آلکساندر هرتسن، نویسنده و اندیشمند مشهور روس، یکی از برجستهترین شخصیتهای اجتماعی روسیه در اواسط سدهی نوزدهم میلادی به شمار میآید که آثار و عقایدش در شکلگیری اندیشههای دموکراتیک و انسانگرایانه در این کشور نقش اساسی ایفا کرد. در کتاب مقصر کیست؟ هم هرتسن دیدگاههای فلسفی و اجتماعی خود را بیان میکند و آنچه در وهلهی نخست اهمیت دارد، همین تشریح اندیشهها و دغدغههای این فیلسوف و مبارز اجتماعی است و نه خط سیر موضوعی داستان.
هرتسن در سال ۱۸۱۲ در مسکو به دنیا آمد. فضای پر تب و تاب سیاسی و اجتماعی آن زمان روسیه که با قیام دکابریستها در دسامبر ۱۸۲۵ به اوج رسید، و آشنایی با اشعار آزادیخواهانه و ممنوع پوشکین و ریلیف، آثار شیللر و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری و همچنین تاریخ یونان و روم باستان نقش مهمی در پرورش و رشد شخصیت هرتسن نوجوان داشت. آلکساندر هرتسن بعدها درباره دوران نوجوانی خود گفت که نوجوانی الماسی بر روحش نشاند که بر هرچه پس از آن نوشت و انجام داد، تاثیر گذاشت.
پشت جلد کتاب مقصر کیست؟ نظر ویساریون بلینسکی، منتقد مشهور روس آمده که چنین است:
بلینسکی همان منتقد بزرگی بود که به تمجید آثار داستایفسکی نیز پرداخته بود. او درباره این اثر هرتسن نیز نقش مهمی ایفا کرد. چاپ این رمان در زندگی فرهنگی – اجتماعی روسیه رخداد مهمی تلقی شد و گذاشته از بلینسکی، ادبیان بزرگی مانند نکراسوف و داستایفسکی نیز از آن با تحسین یاد کردند.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان مرشد و مارگاریتا – ادبیات روسیه ]
کتاب مقصر کیست؟
بخش نخست رمان مقصر کیست؟ بیشتر به انتقاد از نظام رعیتداری میپردازد. البته این پردازش در قالب عشق معلم سرخانه جوان به لوبونکا و ماجراهای آنها به مخاطب ارائه میشود.
در بخش دوم اما با ورود قهرمان اصلی داستان یعنی «ولادیمیر بلتوف» قالب داستان به لحاظ ماهوی تغییر میکند و نویسنده سراغ نقد تیپ ادبی مالوف آن زمان روسیه میرود، تیپ شخصیتی که به آدم زیادی شهره یافته بود و ولادیمیر بلتوف آینه تمام عیار چنین شخصیتی است. در واقع چیزی که هدف انتقاد قرار میگیرد، شرایطی است که جوانان تشنه کار و فعالیت را دلسرد میکند و از آنان آدمهایی بیکار و منفعل پدید میآورد.
آدم زیادی یک نوع تیپ ادبی در تاریخ ادبیات روسیه است که آن را میتوان چنین تعریف کرد:
شخصیتی جوان و سرشار از نیروی درونی و فکر و ذهن پرورشیافته، که با وجود چنین ویژگیهای مثبتی محکوم به انفعال و زندگی بیحاصل است.
اگر رمان آبلوموف اثر ایوان گنچاروف – که کتاب بسیار خوبی است و در لیست کتابهای پیشنهادی کافهبوک نیز قرار دارد – را خوانده باشید به خوبی با تیپ شخصیتی آدم زیادی آشنایی دارید.
هرتسن در بسیاری از قسمتهای این اثر، دیدگاههای فلسفی و اجتماعی خود را بیان میکند و آنچه در وهلهی نخست اهمیت دارد، همین تشریح اندیشهها و دغدغههای این فیلسوف و مبارز اجتماعی است و نه خط سیر موضوعی داستان. با این حال داستان کتاب هم بسیار جذاب است، با طنزی بسیار استادانه نوشته شده و ترجمهای تمیز و عالی دارد.
درباره کتاب مقصر کیست؟ نمیتوان صحبت چندانی کرد بدون اینکه بخشهای مهم کتاب فاش شود. بنابراین ما فقط پیشنهاد میکنیم اگر به ادبیات روسیه علاقه دارید از این کتاب غافل نشوید. در ادامه با آوردن بخشهای مختلف کتاب، اهمیت این کتاب را با شما به اشتراک میگذاریم.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان جنایت و مکافات ]
جملاتی از متن کتاب مقصر کیست؟
فقدان کامل هرگونه فعالیت مشخص برای انسان قابل تحمل نیست. حیوان فکر میکند که تمام کار او این است که زندگی کند، ولی انسان فقط در صورتی زندگی را میپذیرد که امکان انجام کاری را داشته باشد.
هرچند پیرمرد از این نبرد پیروز بیرون آمد، یعنی از گرسنگی نمرد و از ناامیدی خودکشی نکرد، ولی پیروزی نیز برایش ارزان تمام نشد؛ در پنجاهسالگی سفیدمو و نحیف شده و چینوچروک صورتش را پوشانده بود، تازه طبیعتْ تندرستی و نیروی فراوانی نیز به او ارزانی داشته بود. آنچه او را فرسود و فرتوتی زودرسی بر سیمایش نشاند نه غلیانات پرشور جوانی، نه شهوت، و نه چرخشهای هولانگیز زندگی، بلکه مبارزهی بیامان، سنگین، بیارزش و حقارتبار با فقر و احتیاج، فکر فردا، و زندگی سراسر دغدغه و محرومیت بود. روح آدمی در این حوزههای پست زندگی اجتماعی میپژمرد و بهواسطهی تنشی همیشگی میخشکد و از یاد میبرد که بر خود بالهایی دارد و درحالیکه برای همیشه به زمین چسبیده است نگاهش را بهسوی خورشید بلند نمیکند.
لوبونکایی که از همهجا رانده میشد، به کجا میتوانست بگریزد؟ شاید اگر مرد بود به ارتش میگریخت، یا چه میدانم، به جایی دیگر؛ ولی از آنجا که دختر بود به درون خویش گریخت. او سالها اندوه خود را تحمل کرد، آزردگیهای خود را، بطالتش را، افکارش را. هنگامی که پریشانیها و سرگشتگیهای وجودش کمکم سنگین میشدند، هنگامی که نیاز طبیعی و نیرومند درددل کردن با کسی ارضا نمیشد، آنگاه دست به قلم برد، مشغول نوشتن شد؛ یعنی میتوان گفت دربارهی آنچه او را دربر گرفته بود با خود درددل میکرد و بدینشکل روحش را سبک میساخت.
وقتی وارد اتاقش شد، یک ورق کاغذ برداشت؛ قلبش به تپش افتاده بود. او در اوج جذبه و شیدایی، احساسات خود را بیان میکرد. این یک نامهی واقعی بود، شعر بود، نیایش بود. او میگریست، خوشبخت بود. خلاصه آنکه در لحظات نوشتن، کمال سعادت را تجربه میکرد. این لحظات که معمولا صاعقهوار هم پایان میگیرند بهترین و زیباترین دستاورد زندگی ما هستند، دستاوردی که نمیتوانیم ارزشش را درک کنیم و به جای آنکه خود را در آن غرق سازیم، با تبوتاب عجله میکنیم و پیوسته انتظار چیزی را در آینده میکشیم.
شرح حال همهی افرادی که با آنان روبهرو میشوم بهشدت مرا به خود مشغول میکند. ظاهرا به نظر میرسد که زندگی آدمهای معمولی یکسان است، ولی این فقط ظاهر قضیه است: در جهان چیزی بدیعتر و متنوعتر از شرح حال آدمهای گمنام وجود ندارد، بویژه آنجا که هیچ ایدهی مشترکی میان دو انسان یافت نشود، آنجا که هر جوان مطابق الگوی خود پیش برود، بدون اندیشههای پنهان، هرجا که گذرش افتاد! اگر امکانش وجود داشت، دائرهالمعارفی از زندگینامهها گرد میآوردم، به ترتیب الفبا؛ مثلا اول همهی کسانی که ریششان را میتراشند؛ برای اختصار میشد زندگینامهی دانشمندان، ادیبان، هنرمندان، جنگاوران برجسته، رجال دولتی و کلا همهی افرادی را که گرفتار خیر و صلاح همگانی هستند، کنار گذاشت: زندگی آنان یکنواخت و خستهکننده است؛ موفقیت، استعداد، مغضوب واقع شدن، تشویق و هلهله، زندگی در اتاق کار یا در بیرون از خانه، مرگ در نیمهی راه، فقر در پیری؛ هیچچیز از خود ندارند و همهچیزشان متعلق به زمانه است.
ولی بلتوف در طول این ده سال چه میکرد؟
همهکار یا تقریبا همهکار.
حاصل کارش چه بود؟ هیچ یا تقریبا هیچ.
همه از این حکمت قدیمی خبر دارند که از بچههایی که خیلی به آنان امید میرود، بهندرت کار چشمگیری سر میزند. چرا اینطور است؟ نکند نیروهای انسان درست بهاندازهی معینی رشد میکند و اگر در جوانی زیاد از آن استفاده کنی برای دورهی پختگی چیزی باقی نمیماند؟ سوال خیلی سختی است. نمیتوانم و نمیخواهم آن را حل کنم؛ ولی فکر میکنم راهحل آن را پیش از هر چیز باید در محیط جستوجو کرد، در فضای پیرامون، در تماسها و تأثیرها، و نه در فلان ترکیبات روانی احمقانهی انسان. هرچه باشد، این حکمت قدیمی در مورد بلتوف درست از آب درآمد. بلتوف با جوش و خروشی بچگانه و با بیمنطقی یک آدم شیدا از اوضاع به خشم میآمد و با وحشتی درونی در همهجا به همان نتیجهای میرسید که اُسیپ یفسییچ در کمال فصاحت بیان کرده بود: «همهی کارها را غلامها انجام میدهند.» و به آن علت هم انجام میدهند که گورکنها و موشخرماها کاری بلد نیستند و فقط آرزوها و آرمانهایشان را نثار بشریت میکنند که البته اغلب بزرگمنشانه است، ولی تقریبا هیچوقت حاصلی ندارد.
موجودات حساسی وجود دارند که خوشبختی کامل روی زمین برایشان قابلتصور نیست. آنان با ازخودگذشتگی حاضرند همهچیزشان را فدا کنند، ولی نمیتوانند آن صدای غمباری را که در اعماق قلبشان لانه کرده است از خود دور کنند، صدایی که هر لحظه آماده است تا تبدیل شود به… خلاصه برای خوشبخت بودن باید کمی هم زمخت شد؛ من خیلیوقتها به این فکر میکنم؛ ببینید چطور سعادت پرندهها و درندگان هیچوقت دچار تزلزل نمیشود؛ بهخاطر آنکه آنها کمتر از ما میفهمند.
سیمیون ایوانویچ به من دروغ میگوید. ده برابر بهتر بود اگر راستش را میگفت. باید قوهی تخیل را با حقیقت ترساند، نه آنکه به آن میدان داد: چون در آن صورت تخیل مرتب چیزهای بدتر و ترسناکتری ابداع میکند.
مشخصات کتاب
- عنوان: مقصر کیست؟
- نویسنده: آلکساندر هرتسن
- ترجمه: آبتین گلکار
- انتشارات: هرمس
- تعداد صفحات: ۳۲۲
- قیمت چاپ دوم – سال ۱۳۹۹: ۵۰۰۰۰ تومان
- جلد شومیز
نظر شما در مورد کتاب مقصر کیست؟ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر هرمس: