدهشان را کاملاً جدی بگیرد، آن وقت یا به او برچسب «پروتستان» میزنند یا آدم خشکی که شوخی سرش نمیشود. اگر با آنها به بحثی جدی دربارهٔ مسائل زندگی زناشویی بپردازی، بلافاصله صحبت را به هنری هشتم میکشانند، با این توپ سیصد سال است که شلیک میکنند، به این وسیله میخواهند ابراز کنند که کلیسای آنها چهقدر سختگیر است، اما همین که آنها بخواهند انعطافپذیری و نرمش کلیسا را نشان دهند و اینکه چه قلب بزرگ و رئوفی دارد، آنگاه شروع به تعریف حکایتهای بزویتس یا جکهای اسقفها میکنند، البته فقط برای آنها که از خودشان هستند و آنها را – البته دستچپی و یا دستراستی بودن دیگر تفاوتی ندارد – تحصیلکرده و باهوش میدانند.
این اشتباه خود ما بود که دربارهی این لحظه با دیگران صحبت کردیم و قصد داشتیم آن را به عنوان لحظهای به یاد ماندنی به ثبت برسانیم. میتوانستیم خودمان از این واقعیتی که اتفاق افتاده بود لذت ببریم.
تردید داشتم که به خودکشی فکر کنم، آن هم به یک دلیل که شاید خیلی متکبرانه به نظر برسد: میخواستم خودم را برای ماری نگاه دارم. او میتوانست دوباره از تسوپفنر جدا شود، آن وقت ما در موقعیت ایدهالی که بزویتس در آن قرار داشت قرار میگرفتیم.
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.
مدتهاست از حرف زدن با دیگران راجع به پول و هنر دست کشیدهام. هر وقت این دو مقوله کنار هم قرار گیرند، هرگز نمیتوان انتظار حفظ تعادل را داشت: برای هنر، یا کمتر از آنچه درخورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن. یکبار در یک سیرک سیار انگلیسی، دلقکی را دیدم که از نظر حرفهای بیستبار و از لحاظ هنری دهبار بیشتر از من توانایی داشت، اما هر شب چیزی کمتر از ده مارک دستمزدش بود: اسمش جیمز اِلیس بود و حدود پنجاه سال داشت. وقتی او را به شام دعوت کردم – غذای ما املتِ گوشتِ خوک، سالاد و پای سیب بود – حالش به هم خورد: چون ده سال بود که این مقدار غذا را در یک وعده نخورده بود. از وقتی با جیمز آشنا شدهام، دیگر راجع به پول و هنر حرف نمیزنم.
مشخصات کتاب
- رمان عقاید یک دلقک
- نویسنده: هاینریش بل
- ترجمه: محمد اسماعیل زاده
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۳۵۳
- قیمت چاپ سی و چهارم: ۲۷۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب عقاید یک دلقک چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
معرفی چند رمان خارجی دیگر: