عنوان کتاب جنون کتاب از بیماری Biblio Kleptomania گرفته شده است، اختلالی که افراد مبتلا به آن تمایل به سرقت کتاب و افزودن به مجموعه خویش دارند. باورپذیر باشد یا نباشد، چنین آدمهایی وجود دارند و کتاب جنون کتاب با عنوان فرعی داستان واقعی یک دزد، یک کارآگاه و دنیای وسوسههای ادبی، داستان واقعی «جان گیلکی»ِ دزد کتاب است که «آلیسون هوور بارتلت» چکیده سه سال مصاحبه با «جان گیلکی» را که در ابتدا به صورت مقاله در روزنامه چاپ میشدند را در قالب کتاب حاضر درآورد و شهرتی جهانی را برای نویسنده بهبار آورد.
این کتاب درباره وسوسه نابکارانه آدمی است که کتاب جمع میکند و نویسنده، وجوه جذابی از دنیای کتابهای نایاب، ذهنیت افراد تبهکار و محدودیتهای کار روزنامهنگار برای ثبت وقایع را به ما نشان میدهد. در خلال این روایت، خاطراتی از کاشفان نسخههای خطی و یادداشتها و امضاهایی از نویسندگان بزرگی چون گوستاو فلوبر، ارنستهمینگوی و ویرجینیا وولف میآید که شبیه به داستانهایی است دربارهی جویندگان گنج، با این تفاوت که این داستانها واقعیاند.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
کتاب خریدن و کتاب جمع کردن، بزرگترین لذتی است که هر فرد عاشق کتابی در دنیا میتواند داشته باشد. کتاب جمع کردن فارغ از اینکه ناشی از علاقه باشد یا ناشی از بیماری، ارضا کننده یک نیاز درونی است که ممکن است باعث شود آدم دست به کارهای عجیبی بزند. جنون کتاب شاید دقیقترین عنوان برای کتاب حاضر باشد و خوانندهای که پیرامون کتاب وسواس دارد نیز به خوبی میتواند این جنون را احساس کند.
[ » معرفی مطلب مرتبط: ترجمه خوب – مقالهای پیرامون ترجمه کتاب ]
کتاب جنون کتاب
فقط عده اندکی درمییابند که کتابها حس دارند. اما یک نکته را خوب میدانم که کتابهایم مرا میشناسند و دوستم دارند. صبحها تا چشم باز میکنم، کل اتاق را از نظر میگذرانم تا گنجینه محبوبم را ببینم و سرخوش رو به آنها بانگ بردارم: «روز بخیر دوستان نازنینم! چه انوار دل انگیزی بر من میافشانند و چه شادمانند که خللی در استراحت شبانه من به وجود نیاوردهاند.»
کتاب حاضر درباره کلکسیونرها و کتابفروشیهایی است که به کتابهای چاپ اولی گرایش دارند و حاضرند هزاران و حتی میلیونها دلار بابت چاپ اول یک کتاب مثل ناطوردشت و موبی دیک بپردازند. و از همه جالبتر درباره یک دزد کتاب است که انواع دردسرها را به جان میخرد تا بتواند کتابهای چاپ اول در کتابفروشیها را پیدا کند، بدزدد و کلکسیون خودش را تهیه کند.
کن ساندرز، فروشنده کتابهای نایاب اهل سالتلیکسیتی و پلیس مخفی که از گرفتن دزدهای کتاب لذت میبرد به دنبال گیلکی است. آلیسون هوور بارتلت نیز وجوه جذابی از دنیای کتابهای نایاب، ذهنیت افراد تبهکار و محدودیتهای کار روزنامهنگار برای ثبت وقایع را به ما مینمایاند. او با ترکیبی از تعلیق، بصیرت و شوخطبعی، این تعقیب و گریز سرگرمکننده موشوگربهوار را در روایتی بافته است که نه تنها به طور دقیق نشان میدهد که چگونه گیلکی جرم خود را انجام میداد، جایی که کتابها را در آن انبار میکرد کجا بود و چگونه ساندرز او را گیر انداخت بلکه عاشقانه کتابها، فریب جمعآوری آنها و وسوسه سرقتشان را نیز کشف میکند.
در خلال این روایت، خاطراتی از کاشفان نسخههای خطی و یادداشتها و امضاهایی از نویسندگان بزرگی چون فلوبر و همینگوی و وولف میآید که شبیه به داستانهایی است دربارهی جویندگان گنج با این تفاوت که این داستانها واقعیاند.
خواندن کتاب جنون کتاب و آشنا شدن با دنیای کتابهای کمیاب میتواند برای هرکسی که عاشق کتاب و خواندن است، جذاب و جالب باشد، اما روایت کتاب حاضر آنطور که پشت کتاب «نفسگیر» نوشته شده، نیست. موردی که بیشتر از همه در این کتاب ممکن است خواننده را ناراحت کند، این بود که خیلی از آدمهایی که به اصطلاح عاشق کتاب هستند؛ فقط جنبه بصری کتاب را دوست دارند و در واقع مجنون ظاهر کتاب هستند. آنها صدها کتاب جمع میکنند اما هیچوقت نمیخوانند. شما اگر کتابی قدیمی دارید، حداقل باید نسخههای دیگر همان کتاب را بارها و بارها خوانده باشید.
بنابراین به اعتقاد ما روایت نویسنده چندان منسجم و جذاب نیست و پرداختن به جزئیات بیربط و همچنین حضور بیش از حد خود نویسنده در روایت، موجب شده اثرش چندان پرکشش از کار درنیاید. با این حال موضوع داستان جالب است و اگر شما نویسندهای مانند اومبرتو اکو را نمیشناسید و یا کتابهای او را نخواندهاید، برای یک بار هم که شده خواندن درباره کتابهای قدیمی میتواند برای شما جالب باشد.
[ » معرفی و نقد کتاب: از کتاب رهایی نداریم – اومبرتو اکو ]
جملاتی از متن کتاب
آدم اگر کتابخانه داشته باشد، هر چه بیشتر کتاب تویش بگذارد، شکیلتر میشود، هر چه ارزشش بالا برود، جلوهٔ بهتری پیدا میکند. کتابخانه با کتابهای بیشتر زیباتر میشود. هر وقت هم که آدم عشقش بکشد، میتواند یکی بردارد و بخواند. اصلاً کتابخانه بخشی از فضای خانه میشود.
جان میلتون در ۱۶۴۴ نوشت: «کتابها اشیایی کاملاً بیجان نیستند بلکه توانی زیستی در خود دارند تا چون فرزندان انسان به تکاپو درآیند؛ و حتی میتوانند قرنها درون قاب خود خالصترین مادهٔ سودمندی را حفظ کنند که موجودی هوشمند، یعنی پدیدآورندهشان، استخراج کرده است.» حدود سیصد سال بعد، در ۱۹۰۰، والت ویتمن همان حس و حال را به صورتی دیگر بازتاب داد: «ای دوست! این کتاب نیست – هر کس به این دست بزند، به انسان دست زده است.»
با کتابهایم چه کنم؟ سؤال این بود. و پاسخ: بخوانشان. گوشهای پرسشگر تیز شد. اما اگر نمیتوانی بخوانیشان، به هر صورت ممکن بر آنها دست بکش و ناز و نوازششان کن. به آنها چشم بدوز. بگذار باز بمانند، در هر صفحهای. از اولین جملهای که چشمت را میگیرد به خواندن بپرداز. بعد ورق بزن. سفر کشف را آغاز کن، مسیر بیکران دریاهای بینقشه را در پیش بگیر. سپس دوباره با دست خود آنها را سر جایشان روی قفسهها برگردان. بر اساس برنامه خود بچینشان تا اگر از مضمونشان باخبر نیستی، لااقل جایشان را بدانی. چنانچه دوستت نیستند، لااقل بگذار به هر صورت ممکن آشنایت بمانند. چنانچه وارد چرخه زندگیات نمیشوند، دست کم سر تکان دادنی از سر آشنایی را از آنها دریغ مکن.
شاید تمایل ما به حضور در کنار کتابها ناشی از همین روحیه باشد؛ چون آنها ما را به محدودهای وسیعتر از وجود خودمان میبرند، محدودهای که واقعی است.
ساختههای قدیمی دست بشر حامل خاطره و معنایی از دوران گذشتهاند و همین قضیه دربارهٔ متون تاریخی مهم صدق میکند، یا به همان اندازهٔ کتابهای عزیز دورهٔ کودکی. هر بار که در کتابخانهای مینشینم و دورتادورم را قفسههای بلند کتاب گرفته است، حضور ملموس و زندهٔ تاریخ اندیشهٔ بشر را احساس میکنم که هم خود را در برابر آن حقیر میبینم و هم الهامبخش من در کارهایم است. این اعلام وجود واقعیت دربارهٔ دیگر مصنوعات دست بشر هم صدق میکند.
از صفحههایش هنگام ورق زدن صدای پِرپِری خفه برمیخاست که بیشباهت به صدای پرچمی در بعدازظهری بادخیز نبود. با تورق آن صفحهها بویی خشک و چوبمانند به مشام میرسید: ترکیبی از بوی آب انگور و طعمی شیرین که مرا به یاد کتابهای قدیمی پدربزرگ و مادربزرگ میانداخت.
آن حالت نیمهرؤیاییِ غرق شدن در عالم کتاب آنقدر برایم ارزش داشت که در روز فقط تعدادی مشخص از صفحههای کتاب را میخواندم تا پایان محتوم آن را به تعویق بیندازم و از آن جهان بیرون نیایم. هنوز همین کار را میکنم. البته با عقل جور درنمیآید چون لذت آن جهان در واقع تمامشدنی نیست. آدم میتواند مرتب از صفحهٔ اول شروع کند و همهچیز را به یاد بیاورد.
مجموعهداران از کتابهایی حرف میزنند که تازه به دست آوردهاند، یا کتابهایی که دستشان به آنها نرسیده است، یا آنهایی که دیگران از دستشان قاپیدهاند، و از این نظر به مردانی خودبین که عشقهایشان را به یاد میآورند، شباهتی بسیار پیدا میکنند.
مشخصات کتاب
- عنوان: جنون کتاب
- نویسنده: آلیسون هوور بارتلت
- ترجمه: مجتبی ویسی
- انتشارات: ثالث
- تعداد صفحات: ۲۷۵
- قیمت چاپ پنجم – سال ۱۴۰۳: ۱۶۵۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب جنون کتاب چیست؟ لطفاً اگر این کتاب را خواندهاید، نظرات و تفکرات خود را پیرامون کتاب با ما در قسمت کامنتهای همین معرفی کتاب با ما به اشتراک بگذارید. با صحبت کردن پیرامون کتاب، درک و فهم خود را از کتاب بیشتر خواهیم کرد.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند مطلب دیگر: