محمدحسن علوان رماننویس جوان عرب، رمان گاه ناچیزی مرگ را که زندگی ابنعربی است، در سال ۲۰۱۷ در تونتو کانادا نوشت و همان سال هم به خاطر این اثر، برنده بوکر عربی شد. این کتاب نه تنها یک بیوگرافی کامل بلکه روایتی جذاب و دلربا با زبانی روان و شیرین همراه با داستانی کامل و کمنقص تقدیم خواننده میکند.
این اثر درخشان در دهمین دوره جایزه بوکر عربی در سال ۲۰۱۷ از میان صد و هشتاد و شش رمان پیشنهادی از شانزده کشور موفق به کسب جایزه شد. اثری که حیات تاریخی محیی الدین عربی را در ترکیب با عناصر خیال از هنگام تولد تا لحظه وفات دربرمیگیرد. در کتاب گاهِ ناچیزیِ مرگ سفرهای محیی الدین عربی از اندلس تا آذربایجان، عبورش از شهرهای متعدد و برخوردش با انسانهای مختلف به تصویر کشیده شده و نویسنده در بستر اتفاقات خیالی، احساسات و افکار آشفته او را بازنمایی میکند.
محییالدین محمّد بن علی، معروف به ابن عربی، در دورهی مرابطین، در سال ۵۶۰ هجری قمری در شهر مورسیه اندلس به دنیا آمد. محی الدین ابن عربی معروف به «شیخ اکبر» فیلسوف، محقق، شاعر و عارف عرب مسلمان و از اهالی اندلس بود که بیش از ۸۰۰ اثر را به او منتسب دانستهاند و حدود صد اثر از نسخ خطی او بر جای مانده است. پدرش از فقیهان و عالمان تصوف بود و پدربزرگش از قضات اندلسی. ابن عربی قرآن و فقه و حدیث و سایر علوم دینی و تصوف را از عالمان عصر خود در اندلس آموخت و محضر فیلسوف بزرگ آن دیار، یعنی ابن رشد را درک کرد و با او دیدار داشت. «فصوص الحکم» و «فتوحات مکیه» از معروفترین آثار شیخ کبیر هستند.
او یکی از بزرگترین و پرحاشیهترین و جنجالبرانگیزترین صوفیان تاریخ عرفان و تصوف است که دیگر عارفان بعد او تحتتأثیر آثار و عقاید او بودهاند. حتی شاعرانی چون حافظ، مولانا و جامی از شاگردان مکتب ابنعربی بودند. مکتبی که بر پایه عشق است. در اندیشههای ابن عربی همچنین ما شاهد گرایشهای نیهیلیسمی در مکتب و تفکر و سخنان او هستیم.
[ » معرفی کتاب: کتاب بازگشت به پنج رود – زندگینامه خیالی شاعر بزرگ پارسی، رودکی ]
کتاب گاه ناچیزی مرگ
شروع کتاب گاه ناچیزی مرگ چنین است:
در این رمان نویسنده، مخاطب را با دو روایت موازی مواجه میکند. یکی روایتی از زندگانی ابن عربی از زبان خودش و دیگری روایتی از دست به دست شدن زندگی نامه او یا به عبارت دیگر میراث معنوی او طی اعصار مختلف است. از این شهر به آن شهر ،از این صوفی به آن خادم و در نهایت به دست زنی در دوران معاصر میرسد.
سراسر زندگی ابن عربی سیر و سلوک است، که خود آن را روایت میکند، او به دنبال درخشش برقی از چهار سوی عالم است. او در پی اوتاد چهارگانه خود، از غرب به شرق و از شهری به شهر دیگر، از این پیر فرزانه به پیری دیگر، به دنبال سرزمینی پر از فتوحات و تجلی و مکاشفه است. اولین اوتادش را در اشبیلیه، دومی را در قاهره و سومین آنها را که یک زنِ ایرانیست،در مکه مییابد، زنی به نام نظام از اصفهان دختر شیخ زاهر استاد او؛ و چهارمین اوتادش شمس تبریزی است که او را در ملطیه آناتولی مییابد.
در فرار و نشیب زندگی ابن عربی، ماجرای عشق افسانهای او به نظام بسیار زیبا روایت شده است. توصیفات ابن عربی از این عشق و این زن زیبا و صاحب کمالات، به غایت شَعَفانگیز است و صدالبته که وَرای عشقی زمینی است، همچنان که میگوید:
عشق، رازی الهی است.
ابن عربی توجه بسیار زیادی به عشق، زن و عالم خیال دارد. ترکیب این سه، باعث شده گفتار و رفتارش در محور عشق باشد و همین موضوع او را از همه صوفیان جدا کرده است. در این رمانی جذاب و لطیف عشق به عرفان و خداوند را در کنار ابن عربی احساس خواهید کرد. کتاب به شکل منظم با روایتهای موازی شکسته میشود و روایتها به گونهای نوشته شده تا سیر نسخه خطی خود ابن عربی از زمان مرگ تا سال ۲۰۱۶، قرن به قرن نشان داده شود. در این کتاب ما از طریق اندیشههای ابن عربی و در کلام نویسنده کتاب، با نگاه تازهای به عشق، پرودگار و معونیت روبهرو میشویم.
رمان در کنار جنبه داستانی خود از سویههای نظری بسیار قوی برخوردار است. در این رمان خیال و واقعیتهای تاریخی در کنار هم قرار گرفتهاند. نویسنده ابن عربی را از اسطوره بودن بیرون آورده و او را مانند یک آدم زمینی نشان میدهد تا خواننده هم بتواند او را درکش کند و نیازهایش را بفهمد.
عرفان ابنعربی بر دو رکن اصلی «خدا» و «انسان» استوار است؛ خداوند ساحت حقیقت است و انسان ساحت معرفت. حقیقتْ وجودی واحد و مظاهری متکثر دارد و انسان تکاملیافتهترین تجلی حقیقت است؛ این باور ابنعربی است و از همینروست که ارتباط انسان با حقیقت یکی از مرکزیترین مبانی فکری او به شمار میرود. گویا اصطلاح «انسان کامل» را نیز نخستین بار او به کار برده است. از دریچهی ادراک ابنعربی، انسان خودِ حقیقت است. او روح هستی است؛ روحی عجینشده با حقیقت و تفکیکناپذیر از آن. رویکرد وحدت وجودی ابن عربی و ارتباطی که میان انسان و حقیقت قائل است، هم در زمان حیاتش و هم در طول تاریخ عرفان بارها بر مبنای درک نادرست قضاوت شده و به بهانههای گوناگون وی را تکفیر کردهاند.
به طور کلی متن کتاب بسیار روان و خوب پیش میرود نویسنده خیلی کم به عمق زندگی شیخ نفوذ میکند. سفرهای شیخ با تمام سختیها و ظرافتهایش به خوبی پرداخت شده است اما روایت زندگیاش در سطح روزمرگیها باقی میماند و به عمق کشف و شهودهایی که برایش اتفاق میافتد و حتی ارتباط دلی که با اوتاد و اساتید خویش برقرار میکند اشارهای نمیشود. او از همان ابتدا خود را ولی خدا معرفی میکند اما چگونگی رسیدن به این مرحله اصلا شرح داده نمیشود. با وجود این که عشق در عالم عرفان پر از رمز و راز است اما نویسنده باید تمهیدی میاندیشید تا علاوه بر نشان دادن سفرهای ظاهری و این جهانیِ شیخ به سیر و سلوک باطنی و درونی او نیز بپردازد و از ظرفیت رمان و داستانپردازی برای شرح اصطلاحات و مقامات عرفانی نیز استفاده کند. در نهایت مقام عارفانه و عالمانهی شیخ به خوبی در کتاب نمود پیدا نکرده است و یا به عبارت دیگر هدف و عشق معنوی او در رمان تبیین نمیشود.
[ » معرفی کتاب: کتاب من دینامیتم – زندگینامه نیچه – نشر برج ]
جملاتی از متن کتاب
برای رهایی از بردگی باید ابتدا میان همجنس و غیر همجنس خود فرق بگذاری، از این باور رها شو که تو تودهای گوشتی به نام تن، نفس حقیقی خود را بشناس تا خود را ببینی ایستاده خارج از زمان که نه گذشتهای دارد نه حالی و نه ایندهای آنگاه بر روح تو سلام باد.
فقیه، میخواند و هرچه از خواندن دریابد، میگوید، فیلسوف، میاندیشد و نتایج استدلالش را بیان میکند. صوفی اما با پروردگار خود خلوت میکند و هرچه خدا به او بنماید میگوید. فیلسوفان صاحبان اندیشه و استدلال و عقلاند، فقها، ارباب پیروی و اطاعت و نقل، صوفیان اما خدایگان ذوقاند و حال و خداوند تنها برای کسانی کشف میکند (الهام) که انگونه که شایسته ذات اوست توکل کنند و خلوتش را بشناسند.
راهِ خدا، یک راه است. اما راه به سوی خدا، به عددِ تمامِ انسان هاست.
زیرا جهان، هرگز در یک حالت نمیماند. واضحتر بگو پسرم… من پیر شدهام و هرگز مانندِ تو با استعداد نبودهام. قوانینِ فلسفه، قراردادهایی است برای تبیینِ آنچه رفته است و کشف و شهودِ صوفیه، شرحی است بر آنچه خواهد آمد! آری، قوانینِ فلسفه چیزی از غیب نمیگویند اما اصولی دارند که اگر رخ دهند هرگز نمیتوانی با آنها مخالفت کنی. اصول؟! – منظورم قوانینِ طبیعی است! – قانونی وجود ندارد! ندارد؟! آری! هیچ قانونی وجود ندارد. آفریدگان، تنها وابسته به امر و ارادهٔ الهی هستند و تمام!
خوشبختی در جهل است!
در میانه تدریس، ناگهان بیمقدّمه یادِ خاطره وداع با فاطمه افتادم و هایهای گریستم. سرورم! چه شدهاست؟! قرضی را به یاد آوردم و ادا کردم! طلبکارِ شما که بود؟ تقدیرِ الهی. بدهیتان چه بود؟ دردِ فراق، که خداوند در خردسالی بر من نازل کرد و درنیافتم و آن درد، میانِ آسمان و زمین معلّق بود تا وقتِ ادا کردنش فرا رسید و بر من فرود آمد. زیرکترینِ ایشان پرسید: آیا چون خُردسال بودید خداوند آن را از ذمّهٔ شما برنداشت و نبخشید؟ اگر از ذّمهام برمیداشت، اکنون آن را برایم مقدّر نمینمود، حال که او آگاهترینِ آگاهان است. تقدیرِ الهی از کسی برداشته نمیشود. اگر هر کدامتان بیدلیل دلگیر شُدید و بیعلّت احساسِ درد کردید بدانید این همان قرضی است که از یاد بُرده بودید و خداوند به یاد داشته است.
اوضاع زمانه، کارهای آدمی را شرحی دیگرگونه میدهد. کاری که امروز، خودِ دیوانگی است شاید فردا عینِ عقل و درایت باشد.
در سوگِ او، یکی به من گفت: «سرورم! غمِ آخرتان باشد!». چه عبارتِ فرومایهای! آرزویی است که هرگز برآورده نمیشود و دعایی است که هیچوقت اجابت نمیگردد! وقتی خلق، به عبارتِ «آخرین غم»، اشاره میکردند، من آن را اینگونه درمییافتم: «امیدواریم پیش از رسیدنِ غمی دیگر، بمیری!» کدامیک از ما اندوه ندارد؟! آه! اندوه…، تنها گوسفندان، اندوه ندارند. چقدر اندوه در دِلِ صوفی، دوستداشتنی است و چقدر انسانِ نادانی که در امورِ دنیوی، فرومانده، از اندوه بیزار است.
به آغلی رسیدم دورافتاده و فراموش. محلّی برای نگهداری چارپایانِ مبتلا به گَری. چارپایانی رها شده برای گذرانِ چند هفتهٔ پایانِ عمر… تا مرگ… به چشمانِ پژمرده و اندوهگینِ شترانِ گَر نگریستم که از درد مینالیدند. دردِ بیدرمان. چیزی مانندِ دردِ من. به پوستشان نفتِ سیاه زدهبودند. مگر گریشان درمان شود. نفتِ سیاه جابهجا با خون و چرکابه آمیخته بود و بر خاک میچکید. دست دراز کردم. یکیشان نزدیک شد و آرام نالید. دستم را بو کرد و پس کشید. نه خبری. نه امیدی. سوراخی در دیوارِ آغل دیدم. داخل شدم. تنها چند بُزِ گَر که رمیدند و آن سوی آغل، تنگِ هم خَپ کردند. زمانی دراز گذشت. نشستم و به نگاهِ مضطرب و خاموشِ ایشان چشم دوختم. نگاهشان، مانندِ نگاهِ فرشتگانِ بال سوختهٔ رجمشدهای بود که اکنون با ترس و حیرت، به چشمهای یک آوارهٔ پریشانِ غریبِ اندلسی خیره ماندهبودند. خسته بودم. دستارم را بیرون آوردم زیرِ سر گذاشتم و به خواب رفتم.
آیا نمیدانند که زندگی در راهِ خدا، دشوارتر از مرگ در راهِ خُداست؟
روزی از روزها، در اشبیلیه احساس دلگیری و دلتنگی کردم… گامهایم مرا به خانه شیخم، العرینی کشید که در هر مشکل و اندوهی به او پناه میبردم. در زدم و وارد شدم. طبق معمول به نماز ایستاده بود. ماندم تا تمام کرد. مرا ناراحت و گرفته دید و گفت «چه شده فرزند»؟ گفتم «دنیا برایم تنگ شده و اندوهم فراوان گشته یا شیخ! دلیل اندوهم را نپرسید. فقط یک جمله گفت «خدا را دریاب!» سپس دوباره به نماز ایستاد. آنجا را ترک کردم و سرگردان رفتم تا خانه شیخ دیگرم، موسی مارتلی، دیدم نشسته، حصیر میبافد و زنبیل میسازد. کنارش نشستم و حولههای حصیر را یکی یکی به او میدادم و میبافت. «امروز چه داری ابن عربی؟» «تنها اندوه و دلتنگی». بی که سر بلند کند گفت: «خود را دریاب!» نفسم بند آمد! حس کردم در باتلاق پریشانی فرو میروم. یک سویم این شیخ ایستاده و سوی دیگرم آن شیخ. چوب حصیری را که در دست داشتم پرت کردم و برخاستم. «ها ابن عربی! چه شد؟» «میان شما دو تن، سرگردان ماندهام. عرینی میگوید خدا را دریاب و تو میگویی خود را دریاب! و شماره دو پیشوایان هدایتید به حق!» «نزد او برو و آنچه به تو گفتم باز گوی!». تا خانه عرینی دویدم و آنچه مارتلی گفته بود باز گفتم. عرینی شنید و گفت «نیک است!». گفتم «اما ای شیخ! او سخنی جز سخن تو گفته است!». «او راهِ خداوند را به تو نشان داده و من خودِ خداوند را.»
مشخصات کتاب
- عنوان: گاه ناچیزی مرگ
- نویسنده: محمد حسن علوان
- ترجمه: امیرحسین الهیاری
- انتشارات: مولا
- تعداد صفحات: ۵۰۴
- قیمت چاپ نهم – سال ۱۴۰۱: ۶۹۰۰۰۰ تومان
- جلد گالینگور
شما در مورد کتاب گاه ناچیزی مرگ چه فکری میکنید؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافهبوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب زندگی نامه دیگر: