کتاب سرگشته راه حق اثری جذاب و خواندنی از نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده بزرگ یونانی است. این رمان داستان قدیسی بزرگ و تاثیرگذار در مسیحیت به نام فرانسوآی آسیزی است. فرانسوآ از بنیانگذاران فرقه فرانسیسکنها است که در سراسر جهان شهرت دارد و پیروان آن در طول سدههای گذشته خدمات فراوانی برای جامعه بشری انجام دادهاند. فرانسوآ در اواسط قرون وسطی تأثیر عمیقی بر الهیات و فلسفه غرب گذاشت. کازانتزاکیس در این کتاب، زندگینامه این قدیس را به زیباترین شکل ممکن روایت میکند.
کازانتزاکیس در سال ۱۸۸۳ در شهر کاندی واقع در جزیره هراکلیون یونان به دنیا آمد. دوران کودکیاش در بحبوحه جنگهای میهنپرستان قبرس علیه ستمگران ترک به سر آمد. تحصیلات عالیهاش را در رشته حقوق در دانشگاه آتن به پایان رساند و پس از آن به پاریس رفت. در این شهر در کلاسهای برگسون شرکت کرد و این فیلسوف هم به اندازه نیچه فیلسوف آلمانی، تاثیری تعیین کننده در وی بر جای نهاد و سپس دوران سفرهای کازانتزاکیس فرا رسید. روی هم رفته میتوان گفت که همه زندگی کازانتزاکیس در سفرهایش خلاصه میشود و کتابهای زیادی نوشت. قبلا در کافهبوک کتاب زوربای یونانی از این نویسنده معرفی شده است.
مترجم کتاب – منیر جزنی – که ترجمهای خوب و روان از این کتاب ارائه داده است، در مقدمه خود بر این کتاب درباره آن مینویسد:
[ معرفی کتاب: رمان فونتامارا – نشر امیرکبیر ]
خلاصه کتاب سرگشته راه حق
راوی این کتاب، برادر لئون است. کسی که جرقهای در ذهن فرانسوآ ایجاد میکند و در همان برخورد اول تا انتها در کنار او میماند. در ابتدای داستان، لئون خود به دنبال حقیقت و در جستجوی خداست اما میتوان گفت او یک قدیس حقیقی نیست. شخصیت ساده و سر به زیری دارد و اگر یک فرمانده خوب داشته باشد، سربازی زحمتکش خواهد بود اما به تنهایی، سختیهای مسیر همیشه او را از پای درمیآورد و روح ضعیفش تاب نمیآورد.
روزی لئون با شکمی گرسته وارد شهر اسیز میشود. به دنبال لقمهای نان دست پیش همه دراز میکند اما کسی به او کمکی نمیکند. نهایتا به او میگویند اگر میخواهد سیر شود نزد فرانسوآ برود زیرا او آدم ولخرجی است و همیشه به فقرا هم کمک میکند. نهایتا لئون فرانسوآ را پیدا میکند و در همان برخورد اول به وضوح مشخص است که سرنوشت این دو نفر به هم گره خورده است.
زندگی فرانسوآ عالی است. در ناز و نعمت بزرگ شده و مدام به مهمانیهای مختلف میرود. در کوچه و خیابان آهنگ مینوازد و آواز میخواند و تا میتواند از زندگی زمینی لذت میبرد. همهچیز به نظر خوب است اما لئون در دیدار با او سوال سخت و عجیبی مطرح میکند. سوالی که زندگی فرانسوآ را زیر و رو میکند و به شدت او را به فکر فرو میبرد. لئون از او میپرسد: «آیا چیزی کم و کسر نداری؟» همچنین به او میگوید: «ای ارباب جوان، دلم برای تو میسوزد.» این حرفها واکنش شدید فرانسوآ را در پی دارد و از لئون میخواهد توضیح دهد:
سپس لحنش را تند کرد: «حرف بزن! حقیقت را بگو! آیا کسی ترا فرستاده؟ چه کسی؟» چون هیچ پاسخی دریافت نکرد، پا بر زمین کوفت و فریاد زد: «هیچ کم و کسری ندارم! و دلم نمیخواهد کسی دلش به حالم بسوزد بلکه میخواهم همه به من حسرت ببرند. نه! هیچ کم و کسری ندارم!»
-هیچ! حتی خدا را؟! (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۱۵)
پس از این دیدار حال فرانسوآ دگرگون میشود. در برابر افکاری که به ذهنش هجوم میآورند شکسته میشود و بیمار بر تخت میافتد. پس از مدتها که حالش کمی بهتر میشود یک روز سایهای او را به دنبال خود میکشد و نهایتا حرفهایی که در جستجوی سایه میشنود باعث میشود جستجوی خدا را آغاز کند:
بیآنکه توقف کنم میدویدم. ناگهان خون در بدنم منجمد شد… از پشت سرم کسی فریاد میزد: «فرانسوآ، کجا میروی؟ هیچکس نمیتواند ترا نجات دهد!» به پشت سرم نگاه میکنم هیچکس را نمیبینم. دوباره بنا میکنم به دویدن و باز یک لحظه صدا را میشنوم: «فرانسوآ، فرانسوآ، آیا تو تنها برای عیاشی و فسق به دنیا آمدهای؟ تو زاده شدهای برای اینکه تفریح کنی و آواز بخوانی و دل دخترهای جوان را به دست آوری؟» (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۳۳)
در مسیر جدیدی که فرانسوآ قصد دارد به آن وارد شود چه کسی بهتر از برادر لئون میتواند همراه و راهنمای او باشد؟ کسی که خود سالها در این مسیر بوده و فردی باتجربه محسوب میشود. بنابراین سفر آنها از روستاهای ایتالیا در جادههای آفتابی و سوزان شروع میشود، به شهر رم میروند، در دریا سفر میکنند و حتی وارد جنگهای صلیبی هم میشوند.
[ معرفی رمان: کتاب نان و شراب – نشر امیرکبیر ]
درباره کتاب سرگشته راه حق
فرانسوآ زندگی خوبی داشت اما با آگاهی کامل با آن خداحافظی میکند و عشق و علاقه فقر را در آغوش میگیرد. شاید بهتر باشد اشاره کنم که فقط مطلق را در آغوش میگیرد. به نحوی که حتی به خودش اجازه نمیدهد شبها چیز نرمی زیر سرش بگذارد و بخوابد. وقتی میخواهد بخواد سنگ زیر سرش میگذارد و آنقدر به خود گرسنگی میدهد که بیهوش میشود. هرگاه چیزی به او الهام میشود با جان و دل به سراغ آن میرود و در راه خدا همه چیز را فدا میکند.
در کنار فقر مطلق، فرانسوآ عشق بدون قید و شرط را هم در پیش میگیرد. همهکس و همهچیز را دوست دارد و عشق بیاندازه خود را تقدیم همه میکند. به قدیسی تمام و کامل تبدیل میشود که کم کم روی مردم تاثیر میگذارد و پیروانی هم پیدا میکند و نهایتا به رم میرود تا فرقهای تاسیس کند. البته ماجرا به همین سادگی پیش نمیرود و وقتی تعداد پیروان زیاد میشود مشکلات کم کم خود را نشان میدهند. مشکلاتی که هر کدام به نحوی فرانسوآ را تحت تاثیر قرار میدهند.
نکته قابل توجه این است که، فرانسوآ به اندازهای مسیر را شفاف میبیند که هیچ چیزی نمیتواند او را منحرف کند. هر مشکلی باعث رشد بیشتر او میشود. به عنوان مثال، هنگامی که به رم رفته بود تا فرقه جدیدی ایجاد کند، با فردی روبهرو میشود که او هم درخواست مشابهی از پاپ دارد با این تفاوت که عقاید او با فرانسوآ به طور کامل در تضاد است. فرانسوآ اعتقاد دارد که با کشتن گناهکاران خود گاه نابود نمیشود، بنابراین باید با عشق مسیر جدیدی پیش روی آدمهای گناهکار قرار داد. اما طرف مقابل اعتقاد دارد که طبیعت آدمی حبیث است و ملایمت به کار نمیآید، بنابراین خشونت و جنگ راه بهتری است.
و البته چیزی که در سراسر کتاب به چشم میآید رابطه میان برادر لئون و فرانسوآ است. رابطهای که به عقیده من شبیه رابطه سانکوپانزا و دن کیشوت در رمان دن کیشوت است. لئون که خود قبلا در جستجوی خدا بود و سختیهای مسیر او را ناراحت میکرد، اکنون وارد مسیری به مراتب سختتر شده است ولی فرانسوآ چیز سختی در مسیر نمیبیند مگر عشق. گرسنگی را دوست دارد و عاشق سختیهاست. فرانسوآ مدام در آسمان و در عرفان است و در همین جاهاست که لئون او را دوباره به زمین دعوت میکند و مثلا تذکر میدهد که آدم زمینی به غذا و خواب هم نیاز دارد. در قسمتی از کتاب لئون تفاوت خودش را با فرانسوآ چنین میداند:
چهبسا تو فراموش میکنی که ما موجودات انسانی هستیم و من این موضوع را فراموش نمیکنم و تفاوتمان در همین است. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۹۶)
کتاب پُر است از اتفاقات مختلف و همه این جریانها به نحوی روایت میشود که تاثیر عمیقی روی خواننده داشته باشد و ما همه اینها را مدیون قلم درخشان نیکوس کازانتزاکیس هستیم. کتاب کشش عجیبی دارد و پیشنهاد میکنم اگر به داستانهای قرون وسطا، قدیسان مسیحی و به طور کلی با مسائل پیرامون عرفان علاقه دارید، مطالعه این کتاب را از دست ندهید.
مترجم کتاب در قسمت دیگری از مقدمه خود درباره کتاب و قلم نویسنده مینویسد:
[ معرفی کتاب: رمان خوشههای خشم – نشر امیرکبیر ]
جملاتی از کتاب سرگشته راه حق
بارها قلم به دست گرفتم که بنویسم اما ترس مرا فراگرفت و از نوشتن چشم پوشیدم. من از حروف الفبا وحشت دارم. این حروف دیوهایی هستند مکار و خائن. همین که دست میبریم تا قلمدان را برداریم و نوشتن آغاز کنیم این حروف افسارگسسته پا به فرار میگذارند، با هم متحد میشوند، از هم جدا میشوند، بهشور میآیند و بهمیل خودشان با شاخ و دم و با رنگ سیاه روی کاغذ ردیف میگردند و هر چه آنها را بهنظم دعوت کنیم و التماس کنیم سودی ندارد. آنها هر چه میخواهند انجام میدهند و بدینسان در رقص دیوانهوارشان با دورویی و حیلهگری فاش میکنند آنچه را که ما میخواهیم پنهان کنیم و برعکس از بیان آنچه در اعماق قلب ما برای بیرون آمدن و سخن گفتن با مردم تلاش میکند سر باز میزنند. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۱۸)
خدایا مرا ببخش! اگر یک تکه نان روی زمین بیفتد من خم میشوم آن را جمع میکنم و میبوسم، برای این است که یقین دارم این تکه نان مظهر یک قطعه از بهشت است. اما تنها گداها هستند که چنین چیزهایی را درک میکنند و من هم روی سخنم به گداهاست. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۲۶)
تحمل هیچ تنبیهی دشوارتر از این نیست که موجودی در برابر بدیهایی که کرده با خوبی روبهرو شود. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۶۳)
فرانسوآ که کنار من نشسته بود برایم حرف میزد: «میفهمی برادر لئون، خدا حق دارد. تا امروز ما تنها بهوجود کوچک خودمان، بهروان خودمان و بهرستگاری خودمان میاندیشیدیم و در بند چیز دیگری نبودیم. آیا اکنون کافی نیست! از این پس باید برای رستگاری دیگران مبارزه کنیم. اگر ما دیگران را نجات ندهیم، خودمان را هم نمیتوانیم نجات دهیم.» (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۱۱۱)
خداوندا! اگر من ترا دوست میدارم تنها برای اینکه وارد بهشت تو شوم فرشته شمشیر بهدست را بفرست تا در بهشت را به روی من ببندد. اگر ترا دوست میدارم برای اینکه از دوزخ میترسم مرا به دوزخ بینداز. اما اگر ترا برای تو، و برای تو تنها دوست دارم آغوشت را بگشا و مرا بپذیر. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۱۲۱)
منکر دنیا هستیم زیرا این دنیا رسوا و مفتضح، دروغگو و فاسد است… آیا میتوان این دنیا را کار خدا دانست؟ نه، دنیا آفریده شیطان است! خدا تنها جهان روحانی را آفریده. دنیای مادی که روان ما در آن کدر و تاریک میشود کار شیطان است. از این دنیای شیطانی فرار کنیم و بهیاری «فرشته نجات بخش» که همانا مرگ است خود را رها سازیم. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۱۵۴)
برادر فرانسوآ. زندگی گردشگاه نیست تا در آن انسانها دو به دو بازو در بازوی هم افکنند و سرود عشق بخوانند. زندگی، خستگی، پیکار و خشونت است! (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۱۷۱)
بهشت اگر سعادت کامل نباشد پس چیست؟ اما چگونه انسان میتواند در بهشت احساس سعادت کامل کند در حالی که اگر از پنجره بهشت به بیرون نگاه کند برادران و خواهرانش را میبیند که در دوزخ رنج میبرند مادام که دوزخ وجود دارد چگونه بهشت میتواند وجود داشته باشد؟ خواهرن این سخن را در خاطرتان حک کنید. از این روست که من میگویم، یا رستگاری برای همه و یا لعنت خدا برای همه. (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۲۳۴)
زندگی باری گران است و اگر خواهر مرگ روزی نمیآمد تا در را بهروی ما بگشاید زمین چه زندان طاقتفرسایی میشد. و کالبدمان هم چه بند تحملناپذیری میگردید! (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۲۳۵)
بالش را هم چنگ کرد و پرتاب کرد: «بگیر برادر لئون، آن را دور بینداز. در درون این بالش اهریمن وجود دارد. همه شب مانع خوابیدن من شد. برو برایم یک سنگ بیاور.» (کتاب سرگشته راه حق – صفحه ۳۲۲)
مشخصات کتاب
- عنوان: سرگشته راه حق
- نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس
- ترجمه: منیر جزنی
- انتشارات: امیرکبیر
- تعداد صفحات: ۳۵۱
- قیمت چاپ هفتم – سال ۱۳۸۷: ۳۲۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب سرگشته راه حق چیست؟ لطفا اگر این رمان را خواندهاید نظرات ارزشمند خود را با ما به اشتراک بگذارید. از طریق اینستاگرام کافهبوک نیز میتوانید مطالب کوتاه ما را در رابطه با کتابها دنبال کنید.
» معرفی چند رمان خوب دیگر: