کتاب خاطرات یک مترجم اثر محمد قاضی، مترجم بزرگ کشورمان است. کتابی که برای اولین بار ۱۳۷۱ منتشر و در سال ۱۳۹۷ توسط نشر کارنامه تجدید چاپ شد. این کتاب بیشتر از آنکه خاطرات یک مترجم باشد، خاطرات محمد قاضی است.
معمولا انتخاب کتاب خوب و کتابی به معنای واقعی کلمه خواننده را شیفته خود کند کار دشواری است. افراد مختلف نیز روشهای مختلفی برای انتخاب کتاب دارند. اما یکی از روشهای مطمئن برای انتخاب کتاب خوب، این است که کار را به مترجم واگذار کنیم و کتابهایی که ایشان ترجمه کردهاند بخوانیم. طبیعتا به هر مترجمی هم نمیتوان اعتماد کرد اما وقتی مترجم مورد نظر، محمد قاضی باشد، شما با خیال راحت و با اطمینان میدانید که کتاب خوبی در انتظارتان است.
محمد قاضی رمانهای زیادی ترجمه کرده است و هر کتابخوانی میداند که ترجمههای قاضی و کتابهاییی که او ترجمه کرده است قابل اعتماد است. از جمله رمانهایی که قاضی ترجمه کرده است میتوان به:
- رمان دن کیشوت
- رمان زوربای یونانی
- رمان قربانی
- شازده کوچولو
- فاجعه سرخپوستان آمریکا
- و…
اشاره کرد. در نظر داشته باشید که قاضی کتابهای زیادی ترجمه کرده است و در اینجا فقط چند مورد را – که در کتاب هم به آنها اشاره شده است – ذکر کردیم.
کتاب خاطرات یک مترجم
قبلا اشاره کردیم که این کتاب، بیش از آنکه خاطرات یک مترجم باشد خاطرات شخصی محمد قاضی است. یعنی خاطراتی از زندگی شخصی، زندگی کارمندی، سفرها و غیره است. اما ممکن است این سوال در ذهن خواننده شکل گیرد که: چرا عنوان کتاب، خاطرات یک مترجم انتخاب شده است؟
در مورد عنوان کتاب باید اشاره کنیم که قاضی در یک برهه زمانی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد و کتابهایی برای کودکان و نوجوانان نیز ترجمه کرد. کانون پرورش فکری ماهانه مجلهای منتشر میکرد و قاضی چند باری در آن خاطرات خود را نیز به چاپ رساند. پس چاپ خاطرات، مخاطبان مجله کانون بیشتر و بیشتر میشد. قاضی در مقدمه کتاب درباره این موضوع مینویسد:
کتاب از زمان کودکی محمد قاضی آغاز میشود. از تلاشهای پدرش برای داشتن پسری که اسمش را محمد بگذارد. سپس سختیهای دوران کودکی پس از فوت پدر و نحوه آمدن قاضی به تهران برای ادامه تحصیل بیان میشود. خاطرات دوران پرماجرای کارمندی و در ادامه خاطراتی از ترجمه شاهکارهای ادبیات جهان و سفرهای خارجی بیان میشود. البته باید اشاره کنیم که خاطرات این کتاب تا سال ۵۷ است.
در پشت جلد کتاب نیز، قسمتی از متن کتاب در صفحه ۳۱۸ آمده است. بخشی که در آن قاضی در بیمارستانی در لندن است. او که همسرش را برای انجام یک عمل مهم به لندن برده است متوجه میشود که امتیازهای ویژهای در اتاق همسرش وجود دارد. مواردی که به نظر میرسد هزینه بیمارستان را بسیار بالا خواهد برد. قاضی از این مورد تعجب میکند و موضوع را با مدیر بیمارستان مطرح میکند:
کمکم از زبان پرستاران دریافتم که این خاصهخرجیهای معمول در حق بیمار من هزینههای سنگینتری نیز به دنبال خواهد داشت. این بود که روزی به مدیر بیمارستان مراجعه کردم و با همان زبان نارسای خود به او حالی کردم که من آدم فقیری هستم و آن دکتر ایرانی که توصیه مرا به پروفسور سِر راسل براک کرده در سفارشنامه خود قید کرده است که استطاعت پرداخت هزینههای سنگین را ندارم. با تعجب گفت: «ولی به حسب توصیه همان دکتر ایرانی شما را آدم ثروتمندی میشناسیم زیرا او در نامه خود نوشته است که شما نویسنده هستید، و این خود میرساند که بسیار ثروتمندید.» بیاختیار خندهام گرفت و گفتم: «از قضا اگر نوشته باشد – نویسنده است – این به آن معنی است که شخص مورد سفارش آدم فقیری است. شاید در کشور شما یا در کشورهای متمدن اروپایی نویسندگی مترادف با ثروت سرشار باشد، چون از کتاب یک نویسنده هر بار میلیونها نسخه به چاپ میرسد و قهراً پول خوبی هم نصیب نویسنده آن خواهد شد، ولی در کشور ما نویسنده یا مترجم، و به طور کلی اهل قلم، یعنی آدمهای فقیر و بیچیز که قلم صد تا یک غاز میزنند و همیشه هم هشتشان در گروی نه است…
[ معرفی کتاب زندگینامه: گرسنگی اثر رکسان گی ]
درباره کتاب خاطرات یک مترجم
قبل از مطالعه این کتاب، کتاب زوربای یونانی را خوانده بودم. کتابی که در آن، محمد قاضی یک مقدمه بسیار جذاب و خواندنی نوشته است. مقدمهای که بیشتر خوانندگان به جذاب بودن آن تاکید دارند و میگویند: کتاب زوربای یونانی یک طرف و مقدمه طرف دیگر. حتی خود مترجم اشاره میکند که باید پشت جلد کتاب زوربای یونانی نوشته میشد: «زوربای یونانی به ترجمه زوربای ایرانی.» بعد از خواندن مقدمه مترجم بر کتاب زوربای یونانی، متوجه پرانرژی و شاد بودن قاضی شده بودم اما تنها بعد از خواندن خاطرات یک مترجم بود که به عمق این قضیه پی بردم.
قاضی حقیقتا مانند زوربای یونانی آدمی بود که در لحظه زندگی میکرد. شاد بود و مشکلات زندگی را آنچنان جدی نمیگرفت. جا دارد به بخشی از مقدمه قاضی که در کتاب زوبای یونانی آمده است در اینجا هم اشاره کنیم تا با روحیات او آشنا شوید:
آن روح اپیکوری – خیامی شدیدی که در زوربا هست در من نیز وجود دارد. من هم مانند زوربا ناملایمات زندگی را گردن نمیگیرم و در قبال بدبیاریها، روحیه شاد و شنگول خود را از دست نمیدهم. من نیز نیازهای واقعی انسان فهمیده را در چیزهای اندک و ضروری «که خورم یا پوشم» میدانم و خودفروختن و دویدن بهدنبال کسب جاه و جلال و ثروت و مال را اتلاف وقت میشمارم و میکوشم تا از آنجه بدست میآورم بهنحوی که فکر و روح و وجدان اجتماعیام را اقناع کند، استفاده کنم.
البته باید اشاره کنم که خاطرات این کتاب علاوه بر اینکه بهشدت سرگرمکننده هستند و درسهای زیادی به خواننده میدهند در بسیاری موارد نکات خوب و ارزشمندی هم پیرامون زندگی در گذشته، وضعیت چاپ و نشر در گذشته و امروز، ارزشمند بودن نویسنده و مترجم در اروپا و مقایسه آن با ایران، نظر قاضی در مورد دیگر بزرگان صنعت چاپ و نشر کتاب و بسیاری از موارد دیگر در خود جایی داده است.
از دیگر نکات مثبت کتاب، این است که نویسنده چهره واقعی خود را نشان میدهد. قاضی بدون ترس از اینکه شاید چهرهاش خدشهدار شود خاطرات زیادی از شیطنتها و بازیگوشیهای خود بیان میکند و برخی از جنبههای پنهان شخصیت خود را به مخاطب نشان میدهد. مثلا در یکی از خاطرات در پاریس، قاضی به همراه دو ایرانی دیگر که قبول کرد نقش مترجم آنها را داشته باشد برای خرید کفش به فروشگاه بزرگ شانزهلیزه میروند. بعد از اتمام خرید کفش، قاضی دختری فروشنده را میبیند:
فروشنده آن غرفه دختری بود ماهروی و پریپیکر و لعبتی بود که من بهراستی تا آن زمان به زیبایی و دلربایی او کمتر دیده بودم. وقتی با خانم و آقای عهدهدار غرفه کفش وداع کردیم من به آن آقا و خانم همسفرم گفتم که بیاید سری هم به آن لعبت زیباروی بزنیم و چند کلمهای با او خوش و بش بکنیم. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۳۷۲)
در ادامه قاضی همین کار را هم میکند و با استفاده از طبع شاعرانه و زبان شیرینی که داشت با دختر فروشنده گرم میگیرد و حسابی او را هم میخنداند.
در قسمتهای مختلف کتاب نیز، قاضی شعرهای مختلفی را که سروده است – شعرهایی که گاه جدی بودند و گاه صرفا از سر شوخی – در کتاب آورده است. از جمله شعری که درباره پروین اعتصامی سروده است. همچنین خاطراتش از دیدار با بزرگانی مانند بزرگ علوی و پروین اعتصامی آمده است که خواندنی هستند.
خواندن این کتاب خوشخوان و سرشار از لحظههای شیرین را به همه شما بهویژه عاشقان کتاب پیشنهاد میکنم. لذت آشنا شدن با شخصیت شاد محمد قاضی را از دست ندهید. درنهایت باید از نشر کارنامه برای چاپ این کتاب که با کیفیت بسیار خوبی انجام شده است تشکر کنم.
[ معرفی کتاب زندگینامه: کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم ]
جملاتی از متن کتاب خاطرات یک مترجم
روزها کاری بهجز بازی با بچههای ده نداشتم، و چون بهاصطلاح اربابزاده بودم در هر بازی دستهجمعی که میکردیم من رئیس یا حاکم یا شاه میشدم. اغلب نیز تازی شکاری شیخ را، که مدتها بود در ده عاطل و باطل مانده بود، با خود به شکار خرگوش در همان حول و حوش میبردم. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۵۸)
این موضوع را بارها بزرگترها در گوشم خوانده بودند که آدم تا درس نخواند چنانکه باید آدم نخواهد شد، و من بهراستی اعتقاد پیدا کرده بودم که اگر درس بخوانم آدم خواهم شد. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۸۴)
چه بیچاره بودیم که گمان میکردیم اگر این دیپلم کوفتی را نگیریم از گرسنگی خواهیم مرد! گویی نمیدیدیم که اغلب ثروتمندان مشهور مملکت و بیشتر کسانی که پولشان از پارو بالا میرفت حتی اسم خودشان را هم بلد نبودند بنویسند. گویی گفته شیخ اجل سعدی را فراموش کرده بودیم که فرموده است: کیمیاگر به غصه مرده و رنج / ابله اندر خرابه یافته گنج. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۱۱۸)
در دوران تحصیل در دانشکده حقوق و خدمت مترجمی در شرکت موتوردار بود که تصمیم گرفتم برای نخستین بار دست به آزمایشی برای ترجمه ادبی بزنم. در آن زمان، بنگاه مطبوعاتی افشاری در خیابان چراغبرق مشوق جوانان تازهکار در این راه بود، و من پس از صحبت با مدیر آن بنگاه و با توجه به اینکه به قول او ویکتور هوگو بازار گرمی داشت، کتاب کلود ولگرد آن نویسنده را که داستان کوتاهی بود و با نظرات و امکانات ناشر از لحاظ کوچکی حجم و کمی هزینه تطبیق میکرد، ترجمه کردم؛ و فراموش نمیکنم که چهل تومان دستمزد گرفتم. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۱۳۸)
دیگر از خاطرات خوش دوران دانشجویی و افسری ارادت و آشنایی گرمی بود که با شاعره ارجمند خانم پروین اعتصامی داشتم. اغلب به حضورش میرفتم و او قطعههایی لطیف تازهسرودهاش را برای من میخواند، و چون حس میکرد که شعر میفهمم همیشه مرا با آغوش باز در خانهاش میپذیرفت. من نیز گاهی با کسب اجازه از خودش جسارت میکردم و شعرهایی از خودم برای او میخواندم. پروین زن بسیار مهربان و محجوب و فروتنی بود و همیشه با تاکید بر اینکه تعارف نیست، از شعرم تعریف میکرد و تشویقم میکرد که ذوق و قریحهام را مهمل نگذارم و به سرودن اشعار ادامه بدهم. لیکن دریغا، هیچکدام هرگز فکر نمیکردیم که من روزی بهترین شعرم را در رثای او خواهم سرود. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۱۷۱)
در تعطیل دوسهروزهای که از کارخانه شعیب کلایه به تهران آمدم با یک چمدان کتاب فرانسه به کارخانه برگشتم و آنجا به قول بچهها «روی کتاب افتادم». کتابهای شیرین و سرگرم کننده ولی بیارزش زیاد بود و خواندن آنها مدتی از وقت مرا گرفت. در همانجا بود که کمکم حس کردم هر کتابی هم تا محتوای مفید و آموزنده نداشته باشد و به بالا بردن سطح فکر و معلومات خواننده کمک نکند، به زحمت ترجمه کردن نمیارزد. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۲۶۷)
پیش از ترک لندن و بازگشت به ایران خوب است از ماجرای بامزهای یاد کنم که روزی در یکی از خیابانهای لندن برایم اتفاق افتاد. در خیابانی که نام آن را فراموش کردهام، همچنان که به سمت ایستگاه مترو روان بودم، چشمم به دو نفر ناشناس افتاد که ضمن اینکه با هم راه میرفتند گرم صحبت بودند. از قیافه و طرز لباس و راه رفتنشان حدس زدم که باید ایرانی یا عرب باشند. قدم تند کردم تا از نزدیک به سخنانشان گوش بدهم و ببینم اگر فارسی حرف میزنند و همشهری هستند با ایشان باب آشنایی را باز کنم. درحالیکه به ایشان نزدیک شده و گوش تیز کرده بودم با کمال تعجب دیدم که دارند کردی حرف میزنند. جلمه قبلی ایشان را نشنیده بودم که یکی به دیگری په گفته بود و موضوع بحث چه بود، ولی جواب دومی را شنیدم که به زبان کردی به رفیقش گفت: «ای آقا! در این شهر غریب که ما را میشناسد؟…» من که پشت سرشان بودم بلافاصله با همان زبان کردی گفتم: «من، آقا! من! من شما را میشناسم.» (من، آغا، من! من ایوه ئهناسم!) هر دو سخت یکه خوردند و سر برگرداندند که ببینند این شخص ثالث کیست که ایشان را میشناسد؛ و چون مرا نشناختند تعجب کردند و گفتند: «ولی آقا، ما شما را نمیشناسیم!» خندیدیم و خودمان را به یکدیگر معرفی کردیم، و از قضا تا در لندن بودم یک روز هم ناهاری با هم خوردیم. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۳۲۰)
حبیبی از نظر سن و سال ده دوازده سالی از من جوانتر بود ولی هرگز آن روحیه شاد و شنگول مرا نداشت، و بنابه اقرار خودش صریحا میگفت اوقاتی را که با من میگذراند از زندگی احساس لذت و نشاط میکند و به قول خودش از من انرژی میگیرد. (کتاب خاطرات یک مترجم – صفحه ۴۲۳)
مشخصات کتاب
- عنوان: خاطرات یک مترجم
- نویسنده: محمد قاضی
- انتشارات: کارنامه
- تعداد صفحات: ۴۳۰
- چاپ اول: ۱۳۷۱
- چاپ سوم: ۱۳۹۷
- قیمت چاپ سوم: ۴۵۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: سروش فتحی
نظر شما در مورد کتاب خاطرات یک مترجم چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. از میان ترجمههای محمد قاضی کدام موارد را خواندهاید؟
» معرفی چند رمان ایرانی: