کتاب ابیگیل چهارمین رمانی است که از نویسنده مجارستانی، ماگدا سابو، در سایت معرفی و نقد کتاب کافهبوک معرفی میکنیم. کتابی که در آن نویسنده بار دیگر از جنگ و پیامدهای آن صحبت میکند. به نظر میرسد جنگ موضوعی است نویسنده قرار است برای همیشه از آن صحبت کند. اما نکته مهم اینجاست که او بدون توصیف کشت و کشتار، بر نقش آن روی سرنوشت انسانها تاکید میکند، در واقع جنگ روح داستانهای این نویسنده مجارستانی است.
ابیگیل در سال ۱۹۷۰ در مجارستان منتشر شد و سابو را به نویسندهای محبوب در میان هموطنانش تبدیل کرد. در مجارستان این اثر ابتدا الهامبخش مجموعۀ تلویزیونی پرطرفداری شد و بعدها به اجرای موزیکال ماندگاری نیز بدل شد. و بسیار بیشتر از رمان «در» نام سابو را بر سر زبانها انداخت. در این کتاب نثر صریح و گفتوگویی سابو جای خود را به روایتی غیرمستقیم میدهد که در هر صفحهاش برای قهرمان داستان چرخشی احساسی به بار میآورد.
سه کتاب دیگر این ماگدا سابو که در کافهبوک به آنها پرداختیم عبارتند از:
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب، تعریف مختصری از آنا ماندو درباره کتاب ابیگیل آمده است:
ماگدا سابو در کتابهایش به وضعیت کشورش (مجارستان) در طول سالهای منتهی به جنگ و پس از آن پرداخته است. کشوری که زمانی از قدرتهای اروپا به شمار میرفت. کتاب ابیگیل، کتاب خیابان کاتالین و کتاب در، دربرگیرنده سالهای جنگ جهانی اول تا سالهای هولناک بعد از قیام ضدشوروی سال ۱۹۵۶ را شامل میشود. از این نظر، سه رمان فوق یک سهگانه را تشکیل میدهد. اما از دیدگاه مترجم انگیسی کتاب: «از میان این سه رمان، کتاب ابیگیل از همه سرگرمکنندهتر است و کوتاهترین بازه زمانی را دربرمیگیرد – هفت ماهِ قبل و بلافاصله بعد از اشغال کشور توسط آلمانها در مارس ۱۹۴۴ – اما با زمینه و زمانه یکسانی دست و پنجه نرم میکند.»
ماگدا سابو، شاعر و نویسنده مجارستانی، در سال ۱۹۴۷ نخستین آثار خود را در قالب شعر منتشر کرد. دو دفتر شعر او در سال ۱۹۴۹ جایزه باومگارتن را برای او به ارمغان آورد. سابو در دوران حاکمیت رژیم کمونیستی به مدت هفت سال ممنوعالکار شد، اما دست از نوشتن نکشید.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان سوفیا پتروونا – کتابی درباره دوره وحشت استالین در شوروی ]
کتاب ابیگیل
داستان کتاب از پاییز سال ۱۹۴۳ آغاز میشود و قبل از خواندن کتاب بهتر است خواننده کمی با فضای آن زمان و مخصوصاً وضعیت آلمان در جنگ آگاهی داشته باشد. هرچند در مقدمه توضیحاتی در اینباره داده شده اما اطلاعات بیشتر میتواند زیبایی رمان را برای خواننده بیشتر کند.
گینا ویتایی دختری چهاردهساله است، مادرش را از دست داده و با پدرش زندگی میکند، پدر و دختری که همدیگر را به معنای واقعی کلمه میپرستند. در این میان جنگ هم در جریان است و ما با ویتایی نوجوان که هنوز هیچ تصوری از عواقب این جنگ ندارد همراه هستیم. پدر او ژنرالی بلندمرتبه است که ناگهان تصمیم میگیرد گینا را به یک مدرسه شبانهروزی دینی در یک شهر دور بفرستد، مدرسهای که مثل یک قلعه میماند، با قوانینی سفت و سخت که تا پیش از این گینا هیچ تصوری از آن نداشت. ژنرال توضیحی به دخترش نمیدهد و او را بیخبری کامل قرار میدهد.
ماگدا سابو، کتاب را چنین آغاز میکند:
تغییری که در زندگیاش رخ داده بود از چیزهای زیادی محرومش کرده بود، انگار بمبی خانهاش را ویران کرده باشد.
فرستادن گینا به مدرسهای با چنین قوانین سفت و سخت چیزی شبیه به تبعید است و گینا نمیداند چرا پدرش چنین تصمیمی گرفته است. او غمگین و عاصی کارهایی میکند تا شاید باعث اخراجش از مدرسه شود و بتواند پیش پدرش برگردد، غافل از اینکه پدرش برای محافظت از گینا، او را به این قلعه فرستاده است. رفته رفته گینا با حقایقی از جنگ آشنا میشود، حقایقی که باید مانند راز نگه دارد و آگاهی از این حقایق باعث میشود گینا با دنیای کودکی و بیخبری، وداع کند.
در این بین، یک معم در مورد شخصیت ابیگیل وجود دارد، اینکه واقعا ابیگیل کیست. ابیگیل نام مجسمهای در محوطهی مدرسه است که دانشآموزان به وقت نیاز به سراغش میروند و از او یاری میخواهند. شما بهعنوان خواننده خیلی زود میتوانید حدس بزنیند که ابیگیل چه کسی است، اما گینا همچنان تا آخرین صفحه داستان برداشت اشتباهی از این شخص دارد. برداشتِ گینایی که هنوز کاملا بالغ نشده، ظاهربینه و نگاهش به زندگی و آدمها هنوز خام است.
از میان ظرافتهای بیشمار ابیگیل میتوان به توانایی ماگدا سابو در به تصویرکشیدن روحیه سرکش و در عین حال شکننده قهرمان نوجوان داستان اشاره کرد. نویسنده با ظرافت میان دلتنگی گینا برای خانه و تقلای او برای استقلال تعادل برقرار میکند. در خواندن کتاب و پیش رفتن در دنیای گینا لذتی تلخ و شیرین است: از همراه شدن با او در محاکمهاش تا کشف راز ابیگیل و از دست دادن معصومیت کودکی و در نهایت مواجه با واقعیت.
فکر میکنم در بین سهگانهای که به آن اشاره کردیم فضاسازی و شخصیتپردازی ماگدا سابو در کتاب ابیگیل از همه قویتر باشد. شما خیلی راحت میتوانید خودتان را در مدرسه و بین دیگر شخصیتها و معلمها تصور کنید. روایت داستان نیز ساده و بدون پیچیدگی خاصی پیش میرود. اما با اینحال بهتره اشاره کنیم که این کتاب با بقیه آثار ماگدا سابو که پیشتر ترجمه شدند مقداری فرق دارد. بنابراین پیشنهاد میکنیم با ذهنیت تازه و بدون در نظر گرفتن کارهای قبلی نویسنده (اگر آنها را خواندهاید) سراغ این رمان بروید.
مترجم انگلیسی کتاب، در قسمت دیگری از مقدمه خود درباره کتاب ابیگیل مینویسد:
در این رمان نیز توجه سابو به این معطوف است که نشان دهد رویدادهای فاجعهبار عمومی، منجمله جنگ و شکستخوردن در جنگ، چطور بر زندگی خانوادهها و یکایک آدمها تاثیر میگذارد. دلمشغولی او بیشتر از هرچیز این است که قربانیان چنین اوضاعی چطور از پس خود برمیآیند یا بهعکس چطور در این راه شکست میخورند.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان محشر صغرا – یکی از برجستهترین رمانهای ادبیات لهستان ]
جملاتی از متن کتاب ابیگیل
برای سومینبار خودش را در حال دویدن در طول چمن باغچه یافت، در هوای سرد و بنفشهبوی ساعات پایانی شب، در حال عبور از کنار مجسمۀ ابیگیل، و برای سومین بار، رسیدن به دروازهای که دو شب پیش پشتش آن صدا آنطور مدهوشش کرده و فریبش داده بود. اگر قفل در را، همانطور که میتسی هورن گفته بود باز خواهد بود، باز نکرده بودند چه باید میکرد؟ یا اگر کسی دیده بود که باز است و دوباره بسته بودش و او نمیتوانست بیرون برود؟ ناقوس کلیسای سفید با طنین بم مردانهاش ساعت نُه را اعلام کرد: دانگ، دانگ، دانگ. در فلزی را با احتیاط هل داد. با اولین فشار او از جا حرکت کرد و بدون صدا باز شد. از در بیرون رفت… و درجا خشکش زد.
دلبندم، پایداریات را نه با خودرأیی و نافرمانی یا اعتراض و مخالفت یا نقشههای غیرواقعی، بلکه با تسلط بر خود و گوش کردن به مشورتهای عاقلانه نشان بده، تا کسانی که تو را بهشان سپردهام بتوانند کمکت کنند. اگر آنقدر اشک بریزی که از بین بروی یا مثل مرواریدی زیر فشار خرد شوی، آن موقع عشق ما به همدیگر بیثمر خواهد شد. غمگین هم نباش. نگذار این غم اشتهایت را کور کند. دلیر باش و شاد باش! شاید باز هم همدیگر را ببینیم، پس لطفاً کاری نکن که لذت آن دیدار خدشهدار شود و بگذار بدانم میتوانم به تو اعتماد کنم تا قوی و استوار باشم!
همدستهای گینا میخواستند دوباره کل داستان قرار ملاقات عاشقانه را بشنوند و گینا مجبور بود پشت سر هم چیزهایی سرهم کند: قسم خورده بودند تا ابد عاشق هم بمانند؛ جناب ستوان گفته بود منتظرش میماند چون عاشق اوست ولی گینا باید صبور میبود چون نمیتوانستند به این زودی همدیگر را ببینند؛ داشتند او را از «آرکاد» به جایی دیگر انتقال میدادند و در جای جدید اجازه نداشت برایش نامه بنویسد.
گینا احساس کرد اتفاقی که دارد برایش میافتد ورای چیزی است که بتواند هضمش کند، ورای چیزی که به هر نحوی بتواند تحمل کند. بعضی وقتها کابوس میتواند چنان بیرحمانه، چنان مهلک، چنان هراسآور و چنان مأیوسکننده باشد که نتوانی کاری بکنی جز اینکه هقهق گریه و ناله کنی تا کسی بیاید بیدارت کند.
یک بار قطاری ترقترقکنان سر رسید و از آنجا گذشت و پشتسرش یکی دیگر که نظامیها را با خود میبرد. قطار که نزدیک شد کل کار متوقف شد. سربازها با دیدن بچههای کلاس آوازشان را قطع کردند و برگشتند طرف بچهمدرسهایها تا منظرۀ آنها را در حین کار تماشا کنند – مردانی جوان در راه جبهۀ جنگ خاموش و بیصدا به دخترها و درختان سیب خیره شده بودند. این تجربه از آن تجاربی بود که گینا مدتها بعد تازه به اهمیت و معنایش پی میبرد. سربازهایی که همگی یکدفعه ساکت شده بودند و نگاه خیرهشان که به او و دوستانش دوخته شده بود… مدتها طول کشید تا بفهمد آن منظره برای سربازها چه معنایی داشته، مردانی در راه جبهۀ جنگ، در راه جایی ورای جبهۀ جنگ. یاد بچه های خودشان افتاده بودند، یاد خانوادههایشان، به تکه زمین کوچکی که باغچۀ خودشان بود فکر میکردند و به نظم شگفت طبیعت که بشر از طلیعۀ جهان زیر سلطهاش بود. اگر توی آن قطار راهیِ مقصدی نبودند که عاقبتش کشتن و کشته شدن بود، الان داشتند مثل آنها میوه میچیدند.
بچههای ماتولا به مشت آهنین عادت داشتند، کونیگ اما مهربان و آرام بود. سخاوتمندانه نمره میداد. اگر کسی موقع درس نمیتوانست به سؤالی خوب جواب بدهد و گریهاش میگرفت، همیشه با کمال میل سؤالهایش را تا روز بعد به تعویق میانداخت. دخترها همیشهی خدا به غل و زنجیر سفتوسخت مدرسه معترض بودند، ولی کافی بود کسی به آنها زیاد سخت نگیرد و عنانشان را کمی شل کند، آنوقت با تحقیرِ مهربانیاش و اشاره به ضعف رفتارش نشان میدادند که سیستم آنجا چقدر در درونشان ریشه دوانده است.
زندگی آدمهای زیادی به چیزی که الان میخوام بهت بگم بستگی داره. هیچوقت نمیخواستم این رو بهت بگم؛ نه بهخاطر اینکه بهت اعتماد نداشتم؛ بهخاطر اینکه نمیخواستم بترسونمت یا نگرانیهایی رو بهت تحمیل کنم که احتمالاً برای سِنّت خیلی زوده. ولی این دفعه نمیتونم بدون توضیح بذارمت اینجا و برم. اگه همچی کاری کردم میتونی باز هم فرار کنی یا اعتمادت رو به من یا به عشقی که تو قلب دوتامون هست از دست بدی. برای همین بهت میگم، ولی به یه شرط. گینا، از این لحظه به بعد، دوران کودکیت تموم میشه. حالا دیگه یه آدمبزرگی و دیگه هیچوقت نمیتونی مثل بچههای دیگه زندگی کنی. میخوام زندگی خودم و تو و خیلیهای دیگه رو به تو بسپارم. به چی میتونی قسم بخوری که ما رو لو نمیدی؟
مشخصات کتاب
- عنوان: ابیگیل
- نویسنده: ماگدا سابو
- مترجم: نصراله مرادیانی
- انتشارات: بیدگل
- تعداد صفحات: ۶۵۸
- قیمت چاپ دوم: ۱۳۵۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب ابیگیل چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند رمان خوب دیگر از نشر بیدگل: