کتاب آزادی یا مرگ یکی دیگر از شاهکارهای نویسنده یونانی، نیکوس کازانتزاکیس است. او در این کتاب به مفهوم آزادی پرداخته و در کنار تعریف دوباره آن، دنیایی پر از مهر و کینه، پر از نور و آتش و پر از شجاعت خلق کرده. برای درک بهتر این رمان لازم است در ابتدا مقدمهای از تاریخ جزیره کرت که زادگاه کازانتزاکیس نیز میباشد ارائه دهیم و سپس به خود کتاب بپردازیم.
نیکوس کازانتزاکیس در ۱۸۸۳ در شهر کاندی، مرکز جزیره کرت، به دنیا آمد. دوران کودکیاش در گرماگرم جنگهای میهنی کرتیان با اشغالگران عثمانی گذشت و تاثیرات وطنپرستانه شدیدی که کازانتزاکیس جوان از قهرمانان آن جنگها پیدا کرد در مجموعه آثارش و به خصوص در رمان آزادی یا مرگ منعکس شده است. در دوران جنگ وارد خدمت نظام شد و پس از آن دوران سفرهایش آغاز شد. مدتی وارد دنیای سیاست شد ولی نهایتا دوباره به کار محبوبش یعنی به نویسندگی روی آورد. در جوانی به سوسیالیسم علاقه داشت اما بیش از هر چیزی یک انسان آزاد بود و زیر بار هیچ مکتبی نرفت. خود نیز بنیانگذار هیچ مکتبی نیست. کازانتزاکیس در واقع بیش از هر چیز «کرتی» است و خصایص روحیاش، خصایص روحی مردم کرت است.
جزیره کرت، موقعیت کاملا استراتژیکی در مدیترانه دارد و در طور تاریخ بیش از هر جای دیگری بر سر آن جنگ و جدال در گرفته است. این جزیره محل تلاقی سه قاره آسیا، آفریقا و اروپاست. در طول تاریخ این جزیره بارها مورد هجوم قرار گرفته اما در اینجا ما روی اواخر قرن هفدهم متمرکز خواهیم بود چراکه اتفاقات کتاب نیز در این زمان رخ میدهد. باید اشاره کنیم که پای ترکان عثمانی در سال ۱۶۴۵ به این جزیره باز شد و آنها اسلام را همراه خود آوردند. در طول سالها مردم کرت، مخصوصا در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ سخت بر ترکان شوریدند ولی شورش آنان به شدت سرکوب شد.
در قسمتی از مقدمه کتاب، در تکمیل این بحث چنین آمده است:
*در توضیحات بالا به قسمتی خاص از کتاب اشاره شده است. در یک مهمانی ساده، پهلوان میکلس از کارهای میزبان خود به شدت عصبانی میشود و «دو انگشت خود را در گیلاس پر فرو کرد و سپس بشدت از هم گشود. بلور با صدای جرینگ شکست و به دو نیم شد و عرق بر روی میز ریخت.»
از جمله دیگر کتابهای نیکوس کازانتزاکیس که در کافهبوک معرفی شدهاند میتوان به موارد زیر اشاره کرد. هر کدام از این رمانها به تنهایی یک شاهکار محسوب میشوند:
رمان آزادی یا مرگ
ما در اولین و آخرین صحنه رمان آزادی یا مرگ همراه قهرمان داستان، یعنی پهلوان میکلس، هستیم. پهلوانان این رمان دلیر و بیباک هستند و از صفات راستی، مردانگی، از خود گذشتگی و لوطیگری برخوردارند که به قول مترجم بیشباهت به عیاران قدیم خودمان نیستند. پهلوان میکلس نیز فردی آزاده و غولپیکر بود. در مغازه سرش به سقف میرسید و به هنگام عبور از در چهارچوب آن را پر میکرد. با وجود قدرت باورنکردنیای که داشت همچنان ناراضی بود و از خدا گله داشت که چرا جسم او و مردمان کرت را از فولاد نساخته است.
پس از آشنایی با پهلوان میکلس، همراه او چرخی در شهر کاندی – یکی از شهرهای جزیره کرت – میزنیم. با رفقا و خانواده پهلوان آشنا میشویم و روح سنگینی که انگار همه شهر را فرا گرفته حس میکنیم. به نظر میرسد مردم شهر همه از دست خود عصبانی هستند. مردم جزیره کرت در در طول سالهای ۱۸۵۴، ۱۸۶۶ و ۱۸۷۸ به پا خواسته و برای آزادی جنگیده بودند اما هر بار سرکوب شده و تحت سلطه ترکان عثمانی باقی مانده بودند.
در یکی از همین جنگها بود که برادر پهلوان میکلس، سر پدر نوری بیگ را بریده بود. نوری بیگ در آن زمان کودکی بیش نبود اما آتش خشم همیشه در دل او شعله میکشید. هنگامی که بزرگ شده بود و به انتقام فکر میکرد برادرزاده پهلوان میکلس به فرنگستان رفته بود و مشخص هم نبود چه وقت برمیگردد. بنابراین کینه مردم کرت از دل نوری بیگ که حالا بسیار جوان، خوشچهره و سرزنده بود، خارج نمیشد. با این حال و طی اتفاقاتی که شرح کامل آنها در کتاب آمده است، پهلوان میکلس و نوری بیگ پیمان برادری بسته بودند.
به خاطر همین پیمان برادری، این دو تلاش میکردند مشکلات پیش آمده را بدون خشونت حل کنند اما پرهیز از خشونت به هیچ وجه ممکن نبود. مردم کرت بسیار ناراضی بودند و تمام فکر آنان فقط یک چیز بود: آزاد شدن کرت. در واقع تنها امید آنان دیدن دوباره آزادی جزیره کرت بود. اگر کسی لحظه مرگش فرا میرسید فقط یک حسرت در دل داشت و آن ندیدن آزادی کرت بود. فکر و ذکر دیگران هم این بود که آیا تا روز آزادی کرت زنده خواهند ماند یا نه.
پهلوان میکلس نیز آرام و قرار ندارد. تقریبا هیچچیز جوابگوی عطش درونی او نیست. قبلا هر شش ماه یک بار مهمانیهای خاصی با دوستانش برپا میکرد و آرام میگرفت اما این روزها دیگر هیچچیز او را راضی نمیکند. به طور مشخص پهلوان هم مانند همه مردم کرت یک چیز میخواهد و آن دیدن آزادی کرت است. هر اتفاقی هم رخ بدهد همه تعبیرها به سمت همین موضوع آزادی است. به عنوان مثال در قسمتی از کتاب زلزلهای رخ میدهد و پهلوان میکلس خطاب به دوستش، برتولدو، چنین میگوید:
همانطور که اشاره شد در جزیره کرت انقلابهای متعددی رخ داد ولی با سرکوب دولت عثمانی روبهرو شد. اتفاقات این رمان به شرح انقلاب میهنی در سال ۱۸۸۹ میپردازد و نیکوس کازانتزاکیس در آزادی یا مرگ شخصیتهای متعددی خلق میکند که بیشتر آنان اشباح نیاکان خود او هستند. صحنههای این رمان سرشار از عشق به وطن است و به نظر میرسد برخی از اتفاقات کتاب بسیار شخصی و مرتبط با خود اوست.
در کنار همه این موارد یک ماجرای عاشقانه نیز در جریان است. عشق دو پهلوان کرتی بر سر زنی ترک که زیبایی او در وصف نمیگنجد. اما این عشق شکل آشکار به خود نمیگیرد چرا که شکاف میان مردم کرت که مسیحی هستند و عثمانیان که مسلمان هستند بسیار عمیق است.
محمد قاضی – که ترجمهای درخشان، زیبا و بسیار سلیس از کتاب ارائه کرده – در مقدمه خود درباره کتاب چنین مینویسد:
روایات کتاب بسیار تکاندهنده است و بسیاری از وقایع آن ممکن است باورنکردنی به نظر برسد ولی هرکس اندک معرفتی به احوال کرت و تاریخ آن داشته باشد درمییابد که اشخاص این کتاب واقعی هستند، گو اینکه نویسنده برخی از ایشان را عظیمتر از واقع جلوهگر ساخته است، و این خود شرط اصلی حماسهای اصیل است. باید به یاد آورد که داستان کتاب در کجا و در چه زمانی میگذرد: در جزیرهای دورافتاده از دنیا که سالها در زیر یوغ استعمار عثمانیان به سر برده و هیچ دستی از هیچ کجا به یاریاش دراز نشده است.
[ » معرفی کتاب: رمان جنایت و مکافات – نشر خوارزمی ]
درباره این رمان نیکوس کازانتزاکیس
اگر کتابهای نیکوس کازانتزاکیس را خوانده باشید به راحتی میتوانید این موضوع را تایید کنید که این نویسنده، یک روح آزاد است که مدام در جستجوی حقیقت است. بر سنگ قبر نیکوس کازانتزاکیس نیز جملهای نوشته شده که خلاصه زندگی و کتابهای اوست: «نه آرزویی دارم، نه میترسم. من آزادم.»
درست است که شخصیتهای رمان آزادی یا مرگ هیچ ترسی ندارند اما آرزو دارند و آن هم آرزوی آزادی است. در واقع میتوان گفت سه مفهوم اساسی در کتاب وجود دارد که در هر صفحه و در هر صحنه از رمان به یکی از این سه مورد پرداخته میشود. این سه مورد به ترتیب عبارتند از: آزادی – حقیقت – مرگ.
کازانتزاکیس در این کتاب قصد دارد آزادی را دوباره تعریف کند. آزادیای که هرچند اسیر است اما هنوز فراموش نشده. پدران و پدربزرگان در رمان، در وصف آزادی برای فرزندان خود با حرارت بسیار سخن میگویند. آنها از فداکاریهای خود در راه آزادی حرف میزنند و انتظاری جز عشق به آزادی از فرزندان خود ندارند. شخصیتهای داستان هم از زحمتهای پدران خود – از مبارزه تن به تن، از قایق جنگی پر از مواد محترقه که به سوی کشتیهای دشمن میرفت و از سینه سپر کردن آنان – در راه آزادی باخبر هستند و اکنون از اینکه هیچ اتفاقی رخ نمیدهد بسیار در عذاب هستند. سوال همیشگی آنان این است: پس کی؟ تا کی باید منتظر ماند؟
ناگفته پیداست که عنوان کتاب نیز به خوبی راز دلهای مردم کرت را نشان میدهد. در همه رمان این شعار تکرار میشود ولی برای اولین بار به این صورت در رمان به کار گرفته میشود:
بله! مردم کرت در جواب فقط یک چیز دارند که بگویند: آزادی یا مرگ. از زمان آخرین انقلاب، جزیره کرت هر روز شاهد حقارت و ظلم بود، خشم مردم بیشتر میشد و دل همه آنان خون بود. اما مشکل اساسی که وجود داشت این بود که کرت، تنهای تنها بود. یونان آنقدر ضعیف بود که نمیتوانست کمکی بکند و دیگر کشورها هم به درخواست این مردم مسیحی پاسخی نمیدادند. پهلوان میکلس نیز با نوری بیگ پیمان برادری بسته بود و از طرف دیگر میدانست اگر اتفاقی رخ دهد زنها و بچههایشان بار دیگر قتل عام خواهند شد.
در این وضعیت بغرنج، که پهلوان میکلس هم مانند دیگر پهلوانان بیش از این نمیتوانست رنج و درد کرت را تحمل کند، اتفاقی میافتد که خشم ترکان عثمانی از حد میگذرد و بار دیگر درگیریهای خشونتآمیز اجتنابناپذیر میشود. با رو آوردن ترکان عثمانی به کشتن و آزار دادن مردم بیگناه جنگ دوباره شلعهور میشود.
صحنههای باشکوه و البته ترسناکی که در کتاب آزادی یا مرگ وجود دارد به خواننده نشان میدهد که پهلوانان کرتی با وجود اینکه از بسیار به زندگی علاقه دارند اما از مرگ نیز نمیهراسند. در برخی از توصیفهای کتاب رفتار شخصیتهای رمان و عشقی که آنان به زندگی دارند یادآور شخصیت زوربای یونانی است. همه آنها از زندگی مادی خود نهایت لذت را میبرد و همانطور که اشاره شد فقط یک حسرت در دل دارند و آن دیدن آزادی کرت است. هنگامی هم که جنگ اجتنابناپذیر میشود، علاوه بر اینکه ترس بیمعنی میشود، فدا کردن جان در راه آزادی ارزشی والا پیدا میکند.
اما ذکر این نکته هم ضروری است که شخصیتهای رمان بسیار خوب زندگی میکنند و حتی میتوان گفت که عاشق زندگی مادی خود هستند. از این لحاظ یادآور شخصیت زوربای یونانی هستند که اگر این رمان را خوانده باشید میدانید زوربا بینهایت به زندگی علاقه داشته و عاشقانه از لحظه لحظه زندگیاش لذت میبرد. با این حال پهلوانان رمان آزادی یا مرگ در راه آزادی به راحتی دست از زندگی میکشند و حاضر هستند که جانشان را فدا کنند. در اینجاست که مرگ توسط نویسنده به سخره گرفته میشود. چرا که مرگ در برابر آزادی هیچ است. ترس از مرگ به هیچ وجه نمیتواند کسی را از فکر آزادی بازدارد. اصلا چیزی به نام مرگ، قدرت آن را ندارد که روی اراده راسخ این مردم تاثیر بگذارد.
در نهایت، فقط آزادی است که حقیقت دارد. اما نه یک آزادی خیالی و یا دروغین بلکه یک آزادی واقعی. آزادیای که نویسنده دوباره آن را تعریف میکند چیز دیگری است. ترس و ریاکاری و خفت در این نوع آزادی وجود ندارد. و میتوان در یک جمله از کتاب ماهیت آن را به خوبی نشان داد: «کسی که آزادی را از دست دیگران صدقه میگیرد همچنان برده و بنده باقی خواهد ماند.» (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۴۶۶)
مطالعه این رمان را از دست ندهید. در واقع مطالعه هیچ کدام از کتابهای نیکوس کازانتزاکیس را از دست ندهید. روح جستجوگر کازانتزاکیس که مبارز راه حق است، شایسته شناخته شدن است.
[ » معرفی کتاب: رمان نان و شراب – ترجمه محمد قاضی ]
جملاتی از کتاب آزادی یا مرگ
پهلوان میکلس دو انگشت خود را در گیلاس پر فروکرد و سپس بشدت از هم گشود. بلور با صدای جرینگ شکست و به دو نیم شد و عرق بر روی میز ریخت. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۵۶)
آخر از خواندن دفتر خود خسته شد، باز مگسکشش را برداشت و آهی کشید و گفت: من پسر پهلوان پیتسوکولوس معروف، ببین که به چه روزی افتادهام! پدربزرگ من با یک قایق جنگی پر از مواد محترقه کشتیهای دشمن را آتش میزد و پدرم با یک تفنگ ترکها را از پا درمیآورد و من با یک مگسکش مگسها را میکشم. واقعا که زکی! (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۹۲)
خوشحال بود از اینکه حس میکرد تن سالم و نیرومندی دارد و اعضای بدنش مانند یک ماشین مرتب کار میکنند، و خوشحال بود که حس میکرد فکرش از هر غم و غصهای فارغ است. یک روز در کتابی نکتهای خوانده بود که سخت در او تأثیر بخشیده بود: «از کاناریس پرسیده بودند که تو چگونه توانستهای آن همه دلاوری و هنرنمایی از خود به منصه ظهور برسانی؟» و آن ناخدای قهرمان جواب داده بود: «پس گوش کنید بچهها! من همیشه با خود گفتهام: کنستاندی، تو بالاخره یک روز خواهی مرد!» (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۱۲۳)
هنرمند، چطوری بگویم، یک نوع فرشته است. یعنی البته فرشته کامل نیست بلکه تقریبا مثل فرشته است. مثلا برای آنکه خوب به تو حالی کنم میگویم: اول حیوانات هستند مثل خرها و قاطرها و غیره. بعد از آن آدمها هستند، و بعد، بالاتر از آدمها هنرمندان هستند و بالاتر از آنها فرشتگان. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۱۸۹)
میخواستی به کجا برویم؟ مگر انسان از روزی که بدنیا میآید رو به قبرستان نمیرود؟ (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۲۷۲)
کرت، عزیزم. وقتی ما کرت را نجات دادیم او هم ما را نجات خواهد داد. راه سعادت فردی و رستگاری همین است و جز این نیست. وقتی ما برای نجات کرت مبارزه میکنیم به عقیده تو چه میکنیم؟ برای رستگاری روح خود مبارزه میکنیم. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۳۵۱)
من برای آنکه احساس آزادی کنم احتیاج ندارم به اینکه آزادی را ببینم یا آن را لمس کنم. من در دلِ خودِ بردگی هم آزاد هستم. من طعم آزادی را قرنها قبل از آنکه به من برسد میچشم و آزاد خواهم مرد زیرا در تمام مدت عمر برای آزادی مبارزه کردهام. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۳۵۳)
برادران، دولت عثمانی میخواهد خون ما را بخورد، و من برای همین است که شما را به اینجا آوردهام! شما هیچ میدانید چه خبر شده است؟ بار دیگر ترکان و مسیحیان به جان هم افتادهاند. جرقه از دهات ما پریده و کاندی را نیز به آتش کشیده است. از کاندی، آتش به رتیمنو و کانه خواهد گرفت و سرانجام همه کرت مشتعل خواهد شد. گول نخورید و خیال نکنید که این ترکهای سگ فقط به دنبال یک نفر قاتل میگردند. آنها اگر آن قاتل را هم دستگیر کنند اسلحه بر زمین نخواهند گذاشت، چون با تمام مسیحیان سر جنگ دارند. اجداد ما و پدران ما این موضوع را میدانستند و به همین جهت بود که همیشه پرچم آزادی را به دنبال خود میکشیدند. حال نوبت ما رسیده است. من قبل از آنکه از خانه خود بروم صندوقچه پدرم را باز کردم و پرچمی را که در آن پنهان بود برداشتم. زنده باد اتحاد! اینک شما حروف روی پرچم را بخوانید: آزادی یا مرگ! (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۳۹۱)
آدم که یک بار بیشتر نمیمیرد. پس بهتر آنکه شرافتمندانه بمیریم. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۴۳۷)
فهمیده بود که مردی و مردانگی تنها به داشتن یک جسم سالم و نیرومند نیست بلکه به داشتن روحی قوی و بااراده است. یک مگس اگر بداند چه میخواهد میتواند گاوی را از پا دراندازد. شجاعت مسألهای است که به روح بستگی دارد نه به جسم. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۴۷۴)
گفت: پدرم هم به بهشت میرود و ما همه به بهشت میرویم، زیرا در این دنیا به قدر کافی رنج کشیدهایم. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۶۳۵)
حالا فهمیدم. تو از من پرسیدی از کجا میآییم و به کجا میرویم؟ من ابتدا نمیدانستم چه جواب بدهم. اما از بس حرف زدیم ذهن من روشن شد. آری پهلوان سیفاکاس، از بردگی میآییم و به طرف آزادی میرویم. برده بدنیا میآییم و در تمام مدت عمرمان مبارزه میکنیم تا آزاد شویم. برای ما کرتیان فقط یک راه برای آزاد شدن وجود دارد و آن هم آدمکشی است. من به این علت بود که عثمانیان را میکشتم. تو از من سوالی کردی و من هم جواب دادم. حال دیگر من پیر شدهام و دشنه خون آلودم را شسته و دست روی دست گذاشتهام و منتظرم تا مرگ به سراغم بیاید! (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۶۷۶)
تو هیچ میدانی بزرگترین درنده دنیا کیست؟ لابد خواهی گفت شیر. نه، به هیچ وجه! بزرگترین درنده دنیا آدم است. (کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۷۲۲)
مشخصات کتاب
- عنوان: آزادی یا مرگ
- نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس
- ترجمه: محمد قاضی
- انتشارات: خوارزمی
- تعداد صفحات: ۷۳۸
- قیمت چاپ ششم: ۵۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب آزادی یا مرگ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید نظرات خود را در مورد آن با ما به اشتراک بگذارید. از میان کتابهای نیکوس کازانتزاکیس کدام را خواندهاید و کدام یک را بیشتر میپسندید؟
[ لینک: اینستاگرام کافهبوک ]
» معرفی چند رمان دیگر از نشر خوارزمی: