کتاب هندرسون شاه باران با عنوان Henderson the Rain king اثری ساده و خوشخوان از سال بلو، نویسنده آمریکایی کاناداییتبار است. سال بلو در سال ۱۹۷۶ توانست به خاطر «فهم انسانی و تجزیه دقیق فرهنگ معاصر در کارهایش» جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. آقای بلو همچنین موفق به دریافت جایزه پولیتزر شده است.
میتوان گفت سال بلو در میان نویسندگان کنونی آمریکا مقامی رفیعتر از همه دارد. بلو سبکی خاص خودش را دارد: ساده و روان مینویسد و خصوصیات بشر را خوب بیان میکند. او در سال ۱۹۱۵ در کانادا متولد شد و در رشته مردمشناسی فوق لیسانس گرفت. در چند دانشگاه تدریس کرد و مدت زیادی در پاریس نیز اقامت گزید و به بسیاری از شهرهای اروپایی را نیز سفر کرد. از جمله کتابهایی که باعث معروف شدن سال بلو شد، یکی همین کتاب هندرسون شاه باران بود که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد.
در پشت جلد کتاب آمده است:
[ » معرفی کتاب: رمان پایان رابطه – نشر نو ]
کتاب هندرسون شاه باران
همانطور که به طور خلاصه در قسمت بالا خواندید، رمان هندرسون شاه باران داستان مردی به نام «یوجین هندرسون» است که شیوه زندگیاش همان «رویای آمریکایی» است که هرکس آرزویش را دارد. اما پول، پیشینه خانواده قابل احترام، جایگاه اجتماعی و حتی ماجراجوییهای کوچک و یا زندگی کردن در کشوری دیگر برای او کافی نیست. هندرسون چیزی فراتر از اینها میخواهد. و البته همانطور که میدانید در این مواقع، چنین شخصیتهایی یا دست به کارهای عجیب میزند و یا راهی سفری معنوی برای کشف حقیقت زندگی میزنند. هندرسون هردوی این کارها را انجام میدهد.
هندرسون، که مردی درشتهیکل، با دماغی بزرگ و سبیلی کلفت است، عطش زندگی دارد. انگار گردابی در درونش جریان دارد که میخواهد همه تجربههای زندگی را ببلعد. اما احساس گناه بر روی شانههایش سنگینی میکند. با مرگ بردارش ثروت خانوادگی به او میرسد و رفتارهای پرخاشگرانه و حتی جنونآمیزش به شکلی غیرمستقیم باعث میشود خدمتکار پیرشان بمیرد. همه اینها باعث میشود زمانی که همهچیز را در اطراف خود کشف میکند و حتی دست به کارهای احمقانه میزند باز هم در درونش ندایی به گوش میرسد که میگوید: میخواهم، میخواهم. این صدای درونی دست از سر هندرسون برنمیدارد و زندگی کنونیاش را به جهنم تبدیل میکند.
برای خفه کردن این صدا، هندرسون دست به کارهای مختلفی میزند. به سراغ موسیقی میرود و در زیرزمین خانهاش با شدت بسیار شروع به یادگیری ویولن میکند. خود را غرق میکند تا شاید موسیقی او را مست کند اما فایده ندارد. سپس دست به کار پرورش خوک میزند و حتی با علاقه کارهای کثیف مزرعه را هم انجام میدهد تا شاید آرام بگیرد. به فکر خودکشی هم میافتد اما این سبک برخورد او با مسائل زندگی نیست.
این ندای درونی، کاری میکند که هندرسون در سال ۵۵ سالگی به فکر سفر به آفریقا میافتد. سفر به جاهایی که شاید بشود در آن تجربه ناب زندگی ابتدایی را به دست آورد. جایی که هنوز دستنخورده باقی مانده باشد. بنابراین آدمی ثروتمند و متمدن ناگهان راهی سفری به دل آفریقا میشود و میخواهد در کنار مردمانی زندگی کند که بویی از زندگی مدرن و هیاهوی آن نبردهاند.
شاید سفر به آفریقا در ۵۵ سالگی و به دور از هرگونه تجملگرایی عجیب به نظر برسد اما به باید به یاد داشت که هندرسون از همهچیز در زندگیاش بیزار شده و تقریبا به حالت جنون و مالیخولیا رسیده است. بنابراین اگر راهی این سفر نمیشد چه بسا دیوانه میشد و در نهایت کارش به همان خودکشی میرسید.
با اشاره به همه این موارد نهایتا هندرسون به همراه رفیقاش – چارلی – راهی آفریقا میشود و با دلی سرشار از امید در پی چارهای برای حال زار خود برمیآید. ما نیز در این سفر همراه او خواهیم بود تا ببینیم معنای زندگیاش تغییر میکند یا نه. این سفر هر خوانندهای را همراه خود میکشاند و نویسنده نیز با زبانی طنز و عارفانه مسیر را هرچه بیشتر جذاب میکند.
[ » معرفی کتاب: کتاب انسان خردمند – نشر نو ]
درباره کتاب سال بلو
این رمان خوشخوان و درخشان قلب جستجوگر هر خوانندهای که مشتاق کشف معنای زندگی باشد با خود همراه میکند. درون مایه فلسفی این رمان دقیقا شبیه کتاب لبه تیغ و یا کتابهای هرمان هسه است. این کتاب گاهی شما را بسیار به فکر فرو میبرد و گاهی بسیار میخنداند. و به طور کلی ما در این کتاب به دنبال کشف یک سوال هستیم: «بهترین راه زندگی چیست؟»
شخصیت هندرسون در کتاب بسیار قوی پرداخته شده است. او آدمی رُک است که از تجربه کارهایی که ممکن است حتی چهره باشخصیتاش را خراب کند ابایی ندارد. وقتی معنای زندگی از بین رفته است دیگر نظر دیگران چه اهمیتی میتواند برای هندرسون داشته باشد؟ از این رو به محض پیش آمدن فرصت مناسب راهی آفریقا میشود تا روحش را از تباهی نجات دهد.
هندرسون نماینده مردم متمدنی است که گرفتار زندگی مدرن شدهاند و لذت یک زندگی واقعی را از دست دادهاند. زندگی این مردم شبیه همان خوکهایی شده که هندرسون مدتی به پرورش آن مشغول بود. حیواناتی که فقط در فکر خوردن و پروار شدن هستند. اما هنگامی که هندرسون در میان مردم آفریقا با سلطانی آشنا میشود که به سبک شیر زندگی میکند، تازه در آن وقت است که پی میبرد معنای زندگی چقدر میتواند متفاوت باشد. استفاده استعاری از دو حیوان خوک و شیر یکی از مهمترین نکات رمان است.
اما نکته مهمی که در رمان هندرسون شاه باران وجود دارد این است که همیشه یک سفر ماجراجویانه به درک بهتر معنای زندگی منجر نمیشود. زندگی در کنار مردمی که گرفتار خرافات شدهاند ممکن است شما را هم به آدمی دیوانه تبدیل کند و هیچ تضمینی برای دست یافتن به دیدی متعالی وجود ندارد. اما چیزی که هندرسون را در این مسیر نجات میدهد، روحیه جستجوگر او بود. هندرسون مسیر را میدید و نه صرفاً کشف یک حقیقت که در جایی منتظر است آدم پیدایش کند. در کتاب از تعبیر «بودن» و «شدن» استفاده شده است. به همین جهت میتوان گفت هندرسون آدمی است که به شدن اهمیت میدهد.
و نکته اصلی رمان هم در همین شدن نهفته است. در طول رمان ما هم مانند هندرسون بهتر است به دنبال شدن باشیم و طبیعتاً این شدن در طول مسیر رخ میدهد و نه در مقصد. رسیدن به یک معنای جدید از زندگی انگار که در جایی منتظر ما نشسته است به هیج وجه موضوع این کتاب نیست.
همراه شدن با هندرسون در این سفر پرماجرا را به افرادی که روحیهای جستجوگر دارند پیشنهاد میکنم. در نهایت شاید این قسمت از متن کتاب باعث شود بهتر با خواسته هندرسون و محتوای کتاب آشنا شویم: «ای هستی محض… ای کسی که اگر تو نبودی، هستی هستی نبود. نیستی بود. کمکم کن مطابق میل تو عمل کنم. این بندها را از من بردار. گره از قلب فروبسته من باز کن، ای پدر آسمانی. گناهان احمقانه من را ببخش. تو را به عزت و جلال عیسی مسیح سوگند، من را از شر چیزهای موهوم حفظ کن. ای کسی که مرا از بین خوکها نجات دادی، مگذار اینجا خوراک شیرها بشوم…»
[ » معرفی کتاب: رمان پیرمرد و دریا – ادبیات آمریکا ]
جملاتی از متن کتاب هندرسون شاه باران
از عالم و آدم دور شده بودم و رسیده بودیم به زمین صافی که کوهها گردش را احاطه کرده بودند. منطقه خشک و داغ و بایری بود و چند روز بود که ردپایی نمیدیدیم. گیاهی هم وجود نداشت. اصلاً هیچی نبود. فقط زمین صاف و ساده، و من خیال میکردم وارد تاریخ شدهام. تاریخ هستی، نه این تاریخ مسخره ما انسانها. تاریخ ایامی که هنوز خبری از بشر نبود. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۶۲)
با خودم میگفتم: من کیام؟ کی هستم؟ یک میلیونر آواره و بدبخت. یک مرد ظالم و بیرحم که معلوم نیست تو این دنیا دنبال چی میگردد. یک آدمی که از سرزمین آباء و اجدادی خودش فرار کرده. مردی که صدایی توی قلبش پشت هم میگوید: میخواهم، میخواهم. مردی که از شدت نومیدی به ویولن پناه برده و تو ویولن دنبال صدای ملائک میگشته، مردی که مجبور شده روح خوابآلودش را از خواب بیدار کند. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۱۰۰)
تقریباً رنج تنها عاملی است که میتواند روح خوابآلود آدم را از خواب بیدار کند. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۱۰۲)
این را بدان که هر آدمی ته دلش دوست دارد در زندگی به نقطه مشخصی برسد. من مجبورم کاری را که شروع کردهام، دنبال کنم. چون هنوز به آن نقطهای که دوست دارم، نرسیدهام. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۱۳۸)
شاید فکر کنی پدرت چیزی سرش نمیشود. همه چیزهای دنیا را مادرت میفهمد. ولی اشتباه میکنی. من در این مدت خیلی چیزها فهمیدهام. اول اینکه تو این دنیا آدم عاقل خیلی کم پیدا میشود. شاید باور نکنی، ولی این عین حقیقت است. دوم اینکه بردگی از بین نرفته. بیشتر مردم هنوز بردهاند. برده چیزهای مختلف. ولی الان نمیخواهم در مورد افکار خودم نطق کنم. درست است که آدم گیج و گولی هستم، ولی مبارزه هم میکنم. با تمام وجود مبارزه میکنم. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۱۶۲)
اگر همهچیز دنیا هماهنگ نیست، وظیفه من نیست که هماهنگش کنم. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۲۷۱)
انسان اگر ضربهای بخورد، ساکت نمینشیند. ولو اینکه به دلیل شرایطی که وجود دارد، مجبور بشود موقتاً سرش را پایین بیندازد و در سکوت به فکر فروبرود که چطور راهی پیدا کند که این ضربهها را تلافی کند. آن ضربه اولیه را هنوز همه به یاد دارد. معمولا میگویند اولین ضربه را قابیل زد. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۲۷۷)
هر آدم شجاعی همین عقیده را دارد. نمیخواهد زندگی را با انتقال خشم و خشونت به دیگران بگذراند. «الف»، «ب» را میزند. «ب»، «ج» را میزند. خب این دور میتواند تا ابد ادامه داشته باشد. تمام حروف الفبا را هم که بشماریم، باز کم میآوریم. آدم شجاع سعی میکند این دور را متوقف کند. اگر هم ضربهای خورده، تحمل میکند. دنبال این نیست که به کس دیگری ضربه بزند و این خیلی کار بزرگی است. بنابراین خودش را میاندازد وسط دریایی از ضربات و میگوید قرار نیست این دور تا ابد ادامه داشته باشد. خیلی از انسانهای شجاع در نتیجه این کار جانشان را از دست دادهاند. ولی بیشتر مردم این شجاعت را ندارند. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۲۷۸)
عشق چیزی نیست که آدم با اراده و اختیار برود دنبالش جناب هندرسون. اگر خیال کردهای عشق انتخابی است، معلوم است درک درستی از معنای عشق نداری. عشق چیزی است که یکهو بیخبر میآید و آدم را گرفتار میکند. یک نیروی طبیعی و خارج از اراده آدم. مقاومتناپذیر. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۳۳۳)
بعدها تغییر کردم. همه تغییر میکنند. تغییر سرنوشت آدم است. آدم باید تغییر کند. ولی چطوری؟ دافو میگفت تغییر نتیجه تصوری است که آدم از خودش دارد. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۳۵۰)
میدانم اینکه آدم زندانی خودش باشد، چه درد بزرگی است. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۳۶۰)
شاید زمان برای همین ساخته شده. ساخته شده که درد و رنج آدم پایانی داشته باشد. تا ابد ادامه نداشته باشد. خب، حالا فرض کنیم این حرف درستی است. عکسش چی؟ خوشی چی؟ خوشی بیپایان است؟ بله، خوشی زمان سرش نمیشود. موقع خوشی همه ساعتها تو آسمان از کار میافتند. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۴۰۹)
به خودم آمدهام. کار آسانی هم نبود. چیزی که الان میخواهم بدانم این است که چرا برای این طور چیزی باید تا آخرین نفس جنگید؟ چون واقعاً مبارزه سختی است. هیچ مبارزهای به اندازه این بهخودآمدن سخت نیست. ولی ما با این زخمها زندگی میکنیم. زخمهای دردناک. (کتاب هندرسون شاه باران – صفحه ۴۲۸)
مشخصات کتاب
- عنوان: هندرسون، شاه باران
- نویسنده: سال بلو
- ترجمه: مجتبی عبداللهنژاد
- انتشارات: نو
- تعداد صفحات: ۴۵۰
- قیمت چاپ دوم – ۱۳۹۷: ۴۵۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب هندرسون شاه باران چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر: